زمان عنصری که امروز بیش از هر چیز دیگری عامل تغییرات افراد ، نگاهها و بینشهای سیاسی آنهاست؛ برای مثال بسیاری از آدمهایی که امروز در عالم سیاست حضور داشته و از اندیشههایشان میگویند اگر به عقایدشان در روزهایی دور نگاه کنیم میبینیم که چقدر متفاوت از امروز گام برمیداشتنه اند.
موضوعی که سید محمد حسینی هم در گفتوگو با گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان بر آن صحه گذاشته و گفته است: در ۴۱ سال گذشته برخی چهرهها و جریانات سیاسی مسیر واحدی را طی نکرده اند، بلکه در مواردی ۱۸۰ درجه مواضعشان تغییر کرده است. اصلاح طلبان از جمله این افراد هستند به ویژه نیروهای افراطی آنها مثل تاجزاده، اکبر گنجی و فاطمه حقیقت جو که این سه نفر پناهنده کشورهای غربی شدند و یا عناصر حزب مشارکت که انحرافات آنان را در مجلس ششم شاهد بودیم.
حال شاید بد نباشد که به نظرات برخی از نامهایی که در بالا آمده نگاهی انداخته و در مقام مقایسه گذشته و امروز آنها برآییم.
اکبر گنجی از آن آدمهایی بود که در روزهای انقلاب به خشکه مذهب معروف بود، اما خب همه چیز به یک منوال پیش نرفت. محمدحسین صفار هرندی وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی در باره او در روزهای نخست انقلاب گفته است: "اکبر گنجی آن روزها دنبال دخترهایی میگشت که چند تار مو از زلفشان بیرون زده و به روی آنها اسید میپاشید و اینکه به او اکبر پونز میگفتند برای این بود که به پیشانی دخترهای جوانی که پوشش متفاوتی داشتند پونز میچسباند.
اکبر گنجی بلافاصله پس از پیروزی انقلاب ایران، در سال ۱۳۵۸ وارد سپاه پاسداران شد و در واحد عقیدتی که در آن روزها با عنوان واحد ایدئولوژی خوانده میشد به فعالیت پرداخت. او همزمان در مرکز تحقیقات سیاسی ایدئولوژیک سپاه پاسداران در قم فعالیت می کرد. او از جمله افرادی بود که پس از سال ۱۳۶۰ با سیاستهای حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر ادامه جنگ مخالفت کرد. وی در سال ۱۳۶۲ در یک سخنرانی علنی در پادگان ولی عصر به سیاست ادامه جنگ اعتراض کرد و آن را بی فایده دانست و فرماندهان سپاه را متهم کرد که سپاه را آلت دست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی کرده اند و خواستار برکناری فرماندهی سپاه شد. کار گنجی حتی به جایی کشید که در مناطق جنگی یک بار با سردار سرلشکر پاسدار حاج محمدابراهیم همت هم درگیری لفظی پیدا کرد.
در پی این اقدام، حضرت امام خمینی (ره) طی نامهای برای آیت الله محلاتی که در آن زمان نماینده ایشان در سپاه بود، فرماندهی سپاه و سیاستهای نظام مبنی بر ادامه جنگ را مورد تأیید قرار داد. وی در سال ۱۳۶۳ از سپاه پاسداران استعفا داد. او بعدها به اروپا و سپس آمریکا رفت و به نگارش مقالاتی علیه نظام اسلامی و ادامه روند اتهام زنی بدون هیچ سند و مدرکی پرداخت و با بسیاری از چهرههای معاند نظام اسلامی و خوانندگان فراری دیدار و همفکری نمود.
وی در سفرهای مختلف خود در اروپا و آمریکا با بیش از بیست نفر از به ظاهر اندیشمندان جهان از جمله آنتونی گیدنز، یورگن هابرماس، دیوید هلت، نوآم چامسکی، ریچارد رورتی، فوکویاما، رابرت بلا، نیکی کدی، خالد ابوالفضل، السدر مکاینتایر، مارتا نونپام، مارشال برمن، رونالد رورکین، نانسی فریزر، مایکل سندل، چارلز تیلور، فیلیپ پتیت، عبدالحی عبدالنعیم، خوزه کازاناوا و اولیور روآ ملاقات کرده و با آنان به گفتوگو پرداخت.
