شلوغی مختص خیابان نیست. امروز جمعیت مسافر داخل اتوبوس هم نسبت به روزهای گذشته، بیشتر شده است. قبلا که تعداد مسافر کمتر بود فاصلهگذاری در صندلی ها رعایت میشد اما امروز عملا چنین خبری نیست و تعدادی مسافر هم جایی برای نشستن نداشته و ایستاده اند.
صدای زن که از راننده میخواهد در اتوبوس را باز کند بر همهمه موجود غالب می شود. سرها به سمت زن برمیگردد. با یک دستش میله اتوبوس را گرفته و با دست دیگرش گوشی را. همانطور که نگاهش به راننده است، به موبایلش هم جواب میدهد؛ جالب است چشم از صفحه گوشی بر نمی دارد.
دوباره اتوبوس ترمز میکند. با ترمز اتوبوس زن تعادلش به هم میخورد.زن میانسالی که روی صندلی نشسته، گوشه مانتویش را می گیرد تا نیفتد. می گوید:" عزیزم. اصرار نکن. بجز ایستگاه در جای دیگر نگه نمیدارند".
زن جوان خودش را جمع و جور میکند. با دلخوری می گوید: راه که نیست برود.حداقل در را بزند که از لابلای ماشین ها رد شده و برویم.
در حال حرف زدن است که گوشیش زنگ می خورد. به انکه پشت خط است می گوید: تا یک ربع دیگر می رسِم.مشقهایت تمام شد؟... حرفش که تمام می شود رو به من و بغل دستی ام می گوید: تا نیم ساعت دیگر کلاس دخترم شروع میشود. هنوز حرفش را تمام نکرده دوباره به صفحه گوشی نگاه میکند و عبارتی را میگوید.
زن جوان رنگش پریده. بلند می شوم و می گویم : شما بنشینید.
زن جوان بعد از کلی تعارف روی صندلی نشسته و میگوید: الان از دکتر می ایم. دو ماه مطبش تعطیل بود؛ اصلا هیچ جا ویزیت نمی کرد.تازه امروزه مطب را باز کرد.
با دست بینی اش را لمس کرده و می پرسد: خیلی ورم کرده؟
خودش به نگاهمان پاسخ داده و می گوید: دماغم را همین دو ماه پیش عمل کردم. بخیه اش مانده بود و چرک کرد. امروز که رفتم آمپول زد حالم اصلا خوب نیست. تازه همین طوری هم باید آنلاین هم باشم.
مسافری که کنارش نشسته میپرسد: مگر معلم اید که آنلاین هستید؟
زن جوان میگوید نه دانشجو هستم. من هم کلاس آنلاین دارم مثل پسرم. اما چون یک گوشی داریم مجبورم سریع خودم را خانه برسانم تا پسرم به کلاسش برسد.
همین یک جمله نقل محفل مسافران میشود. یکی از آن طرف میگوید بدبختی شده برایمان. تا دیروز میگفتند نباید بچهها گوشی داشته باشند اما تو این اوضاع کرونا، این هم شده قوز بالای قوز. خانوادهها را گرفتار کردند حالا همه بچهها یک گوشی میخواهند تازه گوشی معمولی هم که نه؛ مردم ندارند که بخورند کسب و کارها هم که تعطیل شده . حالا باید بدوند برای پول گوشی و موبایل.
هنوز بحث گوشی و موبایل و آنلاین بودن در اتوبوس داغ داغ است که یکی از پشت سر با دست روی شانهام میزند. سرم را که برمیگردانم خانمی میپرسد: ببخشید میخواهم بروم عینک فروشی. کدام ایستگاه باید پیاده شوم؟
می پرسم:کدام عینک فروشی؟ کجا مدنظرتان است؟
زن میگوید: همان خیابانی که پاتوق عینک فروشیهاست. آنجا میخواهم پیاده شوم. منظورش را متوجه میشوم. میگویم:دو ایستگاه دیگر.
زن باز هم عذرخواهی میکند و میگوید: چون شما عینک داشتید مزاحم شما شدم؛با خودم گفتم حتما میدانید پاتوقشان کجاست.
میخواهم سرم را برگردانم که ادامه میدهد: شما مشقتهای عینکی بودن را درک می کنید. چشمت ضعیف باشد و عینکت بشکند و یک ماه و نیم هم بدون عینک باشی.
لبخندی میزنم اگرچه لبخندم را نمیبیند. میگویم:درست میفرمایید. ادامه میدهد: بچهها حین بازی و بپر بپر عینکم را شکستند. از آن موقع هم که تا حالا مغازهها بسته بود حالا آمده ام عینکم را درست کنم.
به ایستگاه مقصد رسیده ام. خداحافظی کرده و سریع پیاده میشوم.
هنوز از ایستگاه دور نشده انگار وارد دنیایی دیگر می شوم.خیابان پر از آدمهایی است که در تردد هستند; بدون هیچ ملاحظه ای. البته هستند تک و توک آدمهایی که ماسک زده و دستکش دارند اما دلیل این همه ازدحام را نمیدانم.
