میزان نوشت: کمبود امکانات آنقدر نکتهسنج و وسواسی کرده بودش که به سرعت نبض دیدهبانی و خمپاره آمده بود دستش، اما طرحی که به عنوان یک خمپارهچی ساده روی کاغذ نوشته و دست حسن باقری داده بود، فراتر از این چیزها بود.
به گزارش
پایگاه خبری تحلیلی قم فردا،شهید «حسن طهرانی مقدم» به عنوان پدر موشکی جمهوری اسلامی ایران، بیشترین نقش را در توسعه صنعت موشکی جمهوری اسلامی ایران داشته است؛ موشکهایی که امروز با برد ۲ هزار کیلومتری، خواب راحت را بر چشمان دشمنان جمهوری اسلامی ایران حرام کردهاند.
«دانشمند برجسته»، «مدیر بلند همت» و «پارسای بیادعا» صفتهایی بودند که حضرت آیتالله خامنهای چند روز پس از شهادت «حسن طهرانی مقدم» در سال ۱۳۹۰ به او اطلاق کردند. بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان در کتاب «مردی با آرزوهای دوربُرد» گردآوری شده است. در این کتاب آمده است:
اولین کسی که توی جبهه حسن مقدم را کشف کرد، حسن باقری بود. آن زمانها حسن مقدم یک جوان لاغر و ریزنقش بود که توی چند ماهی که داخل آبادان در محاصره بودند و بعدش، توی سوسنگرد و دهلاویه، فقط با خمپاره کار کرده بود. هر چند که از قبل، کار با مین و اینها را بلد بود و میتوانست برود واحد تخریب، ولی کشیده شده بود سمت ادوات و خمپاره.
کمبود امکانات آنقدر نکته سنج و وسواسی کرده بودش که به سرعت نبض دیدهبانی و خمپاره آمده بود دستش. با کمترین خطا، بهترین گرا و موفقترین پرتاب. اما طرحی که به عنوان یک خمپارهچی ساده روی کاغذ نوشته و دست حسن باقری داده بود، فراتر از این چیزها بود. پیشنهادش به پرتاب خمپاره ربطی نداشت. حرفش این بود که یک دست صدا ندارد و پرتاب خمپارهها باید هدفمند و با هم باشند. خمپارهها باید فرماندهی آتش داشته باشند. طرحی بود که نیازش را با پوست و گوشش احساس کرده بود، ولی باورش نمیشد حسن باقری که آن روزها جانشین نیروی زمینی سپاه بود، صدایش بزند و خودش را بکند مسئول اجرای طرحش.
نامه تایپ شده محسن رضایی را داده بود دستش. «برادر حسن مقدم به عنوان فرماندهی پشتیبانی کننده آتشهای خمپاره سپاه معرفی میشوند. لازم است با او همکاری کنید». مانده بود چه بگوید. بعدتر که جربزهاش را توی مدیریت نشان داده بود، خود حسن باقری دستور داد برود ادوات گروه چمران را هم بگیرد و اضافه کند به ادوات زیر دستش و مکان فرماندهیاش هم قرارگاه کربلا باشد. حسن باقری جوان بود و به جوانها اعتماد زیادی داشت. هر چند حسن آقا هم ناامیدش نکرد. توی عملیات طریق القدس و توی پیشروی عراق از سمت چزابه، آتش هماهنگ شده ادواتش چنان زهرچشمی از دشمن گرفت که همه چیز را به نفع ایران برگرداند. همین بود که وقتی قبل از فتح المبین محسن رضایی دنبال فرمانده قابلی میگشت که بتواند سازماندهی توپهایی که نقشه غنیمت گرفتنشان جزو برنامه عملیات بود را به او بسپارد، حسن باقری بدون تردید و مکث، حسن مقدم را معرفی کرد. آن روزها رسم بود که تیپها هر توپ و تانک و تفنگی که توی عملیات غنیمت میگرفتند را مال خودشان میدانستند و به کسی نمیدادند! چه رقابتی هم بود بر سر غنیمت گرفتن. وسط عمیات شابلون درمی آوردند و با رنگ اسم تیپشان را مینوشتند روی تانک که بعدا بیایند و ببرندش! امکانات و مهمات آن قدر کم بود که یک تانک و یک نفربر میتوانست برتری یک تیپ را نسبت به تیپ دیگر کاملا برجسته کند. برتری بیشتر، یعنی گرفتن ماموریتهای مهمتر در نقاط حساستر. برای همین هم وسط عملیات خودشان را به آب و آتش میزدند و خطر بیشتری را به جان میخریدند تا یک توپ و تانک را بدون اینکه آسیب ببیند از کار بیندازند. حتی بعضی قبل از اینکه راننده تانک را از پا دربیاورند بساط شابلون و اسپریشان را راه میانداختند!
بعد از فتحالمبین و در چنین شرایطی حسن مقدم باید گردان به گردان و تیپ به تیپ میرفت و توپهایشان را ازشان میگرفت که بتواند توپخانه سپاه را راه بیندازد. اگر نامههای دستوری حسن باقری و دخالتهای شخص خودش نبود توپخانه به آن زودیها سر و شکل نمیگرفت.
این چیزها بود که حسن مقدم را بعد از شهادت حسن باقری تا سنگر شهادتش کشانده بود و چند ساعت آن بیرون پشت دوربین نگهاش داشته بود که ببیند گلولهای که حسن را شهید کرده از کجا آمده. میخواست انتقام حسن را خودش مستقیما از عراق بگیرد.
این چیزها بود و خیلی چیزهای دیگری که بین خودشان بود و کسی نمیدانست چیزی که دیده میشد همین بود که بعد حسن باقری، حسن مقدم مثل مرغ سرکنده آرام و قرار نداشت. مینشست و بلند میشد و دوباره مینشست. اشکهایی که توی تمام عمرش به ندرت کسی آنها را دیده بود، میآمدند روی صورتش و مدام میگفت: «بعد از حسن باقری ما یتیم شدیم».
انتهای پیام/