او همچنین بهخاطر فعالیتهای هتاکانه رسانه ای در دوران حضور در ایران و سخنانش در مخدوش ساختن چهره جمهوری اسلامی ایران در اذهان عمومی مردم جهان، جوایز متعددی از جشنواره ها و انجمنهای وابسته صهیونیستی و نهادهای حقوق بشری غربی دریافت کرد. وی در حالی اکنون با ژست روشنفکری نظام جمهوری اسلامی را متهم به اقدامات ضد حقوق بشری می کند که در اوایل دهه ۶۰ در پاسخ به سؤالی در گزینش یک نهاد، درباره اقدامات دادگاه انقلاب و اینکه کدام کارهای دادگاه انقلاب مورد تأیید شما بوده و کدامیک مورد تأیید شما نیست، اینچنین نوشته بود: "آنکه مورد تأیید ماست، اعدام مفسدین است و آنکه نیست، برخورد مکتبی نکردن با ضد انقلاب است که هزاران ساواکی و گروه های ضد انقلاب در کمال مطلق آزادی، هر کاری دلشان می خواهد می کنند".
وی همچنین در حالی انقلابیون ایران را به بنیادگرایی و تندروی متهم می نماید که در ابتدای پیروزی انقلاب و پس از استعفای بازرگان از دولت موقت، گفته بود "ببینید، دولت بازرگان دولتی نبود که انقلابی باشد و برخوردش به جای اینکه برخورد مکتبی باشد، یک برخورد سیاسی بود و در آن جو که احتیاج به یک دولت انقلابی با برخورد مکتبی بوده، این دولت ازش کاری ساخته نبود و فشار مردم از یک طرف و پیامهای امام که دولت، انقلابی نیست از طرف دیگر، و ملاقات آمریکاییها از طرف دیگر و بالاخره تسخیر سفارت آمریکا باعث استعفای دولتش شد.
اکبر گنجی در مقالهای به نام "همجنس گرایی اقلیتی ناحق و فاقد حقوق" که مستقیماً در پاسخ به آرای "محسن کدیور" درباره عدم جواز عقلی و شرعی همجنسگرایی در روشنفکری دینی نوشته شده پس از ذکر آرای او همجنسگرایی را "همچون یهودیت و بهائیت و تسنن و تشیع، یک سبک متفاوت زندگی محسوب" می کند.
اکبر گنجی به تدریج پای خود را از حد زیر سؤال بردن نظام جمهوری اسلامی فراتر نهاد و به تقلید از افرادی، چون سروش و شبستری و به اسم "عقلانی کردن معتقدات دینی" به انکار بدیهیترین اعتقادات مسلمین همچون کلام خدا بودن قرآن کریم، خاتم بودن پیامبر اسلام، وجود زندگی پس از مرگ و... پرداخته است. گنجی با ایجاد شبهاتی بی پایه و اساس پیرامون سخن خدا بودن قرآن کریم، مدعی می شود قرآن می تواند سخنی غیرالهی و برساخته ذهن پیامبر باشد.
وی در ادامه، وجود زندگی پس از مرگ را نیز مورد تردید جدی قرار داده و مدعی می شود «نه دلیلی بر صدق حیات شخصی پس از مرگ ارائه شده است، نه تصاویر بهشت و جهنم قابل دفاع عقلانی است». وی چهره به تصویر کشیده شده از بهشت و جهنم در قرآن را نتیجه «عصر بودن» قرآن دانسته و به تقلید از سروش، ادعا می کند که بهشت و جهنم به تصویر کشیده شده در قرآن «تصویر صورتهای اسطورهای عصری است که تجربهی دینی در آن محقق شده است». [۴۰] شور و شوق گنجی در میان ضد انقلاب
گنجی پس از طرح ادعای "کلام پیامبر بودن قرآن" با نگارش مجموعه مقالاتی تحت عنوان "امام زمان به چه کار می آید؟ " به طرح ادعاهایی به تردید در وجود امام عصر (عج) پرداخت و مدعی شد "تاکنون حتی یک دلیل بر وجود ”موجود مقدس و معصومی با عمر بیش از هزار و دویست سال" (مهدی موعود) اقامه نشده و اساساً اقامه شدنی نیست».