همین طور هاج و واج ایستاده ام که زنی تنه میزند. اما با عذرخواهی می میپرسد: ببخشید پاساژ موبایل فروشها کجاست؟ میگویم کمی جلوتر سمت چپ. همان ساختمان سر نبش.
صدای دستفروشها و بازارگرمیشان غوغا به پا کرده. آدمها از همه سن و همه قشری در حال تردد هستند. از زن خانهدار گرفته و بچه مدرسه ای تا مرد شاغل.
تعجبم را قورت میدهم. با خودم میگویم حتما همه چیز تمام شده و کرونا یک خوابی بیش نبوده وگرنه چطور ممکن است همه مغازهها باز شوند و مردم اینگونه به خیابانها بیایند.
هنوز چند قدمی نرفته زنی را میبینم که در حال پرو لباس برای دخترش است. با تعجب نگاهشان میکنم.کمی جلوتر چند نفر دور یک دستفروشی حلقه زده اند و بر سر قیمت موبایل چانه میزنند. جلوتر بساط فروش آبمیوه و نوشابه داغ داغ است.
در همین اوضاع و احوال و با این فکر و خیال به مغازهها سرک میکشم تا مغازهای پیدا کنم که مشتری نداشته باشد. کمی جلوتر وارد مغازه موبایل فروشی میشوم. گوشیام را درآورده و به مغازهدار نشان میدهم و میگویم صفحهاش... هنوز جملهام را نگفته میگوید: صفحهاش بر آمده ؟امروز از صبح همه مشتری ها از این موضوع گله داشتند.
در حال گفت و گو هستیم که پیرمردی وارد میشود و میگوید آقا موبایل ارزان قیمت دارید؟ فروشنده همانطور که مشغول بررسی گوشی من است میگوید: پدر جان چه قیمتی میخواهید؟ پیرمرد میگوید: ارزان باشد. اما این برنامه مدرسه ها را داشته باشد؟
فروشنده چند مدل با چند قیمت را به پیرمرد نشان می دهد.پیرمرد که انگار پولش نمیرسد تشکر کرده و راهش را میکشد و میرود.
دوباره در مغازه باز میشود خانمی وارد میشود و میگوید: آقا موبایلم هنگ کرده, باز نمیشود. میتوانید سریع درست کنید؟
فروشنده میگوید سریع که نمیشود باید بررسی کنیم. بگذارید تعمیرکارمان بیاید میگویم نگاه کند. شاید نیاز به فلش داشته باشد.
زن این پا و آن پا میکند و میگوید: با فلش نه.انطوری اطلاعاتم می پرد.
فروشنده می گوید باید گوشی بگذارید تا ببینیم چکار باید کنیم.
زن مِن و مِن می کندو در نهایت می گوید: من معلمم و کلاس مجازی دارم. وقت ندارم که گوشیام را بگذارم. بگویید تعمیرکارتان چه ساعتی میآید همان موقع مراجعه کنم؟
فروشنده میگوید: یک دو ساعت دیگر. زن میگوید نه دیر است. یک ساعت دیگر کلاسم شروع میشود . فروشنده ادامه می دهد: شب گوشی را بیاورید صبح ببرید.
زن مستاصل است .میگوید:باور میکنید وقت ندارم. شبها تا دیروقت فیلم تهیه کرده و درسها را ضبط میکنم. بعد تکالیف تک تک بچهها را نگاه میکنم. باید برای هر کدامشان هم نمرهشان را بفرستم و اشکالات را توضیح دهم.32 تا دانش آموز هستند شوخی که نیست.
معلم جوان که سر صحبتش باز شده میگوید: قبلا طعنه میزدند که معلمها چه میکنند؟ سه ماه تابستان در خانه هستند و حقوق میگیرید. پنجشنبه و جمعه مال خودشان است اما خب الان هیچ کس نمیگوید این معلمان چه میکنند؟ از یک طرف میگویند کلاس آنلاین بگذارید اما کسی نمیپرسد آیا امکاناتش را دارید؟ باور میکنید گوشی پسرم هست. گوشی خودم معمولی بود اما از بس فیلم و عکس و وویس فرستادهام هنگ کرده است. تازه تماسها که دیگر روز و شب ندارد. خود بچهها از یک طرف و پدر و مادرها هم از طرف دیگر. اصلا روز و شبی برایمان نمانده است.
فروشنده گوشیم را میدهد و میگوید خانم درست شد. دیگر الکل به صفحهاش نزنید. حداقل برای ضدعفونی سعی کنید از موادی که الکلش کمتر است استفاده کنید تا صفحه آسیب نبیند. تشکر میکنم و وجه را پرداخته و از خانم معلم هم خداحافظی میکنم.
