printlogo


داستان پیکر شهیدی که سالم به ایران رسید
کد خبر: 20760
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی قم فردا، حجت‌الاسلام احمد فراهانی در سال ۱۳۴۵ در شهرستان ملایر متولد شد. او با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در سال ۶۱ به عنوان نیروی بسیجی به جبهه اعزام و در عملیات کربلای ۴ در سال ۶۵، پس از مجروحیت همراه با دیگر هم رزمانش اسیر شد و مدت چهار سال را در زندان‌های حزب بعث عراق سپری کرد. این رزمنده دفاع مقدس از سال‌های جنگ می‌گوید.

او انگیزه حضور جوانان در جبهه‌ها را تعلق خاطر به اسلام می‌داند و می‌گوید: در ایام جنگ هر جوانی که سر سوزنی به اسلام تعلق خاطر داشت، به جبهه می‌رفت، من هم در آن ایام به علت احساس مسئولیتی که نسبت به جامعه خود داشتم به عنوان بسیجی و نیروی داوطلب به جبهه‌های جنگ اعزام شدم.

حجت ‌الاسلام فراهانی از عملیات کربلای ۴ می‌گوید: عملیات کربلای ۴ که یک عملیات گسترده بود، در تاریخ چهارم دی ماه سال ۶۵ اتفاق افتاد. بنده در دوران دفاع مقدس جزء نیرو‌های تخریب‌گر بودم و قرار بود با گردان ۵۳ بچه‌های تویسرکان به عنوان تخریبچی نیرو‌های غواصی عمل کنم، اما در شب عملیات محل مأموریت ما تغییر کرد و با بچه‌های گروهان غواصی وارد عمل شدم. به علت اینکه هیچ کدام از بچه‌ها من را نمی‌شناختند، به حاج محسن جامه بزرگ که فرمانده گروهان بود، گفتم «من را به بچه‌ها معرفی کن». آن موقع اسپری‌هایی بود که روی زیپ لباس‌های غواصی می‌زدیم تا راحت باز و بسته شوند.

او گفت «وقت نیست، اسپری را بردار و بزن روی لباس بچه‌ها و خودت را هم به آن‌ها معرفی کن». این شد آشنایی من با بچه ها، با لباس غواصی از اروند عبور کردیم و خط را گرفتیم، اما عراقی‌ها بچه‌های آبی، خاکی که قرار بود با قایق به ما برسند را زدند.

او از همکاری اش با بچه‌های اطلاعات عملیات شهید چیت سازیان می‌گوید و ادامه می‌دهد: به علت این همکاری و تجربه عملیات فاو به خوبی منطقه را می‌شناختم. بعد از آن که حاج آقا جامه بزرگ هم مجروح شد، می‌خواستم برگردم که یکی از بچه‌های گروهان غواصی روی من گلنگدن کشید، فکر می‌کرد این اولین عملیات من است و ترسیده ام.

به او گفتم که من دو ماه در این منطقه بودم، خودت پشیمان می‌شوی. تقریباً دو، سه ساعتی گذشت که دوباره برگشت و به من گفت «برادر شما بودی می‌خواستی بروی؟ حالا بیا برویم» گفتم «حالا دیگر نمی‌شود، اگر آن موقع که گفته بودم می‌رفتیم در خاک خودمان بودیم، اما الان اگر برویم به علت جزر و مد اروندرود سر از نوک ام الرصاص در می آوریم». در تمام مدت اسارت و حتی پس از آن، این بنده خدا مدام می‌گفت «اسباب اسارت شما من بودم» و من گفتم «اینطور نیست، هر کسی تقدیری دارد، شما اسباب بودی که من اسیر شوم».

این رزمنده دفاع مقدس می‌گوید: من، چون تجربه فاو را هم داشتم، کفش‌های غواصی ام را که به آن‌ها فین می‌گفتیم، جایی گذاشته بودم که اگر نیاز شد برگردم البته ما تا ساعت ۱۰ صبح مقاومت کردیم. حاج آقا جامه بزرگ که مجروح شده و آن طرف خاکریز افتاده بود، فریاد زد «کسی آنجا سالم مانده؟»، گفتم «من»، گفت «بیا این طرف خاکریز». عراقی‌ها آنقدر نزدیک شده بودند که می‌توانستند با نارنجک ما را بزنند. بعد از اینکه من به آن طرف خاکریز رفتم، عراقی‌ها نارنجک زدند و من از ناحیه زانو، پا و کمر ترکش خوردم. به حاج آقا گفتم «چه کار داشتی؟» به شوخی گفت «هیچی می‌خواستم ببینم آن طرف خاکریز چه کسی سالم است، او را هم زخمی کنم.» بعد ادامه داد «به بچه‌ها بگو اسیر بشوند»، من گفتم «اصلاً چیزی به اسم اسارت نیست»، بچه‌ها گفتند «اگر تانک هم از رویمان رد شود اسیر نمی‌شویم و تا آخرین قطره خون مان مقاومت می‌کنیم».

حاج آقا گفت «این که گفتم تکلیف است، اگر اینجا بمیرید مفت مرده اید، شما باید زنده بمانید، خانواده هایتان منتظر شما هستند، بالاخره یک روز می‌توانید برگردید». بعد از آن من گفتم «ما برای عمل به تکلیف اینجا آمدیم، اگر تکلیف است حرفی نیست». واقعا هم نگاهمان همین بود که وقتی فرمانده‌ای دستور می‌دهد حکم حضرت امام (ره) است و باید به آن عمل شود و ساعت ۱۰ صبح روز چهارم دی ماه ۶۵ بود که ما همه اسیر شدیم.