محسن کدیور روحانینمایی بود که بعد از فتنه ۸۸ به خارج از کشور رفت و به عنوان یکی از اعضاء اصلی اتاق فکر جنبش موسوم به سبز، شروع به فعالیت علیه جمهوری اسلامی کرد؛ این فعالیتها در مخالفت با جمهوری اسلامی تا جایی پیش رفت که حتی حاضر به سفر به اسرائیل و دیدار با مقامان رژیم صهیونیستی و احتمالا دریافت دستورات لازم از آنان شد.
نگافته نماند که کدیور کارشناسی ارشد الهیات و معارف اسلامی را در سال ۱۳۷۲ از مرکز تربیت مدرس دانشگاه قم، و دکترای فلسفه و حکمت اسلامی را از دانشگاه تربیت مدرس تهران در سال ۱۳۷۸ اخذ کرد و در کنار تحصیل، تدریس علوم حوزوی را از سال ۱۳۶۲ در مدرسه رضویه آغاز و از سال ۱۳۶۹ در مدرسهی آقای گلپایگانی مستمرا دنبال کرد . اگر چه در مورد انحرافات عقیدتی و اقدامات علیه جمهوری اسلامی موارد مختلفی را میتوان مطرح کرد، اما یک نکته جالب توجه وجود دارد که شاید نمونهای واضح بر نفاق درونی او باشد.
او دارای یک وب سایتی شخصی است ؛ موضوعی که تا اینجا عجیب نیست اما زمانی جالب میشود که بدانیم این وب سایت دارای دو صفحه و به دو زبان فارسی و انگلیسی است و تصویری که از خود در این دو صفحه به نمایش گذارده است با یکدیگر تفاوت دارد. برای مثال در صفحه مربوط به زبان فارسی که بدیهی است برای مخاطبین فارسی زبان که عمدتا داخل کشور هستند طراحی شده، تصویری که از کدیور وجود دارد، تصویری است با لباس روحانیت.
اما در صفحه زبان انگلیسی که اختصاص به کاربران غیر ایرانی دارد، کدیور تصویری با کت و شلوار که نماد یک انسان علمی و آکادمیک است از خود به نمایش گذارده است. چرا که کدیور به خوبی می داند اگر قرار است در داخل ایران، نظریات دینی او مورد خوانش قرار بگیرد چاره ای ندارد جز آنکه از خود، وجهه ای حوزوی و دروس فقهی و کلامی خوانده نشان دهد. در حالی که این را می داند برای مخاطب انگلیسی زبان، اصل بر ارائه نظریات و تئوری های دانشگاهی است نه صرفا دینی. و حالا تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
فریبا داودی مهاجر در زمانی که ساکن ایران بود سردبیر انجمن روزنامه نگاران جوان، عضو مرکزی کمیته سازمان مدافعان آزادی مطبوعات ایران، همچنین عضو شورای عالی سازمان دانشآموختگان ایران اسلامی (ادوار دفتر تحکیم وحدت) بوده است و اگرچه از نوشتن برای نشریات مستقل منع شده بود اما مطالب و نوشتههای او در نشریاتی همچون «روز»، «اعتماد»، «یاس نو»، و «گویا نیوز» به منتشر میشد. داوودی در ۲۹ فروردین ماه سال ۱۳۸۶، به چهار سال زندان محکوم شد و اتهاماتش اقدام علیه امنیت ملی، تبلیغ علیه نظام، مصاحبه با رسانههای خارجی، و نشر اکاذیب بود.
