printlogo


هر روز با یک شهید؛
شهید دانشمند داوطلب عملیات‌های خطرناک بود
کد خبر: 48966
در زندگی‌نامه شهید مهدی دانشمند می‌خوانید: وقتی که از سی نفر خواسته شده بود که چند نفر داوطلب به یک عملیات مهم و خطرناک بروند، فقط او علاقه‌مندی خود را اعلام کرد.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «قم فردا»«شهید مهدی دانشمند» فرزند شیخ جعفر، سال ۱۳۴۴ در نجف اشرف دیده به جهان گشود. او مورخ بیست و هشتم دی‌ماه ۱۳۶۵ در حین نبرد با کافران بعثی در منطقه شلمچه در عملیات کربلا ۵ از ناحیه تمام بدن بر اثر مواد شیمیایی دشمن به فیض عظیم شهادت نائل آمد. در ادامه زندگی‌نامه این شهید والامقام را می‌خوانید.

تاریخ برای ثبت جریانات فوق العاده ای است که روی می دهد. برای به یاد آوردن جان فشانی ها، ایثارگری ها و همین ایثارگران هستند که تاریخ سازانند و مهدی دانشمند محولاتی هم، می توان گفت که یکی از اینهاست.

او نوه حاج شیخ محمدجواد خراسانی (ره) و از نوادگان آیت الله العظمی سید جمال هاشمی گلپایگانی رضوان الله علیه بود.

در سال 1344 هجری شمسی در یک خانواده روحانی دیده به جهان گشود. او در طول تحصیلاتش همیشه شاگرد ممتاز بود و همراه با درسش کار نیز می‌کرد و با ورزش‌های سخت تمرین می‌کرد. از قبیل کانگ فو، کوه نوردی و شنا، تا خود را برای دفاع در مقابل حوادث آماده کند.

پس از اتمام دوره‌های ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان با موفقیت دانشجوی رشته کامپیوتر دانشگاه تهران شد اما از آن روی که این رشته به دلایلی باب میل او نبود انصراف داد و به خدمت در آموزش پشتیبانی سپاه پاسداران مشغول شد؛ البته در حین خدمت هم به مطالعات درسی خویش مشغول بود که در این مدت بارها از مسئولین بالاتر خواسته بود تا ترتیب اعزام او به جبهه را بدهند اما هر بار به علت حساس بودن مسئولیت او، با رفتنش به جبهه ممانعت می‌شد.

بالاخره در اواخر خدمتش ماموریتی آمده بود که در آن از همه اعضا پادگان غیر از چند نفر از جمله او، خواسته شده بود که به جبهه بروند. هنگامی که روز اعزام فرا رسید او دیگر طاقت نیاورد که از این قافله عقب بماند. لذا تنها یک راه دید؛ از مادرش تلفنی تقاضا کرد که چون مشکلی برایش پیش آمده، جهت رفع این مشکل برای او نذری کند و چون این تماس تلفنی با گریه و اضطراب او توام بود، مادر پنداری که پرونده ای گم شده، زود برای او نذر کرد. گویی نذر هم زود مورد عنایت خداوند قرار گرفت و پس از یک دوباره با مادرش تماس گرفت و گفت: مادر فدایت شوم که دعایت مستجاب شد.

با خنده و شوق فراوان ادامه داد که او برای به جبهه رفتن پسرش دعا کرده پس رضایت باطنی و قلبی پیدا کرده و الان عازم جبهه است. بلی او به نهایت آرزویش رسید و پس از مدتی که در چند عملیات شرکت کرد، موقع امتحان نهایی فرا رسید. بلی وقتی که از سی نفر خواسته شده بود که چند نفر داوطلب به یک عملیات مهم و خطرناک بروند، فقط او علاقه‌مندی خود را اعلام کرد.

پس از شرکت در آن روح از کالبد جسمش خارج و آزاد شد و تاریخ جریانی دیگر، از آزادمردی آزادمردان را در دل خود جای داد. او که فکر می‌کرد با نوشتن وصیتنامه؛ با توجه به عدم ضرورت آن در این سن و سال شرک خفیفی راه یابد وصیتنامه‌ای ننوشت.



انتهای پیام/


لینک مطلب: http://qomefarda.ir/News/item/48966