از خدمت به عابدان تا بافندگی
«مادام ماکو گری گوریان» خادم کلیسای «ننه مریم» واقع در میدان نماز (راسته کوچه) است که خود را وقف خدمت به عباداتگاه کرده است.
او متولد جلفا بوده با وجود ۸۰ سال سن علاوه بر فعالیت های روزمره در کلیسا، اوقات فراغت و تنهایی خود بعد از فوت همسر را بافتنی بافته و مخارج خود را تامین می کند.
مادام مادر آزاده دفاع مقدس نیز است و یکی از سه پسرش در جنگ ۸ ساله به اسارت دشمن بعثی درآمد و گفتنی های زیادی در این باره دارد.
با حضور در محل زندگی او در کلیسا گفتگوی شیرینی داشته ایم که مشروح آن بشرح ذیل است:
تبریز بیدار: از فعالیت های خودتان در کلیسا برایمان بگویید؟
مادام ماکو: در کارهای نظافت کلیسا به دیگر داوطلب ها کمک می کنم. سال ها قبل خیاطی و بافندگی یاد گرفتم و اینجا علاوه بر تمیز کردن کلیسا، با ۵ میل و کلاف ابریشم می بافم و می فروشم.
حس اقلیت بودن در تبریز ندارم / به خاطر مردم تبریز، از خیر زندگی در ارمنستان گذشتم
تبریز بیدار: از اینکه بین مسلمانان زندگی می کنید چه احساسی دارید؟
مادام ماکو: من ایران را خیلی دوست دارم و هیچگونه احساس غریبی و اقلیت بودن ندارم. برخی اقوام در ارمنستان زندگی می کند و چندین بار از من گفتند در آنجا ما زندگی کنم اما قبول نکردم. مردم تبریز را خیلی دوست دارم و خیلی مهربان هستند، زندگی خیلی خوبی دارم. به تبریز و مردمان اینجا عادت کرده ام و بر خورد آنها با ارمنی ها خوب است.
اسارت فرزند بدست صدامیان
تبریز بیدار: از پسرتان که در جنگ اسیر شد برایمان بگویید.
مادام ماکو: سربازی پسر بزرگم امیل در ایلام، سومار و مهران بود و همان جا اسیر شد. وقتی او اسیر شد دو فرزند دیگرم را از سربازی برگرداندند و قرار بود یکی از آن ها از سربازی معاف شود. یکی از پسرها عاشق دختری شده بود و می خواست ازدواج کند، پسر کوچکم گفت به جای تو من سربازی می روم. امیل وقتی به جبهه میرفت از زیر انجیل رد کردم و گفتم تو را به ننه مریم می سپارم، موقعی که اسیر شد به مریم ننه دعوا کردم. وقتی پسرم را آوردند تمامی دندان هایمریخته بود و نور چشمان همسرم از غصه کم شده بود.
صبر خدادادی در استقبال از فرزند آزاده
تبریزبیدار: چگونه خبر آزادی پسرتان را چگونه دریافت کردید؟
مادام ماکو: یک روز برای خرید نفت رفته بودم، سر کوچه یکی از پسرهایم آمد و دستانش را بر گردنم انداخت و گفت خبر خوبی دارم. از شدت خوشحالی هم میخندید و هم گریه می کرد. گفت امیل آمده و الان صحیح و سالم در باختران است. از حال رفتم، وقتی به هوش آمدم گفتم دروغ است و باور نکردم چون قبلاً هم چند نفر این خبر را آورده بودند که پسرت فلان جایی دیده ایم. خدا برای آدم عجب صبری می دهد آن شب همه فکر می کردند من سکته می کنم و اقوام از تهران آمده و شب پیش من مانده بودند. همان روز هم تلویزیون اعلام کرده بود که اسرا به وطن بازگشتند.
گل خریدیم و به پیشواز پسرم رفتیم. اتوبوس اسرا آمد، جمعیت زیادی بود. پسرم گریه کرد و پرسید مادر من مرده است؟ چرا سراغ من نیامده؟، یکی از اقوام گفت نه مادرت همین جاست نگران نبا، یک لحظه صدایی شنیدم که داد می زند «ماکو ماکو». در پاهایم توان نمانده بود و نمی توانستم بلند شوم، امیل به سراغم آمد و مرا بغل کرد. گریه می کرد گفتم چرا گریه می کنی؟ پسر که که گریه نمی کند و باید در سختی ها طاقت داشته باشد. خدا را شکر که سالم هستی. برای آمدنش گوسفند خریده بودیم اما پسرم آن روز هیچ چیزی نمی توانست بخورد.
تبریز بیدار: پسر آزاده شما چندین سال اسیر مانده بود؟
مادام ماکو: دقیق یادم نیست ولی فکر کنم ۵ یا ۶ سال.
تبریز بیدار: پسر شما الان به چه کاری مشغول است؟
مادام ماکو: در خلیفه گری کار می کرد و بازنشسته شده است و الان چند سالی است که در تهران در باشگاه آرارات و روزنامه آلیک کار می کند و دو فرزند دختر دارد.
قسم به کلیسا، از زندگی در تبریز راضی هستم
تبریز بیدار: از زندگی خودتان در تبریز راضی هستید؟
مادام ماکو: بله خیلی راضی هستم، قسم به کلیسا و جان سه فرزندم من خیلی راضی هستم.
استقبال ارامنه از فجر انقلاب
تبریز بیدار: در ایام دهه فجر هستیم، برای این ایام کلیسا و ارامنه هم برنامه ای برگزار می کنند؟
مادام ماکو: بله از طرف دولت ارامنه برای ما هم دعوت نامه آورده اند و هر سال در این مراسم ها شرکت می کنیم. در کلیسا و باشگاه آرارات هم مراسم اجرا می شود.
تبریز بیدار: چه آرزویی دارید؟
مادام ماکو: تنها آرزویم بازگشت فرزندم از اسارت بود که به سلامتی از اسارت بازگشت، راضی هستم به رضای خدا که توانایی کار کردن را دارم.
لینک مطلب: | http://qomefarda.ir/News/item/31337 |