او پس از آزادی از زندان ایران را به مقصد آمریکا ترک کرد و به گفته علیرضا نوریزاده که ارتباطات نزدیکی با دستگاههای اطلاعاتی عربی دارد، داودی مهاجر حاضر شده در ازای تامین خانه و زندگی کشف حجاب کند. او همچنین در مصاحبه با شبکه صدای آمریکا نقابی دیگر از چهره خود برداشت و صراحتا اعلام کرد مذهب را کنار گذاشته است. وی در پاسخ به مجری برنامه مبنی بر کنار گذاشتن مذهب خود گفت: بله من مذهب را به طور عملی کنار گذاشتهام، یعنی حجاب و آداب مذهبی را کنار گذاشتم. او حالا در راستای اجرای پروژههای ضد فرهنگی خود، بخشی را به حمایت از همجنسبازی اختصاص داده و در صفحه اجتماعی خود به تبلیغ این اقدام ضد اخلاقی و ضد دینی میپردازد.
«فاطمه حقیقت جو» نمایندهی محجبه مجلس ششم پس از مهاجرتش به آمریکا اعلام کرد: من مسلمانم و از زمانی که به آمریکا مهاجرت کردهام به انتخاب شخصی خودم با روسری در محل کارم، میهمانیها و گردهماییها حاضر شدهام، اما همواره مخالف اجبار حجاب میباشم.»
او همچنین در اظهاراتی عجیبتر گفته بود: «من همین جا عرض کنم که ازدواج کردم، دوازده سیزده سال با همسرم زندگی کردم، ازش جدا شدم و الان بدون اینکه رسماً با کسی ازدواج کرده باشم با یک آقایی دارم زندگی میکنم و بیشتر در واقع میخواهم ببینم که ما به درد هم میخوریم یا نمیخوریم».
محسن مخملباف هم از آن دسته آدمهایی بود که چرخش یکباره اش موجبات تعجبات بسیاری را فراهم آورد. مرحوم امیرحسین فردی، مدیرمسئول کیهان بچه ها، «مخملباف دهه ۶۰» را به خوبی روایت کرده است: «او طبع بسیار تندی داشت. خشونت کلامش بسیار بالا بود. در سال ۵۸-۵۹ با آقای مخملباف در حوزه هنری آشنا شدم. روزی در اتاقم نشسته بودم، دیدم یکی عربده میکشد و فحشهای رکیک میدهد. آمدم بیرون دیدم محسن است. داشت به یک دانشجوی پسر جوان که رنگش پریده و میلرزید ناسزا میگفت. به حکم وظیفهام گفتم محسنجان چه شده، گفت: کلاهت را بگذار بالاتر. میپرسی چی شده؟ این فلان فلان شده داشت با آن دختر پشت درختها حرف میزد! گفتم اینها دانشجو هستند بالاخره همیشه حرف زدهاند بعد از این هم حرف خواهند زد. گفت: یا جای من در حوزه است یا جای اینجور کارها. گفتم هر جور خودت راحتتری. خلاصه وسایلش را جمع کرد و رفت.
مرحوم فردی پس از سال ۱۳۸۴ هم که مخملباف از ایران مهاجرت کرد و سپس در سال ۸۸ همنوا با سازمان مجاهدین خلق علیه نظام و انقلاب موضعگیری میکرد، طی یادداشتی خطاب به او نوشت: «همکارانم عکس پاپیون دارت را نشانم دادند تا من عصبانی بشوم، اما نه تنها عصبانی نشدم، بلکه خنده ام هم گرفت. میدانی چرا؟ برای اینکه هیچ وقت نتوانستم تو را جدی بگیرم. یادت هست با موتور تو خیابانهای تهران راه میافتادی تا عناصر فراری سازمان مجاهدین خلق را شناسایی و معرفی کنی؟ میگفتی من تو زندان با اینها بودم و میشناسمشان. شده بودی شکارچی گراز. دنبال مسعود رجوی میگشتی، حالا خوب تو فرانسه به هم رسیدید! بازی روزگار را میبینی؟ تو و مسعود رجوی، به هم پیوند خوردید! آن هم احتمالا تو پاریس! فکرش را میکردی کارت به اینجاها بکشد؟»
او وقتی پانزده ساله بود، در یک گروه چریکی فعالیت میکرد و دو سال بعد در جریان حادثهای با حمله به یک پلیس شهربانی، او را خلع سلاح کرد، سپس دستگیر شد و به زندان افتاد و تا قبل از سال ۵۷ هم در زندان ماند.