او با بیان اینکه رزمندگان نگاه جهادی داشتند و فرماندهان جلوتر از نیرو‌ها حرکت می‌کردند، یادآور می‌شود: در آخرین روز‌های اسارت، هنگامی که عراقی‌ها قصد داشتند چند تن از منافقان را همراه با آزادگان وارد ایران کنند، ما فهمیدیم و درگیر شدیم.

عراقی‌ها اردوگاه ما را به رگبار بستند و «حسین پیراینده» که از بچه‌های فلکه سوم خزانه بخارایی تهران بود، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و همان جا شهید شد. بعد از ۱۲ سال در مبادله برخی اسرای عراقی با شهدای ما وقتی عراقی‌ها پیکر شهید پیراینده را از قبر خارج کرده بودند می‌بینند پیکر سالم است.

این پیکر را دو ماه زیر آفتاب می‌گذارند، اتفاقی نمی‌افتد و فکر می‌کنند رابطه‌ای بین سر با سلامت بدن وجود دارد. به همین خاطر سر را جدا می‌کنند. جمجمه را شکافته و داخل سر را خالی کرده بودند، باز هم اتفاقی نیفتاده بود و حتی روی بدن آهک ریخته بودند تا متلاشی شود، اما پیکر سالم به ایران رسید. آن زمان همه به این موضوع اعتقاد پیدا کردند که او از بندگان صالح خداوند بوده است. این بنده صالح خدا دو ویژگی داشت؛ یکی به شدت به حضرت زهرا (س) ارادت داشت و در مشکلات به ایشان متوسل می‌شد و دیگر اینکه عاشق امام و خط امام بود.

فراهانی از جریان شکستن قاب عکس صدام در اردوگاه توسط شهید پیراینده می‌گوید: قاب عکس صدام را روی دیوار آسایشگاه ما نصب کرده بودند، بین خودمان اختلاف بود که این عکس را برداریم یا نه که شهید پیراینده گفت «من با مسئولیت خودم قاب عکس را می‌شکنم». او ادامه داد «من هر روز صبح به عشق دیدن عکس امام بیدار می‌شوم، حالا اینجا نیامدم که صبح بیدار شوم و قیافه نحس صدام را ببینم».

وقتی عراقی‌ها پرسیدند که چه کسی قاب عکس را شکسته حسین پیراینده مسئولیت این کار را بر عهده گرفت البته عده دیگری هم که با او همفکر بودند، مسئولیت برداشتن عکس را برعهده گرفتند، با اینکه کتک مفصلی خوردند و خیلی اذیت شدند، اما عراقی‌ها متوجه شدند هر بار عکس صدام را روی دیوار نصب کنند، همان کار تکرار خواهد شد و تا موقعی که ما در آن آسایشگاه بودیم عکس صدام روی دیوار نبود همچنین زمانی که امام به رحمت خدا رفته بود عراقی‌ها می‌خواستند ما را مجبور کنند به امام اهانت کنیم و مرگ بر خمینی بگوییم، اما شهید پیراینده یکی از افرادی بود که در مقابل عراقی‌ها ایستاد و مقاومت کرد.

او ادامه می‌دهد: یک روزنامه انگلیسی به نام the baghdad observed پس از مرگ ضیاء الحق رئیس جمهور پاکستان تیتر زد Muhammad Zia-ul-Haq dead، اما همین روزنامه بعد از درگذشت حضرت امام نوشت Khomeini passed away یعنی تا این حد رعایت می‌کردند. یادم هست که همان سال این روزنامه نام افرادی را که در سال ۱۹۸۹ میلادی از دنیا رفتند و اثرات وجودی و افکارشان در دنیا باقی ماند، نوشته بود و اسم حضرت امام هم بین آن افراد بود. این یعنی دشمن امام را شناخته بود و به همین علت بعد از درگذشت ایشان عراقی‌ها اصرار داشتند که ما به امام اهانت کنیم و می‌دانستند با اینکه جسم ایشان از بین مردم رفته، اما افکار ایشان در بین مردم هست.

این رزمنده دفاع مقدس با بیان اینکه همه بچه‌هایی که در عملیات کربلای ۴ شرکت کرده بودند، مفقود الاثر بودند، اظهار می‌کند: خانواده هایمان نمی‌دانستند که ما اسیر شدیم. در آن زمان من مجرد بودم و قبل از آمدنم شبکه استانی در مصاحبه‌ای از مرحوم پدرم سوال کرده بود «الان که فرزندتان قرار است برگردد چه حسی دارید؟» و او در جواب گفته بود «حس همان روزی که فرستادمش رفت. ما اگر فرزندانمان را دادیم برای خدا دادیم، ما پای انقلاب و ارزش هایمان ایستاده ایم، برای ما فرقی نمی‌کند. آن روز برای تکلیف رفت، برای عمل به وظیفه، امروز هم مقدر بوده که برگردد». در واقع باید گفت خانواده‌ها خودشان هم اهل جبهه و جهاد بودند.

او به وصیت نامه شهید احدی اشاره و بیان می‌کند: وصیت نامه شهید احدی یک جمله بود «نگذارید حرف امام زمین بماند». جمله این شهید در سال ۶۵ همان حرف امروز است. این وظیفه و تکلیف است که حرف امام را نه فقط گوش بدهیم بلکه به آن عمل کنیم و خدا را شاکریم که با وجود هجمه‌های دشمن امروز حکومتی با نام حکومت واقعی تشیع با فرماندهی امام خامنه‌ای در جامعه اسلامی ایران برقرار شده است.



انتهای پیام/


لینک مطلب: http://qomefarda.ir/News/item/20760