دوباره وارد خیابان میشوم. حجم جمعیت بیشتر شده . آدمها انگار آمدهاند گشت و گذار. باور نمیکنید؟ چرا که هر مغازه با هر نوع فعالیتی از مشتری مملو است. از آش فروشی گرفته تا کتاب فروشی و صنف لوازم التحریر.بازار دستفروشها هم که داغ داغ است. اصلا جای سوزن انداختن نیست. به هر زحمتی سعی میکنم خودم را از بین جمعیت خارج کنم.
سر چهارراه میایستم تا حداقل به آن طرف خیابان بروم. چراغ عابر سبز شده و رد میشوم اما صحنهای که مقابل چشمم است باورکردنی نیست.مردم پشت سر هم بدون رعایت هیچ فاصلهای صف کشیدهاند. تعجب میکنم این دیگر صف چیست؟ از خانمی که به میله کنار پیاده رو تکیه کرده میپرسم چیزی شده. صف چیست؟ زن میگوید: برای وام یک میلیونی است. مگر نمیدانید شما؟ باید سرپرست خانوار خط تلفن موبایلش به نامش باشد تا وام یک میلیونی بگیرد. از اول صبح آمدهایم تا یک خط موبایل ثبتنام کنیم.
دیگر برای تعجب مغزم کشش ندارد. این همه آدم، از پیر و جوان، اینگونه پشت هم صف کشیدهاند برای دریافت بسته حمایتی دوران کرونا; البته نه خود بسته بلکه مرحله اول; داشتن خط تلفن همراه به نام خود.
دوباره از پیاده رو به خیابان میزنم. مامور پلیس در حال اعمال جریمه است. راننده خودرو با مامور سر و کله میزند و میگوید: سرکار خب جای پارک نیست من چه کنم؟
مامور چیزی نمیگوید. فقط مدارک راننده را چک کرده و مشخصات را در تبلت وارد میکند. اما راننده دست بردار نیست. میگوید:اعلام میکنید با ماشین شخصی بیایید حالا که با ماشین میآییم نه جایی برای ایستادن است، نه جایی برای پارک. مجبوریم که چند ردیفه بایستیم.
مامور برگ جریمه را همراه با مدارک به راننده میدهد و میگوید: قرار نیست نظم شهر را به هم بریزید. اگر همه رانندهها بخواهند دوبله بایستند دیگر مسیر بسته میشود.
خودم را معرفی کرده و از مامور پلیس وضعیت ترافیک را جویا میشوم. میگوید: از ساعت 6 صبح تا به حال ترافیک سنگین بوده است. علاوه بر تردد بالای خودروها به دلیل نبود جای پارک همومعضل دوبله و توقف چند ردیفه را داشتهایم؛ مثل همین موردی که مشاهده کردید. جلو میرویم و تذکر میدهیم اما ماشینهایشان را جابجا نمیکنند بعد هم معترض میشوند که چرا جریمه میکنید؟
موضوع را با سردار مهماندار رئیس پلیس راهور پایتخت در میان میگذارم. میگوید:با عدم اجرای طرح ترافیک عملا ورود دو برابری خودرو را به محدوده مرکزی شهر شاهد هستیم. تردد در بزرگراهها، معابر داخلی و مرکزی شهر به نحو قابل توجهی افزایش یافته و با ترافیکی سنگین مواجه هستیم.
وی ادامه میدهد و میگوید:اگر به همین نحو پیش برویم تا آخر هفته نیز ترافیک معابر سنگین است.
میپرسم شما راهکاری دارید؟میگوید: خیلی از افرادی که به خیابان ها آمدهاند کارمند یا شاغل نیستند چرا که پیک تردد کارمندان 6 و نیم تا 8 صبح است اما تا همین الان که حدود ساعت11 صبح است هنوز ترافیک در معابر و خیابانها سنگین است؛ مشخص است این افراد با توجه به باز شدن مغازهها و صنوف برای خرید مراجعه کردهاند.
***
کرونا تمام نشده خیلی ها فاصلهها را بیخیال شدهاند. انگار نه انگار. از خانه نشینی خسته شده اند و اینگونه بیمحابا برای خرید و گشت و گذار به معابر آمدهاند.
باز شدن صنوف از یک سو، افزایش تردد شهروندان از سوی دیگر و هشدارهای ستاد ملی مبارزه با کرونا مبنی بر اینکه در خانه بمانید; همه و همه به مشغولیات ذهنیام افزوده است.
نمیدانم با این اوضاعی که امروز در تهران و سایر شهرها رقم خورده وضعیت کرونا چه میشود؟ ببخشید اشتباه گفتم وضعیت ما چه می شود؛ کرونا که سر جایش است. چند نفر دیگر روزهای آتی به لیست متوفیان کرونا یا بستری شدگان در بیمارستان افزوده خواهد شد؟
ای کاش یک نفر زنگ خطر را دوباره به صدا درآورد. اینجا مردم بیخیال همه چیز از جمله کرونا شدهاند؟!
لینک مطلب: | http://qomefarda.ir/News/item/18585 |