محسن آزرم میگوید: «مخملباف یک روز خودش را با ابوذر غفاری مقایسه میکرد و روز دیگر میگفت که به سلمان فارسی شباهت دارد. یکبار اخلاق و مذهب را دغدغه اصلیاش میدانست و بعدتر میگفت به عدالت اجتماعی روی آورده است. او چندی بعد گفت نسبیت و دموکراسی را شناخته و دغدغه میداند و کمی بعدتر هم میگفت به شادی زندگی و غم انسانی رسیده است»..
برخی از منتقدین سینما معتقدند نیست انگاری در آثار مخملباف وجود دارد. جهان از منظر او کریه و زشت و سرنوشت انسان هم به سوی هیچ و پوچ در حرکت است. آدمهای آثار مخملباف همه ناقصاند. زنها بیشوهر یا شوهر مردهاند و بچهها ناقصالخلقهاند. آدمها یا دزدند یا جانی، رزمندهها یا موجیاند یا شیمیایی و معلول و حتی آنهایی که سالمند هم لکنت زبان دارند. در همه فیلمها دنیای مخملباف، دنیایی کریه و سیاه است و هستی ناقص و بیارزش.
او در یک مصاحبه معروف و طولانی با یکی از مجلات سینمایی گفته بود : «انقلاب اسلامی بازگشت به خویشتن اسلامی بود... در مورد طاغوتیها باید بپذیریم که سینمای آنها مثل تمدن شاهنشاهی به پایان رسیده است ... طاغوتیها خودشان هم میدادند که من حتی حاضر نیستم در یک لانگ شات با آنها حضور پیدا کنم، چه رسد به اینکه با آنها در یک صحنه کار کنم ... من جارو کردن پای ضعیفترین مسلمان کارگردان یا بازیگر را به همکاری با گردن کلفتترین هنرمند غیرمسلمان عوض نمیکنم... اگر دین از سیاست جدا نیست، که نیست، هنرمند مسلمان غیرسیاسی هم نداریم ... ما هنرمندان مسلمان شاگرد بهشتی و مطهری و شریعتی و رجایی هستیم و عاقبت همانها را داریم. ما عاشق شهادتیم و اگر شهید نشوم خسران عمر کردهام.»
بیش از دو دهه از مصاحبه معروف مخملباف که گذشت، تغییرات فکری و سیاسی او چنان سرعت گرفت که کارش به عذرخواهی از آمریکاییها بابت تسخیر سفارتشان در ۱۳ آبان ۵۸ کشید. پس از انتخابات ۸۸ مجله تایم از نامه برخی اپوزیسیون جمهوری اسلامی از جمله مخملباف به اوباما خبر داد. مخملباف در بخشی از نامه خود به رئیسجمهور آمریکا مینویسد: «حمله به سفارت آمریکا و گروگانگیری کارمندان آن از سوی جوانان انقلابی ما، ملت شما را عمیقا رنجانده است؛ به سهم خود از شما عذر میخواهیم و امیدواریم که ما را ببخشید»
او چندی بعد از مقامات انگلیس در لندن، جایزه آزادی آفرینش به مبلغ ۵۰ هزار پوند را دریافت کرد و گفت: «بخشی از آنچه که دریافت کردهام را به دلیل عذرخواهی آیتالله منتظری از آمریکا به دلیل تسخیر سفارت این کشور در سال ۵۸ به او اهدا میکنم». او در مهر ماه ۸۸ بخاطر حمایتهایی که از فتنه داشت، از جشنواره فیلم حقوق بشر نورنبرگ در آلمان هم جایزه گرفت و جایزه خود را به زهرا رهنورد اهدا کرد.
محسن مخملباف بیش از ۲۱ جایزه از جشنوارههای بینالمللی دریافت کرد، اما آخرین جایزهای که آفتی بر جان انسانیتش بود حضورش در سرزمینهای اشغالی قدس و شرکت در جشنواره فیلم اورشلیم در تیرماه ۱۳۹۲ بود. او در این جشنواره سخنان تلخی بیان کرد و خطاب به ساکنان سرزمینهای اشغالگر گفت: «شما را دوست دارم، اما خواهش میکنم به ایران حمله نکنید. من خواستار حمایت مقامات اسرائیل از نیروهای دمکراتیک ایران هستم»
مرحوم فرجالله سلحشور میگفت: «آقای مخملباف از وقتی وارد سینمایی شد که در آن شهرتطلبی، زن، شهوت و کبر و غرور بود، ناخالصیهایش بیرون ریخت. او از قبل هم شاگرد مکتب اسلام نبود»
او که روزگاری با عقاید رادیکال دینی شناخته میشد سال ۹۲ به سرزمینهای اشغالی میرود و در نشست دریافت جایزه اش از صهیونیستها میگوید: «من متدین نیستم، اما نمیتوان امور دینی و قدرت آن در امور را رد کرد؛ من پیروان بهائیت را در این فیلم انتخاب کردهام، زیرا آنان رویکردی دارند که میتواند برای پیروان دیگر ادیان نمونه باشد» و البته این جایزه گرفتن از اسرائیلی ها، اقدامی تصادفی و بی نتیجه نبود و مخملباف را به یک حامی تمام قد این رژیم تبدیل کرده تا آنجا که در نامه اش به تاجزاده از اینکه تکفیریهای جنایتکار علی رغم حمایت جدی دولتهای غربی نتوانسته اند حکومت قانونی سوریه را سرنگون کنند، عصبانی است و آنرا بدلیل نقش آفرینی ایران میداند و کیست که نداند رژیم صهیونیستی بیشترین نفع را در سالهای جنگ سوریه به جیب زد و در گوشه میدان ناظر اشتغال مسلمانان به جنگ داخلی بود.
اینها تنها بخشی از نامهایی است که در طول زمان نه تنها باور خود را به انقلاب از دست دادند بلکه به مرور زمان از دیانت خود نیز دست کشیدند و به مردم . نظام . خاک خود پشت کردند، نام هایی که امروز در کنار منافقینی مثل ابوالحسن بنیصدر و مسعود رجوی و هزاران اسم دیگر قرار می گیرند.
موضوعی که محمدحسن قدیری ابیانه سفیر اسبق کشورمان در گفتوگو با گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان، درباره آن گفته است : مهم این است که در ایران فرزندان انقلاب نتوانستند انقلاب را نابود کنند نه بنی صدر، نه بازرگان و نه دیگران لذا ما شاهد موضع گیری الان آنها هستیم و بیشتر این مواضع هم به سبب قدرت طلبیشان است. اگرچه هنوز هم هستند افرادی که در قدرت ماندن را منوط به این میدانند که خود را همراه انقلاب نشان دهند و شاید هم یک روزی مواضع اصلی شان مشخص شود، اما خوشبختانه شاهد این هستیم که نیروهای بسیاری از مسئولان امروز پایبند به انقلاب اسلامی ، نظام ولایی، مردم سالاری دینی و حقوق مردم هستند و اگر هم ریزشهایی وجود داشته در برابرش هم رویشهایی وجود داشته که بیش از ریزشها بوده است.
لینک مطلب: | http://qomefarda.ir/News/item/21245 |