در ادامه زندگینامه این شهید والامقام را از زبان مارش میخوانید.
شهید رضا دوستی از دوران کودکی بسیار علاقه به شرکت در مراکز مذهبی داشت. همیشه میگفت: مادر به روضه برویم و یا تظاهرات برویم، بعدها که بزرگتر شد، در مساجد شرکت میکرد و همیشه نماز جماعتش ترک نمیشد و برادرانش را هم راهنمایی میکرد که به نماز بروند.
ایشان اهل نماز و روزه بود و به تلاوت قرآن نیز علاقه داشت و در مراسم سوگواری و عزاداری نیز شرکت داشت. در تظاهرات شرکت داشت و به انقلابیون کمک میکرد. در آموزش قرآن فعالیت داشت. اخلاق خوب و متین داشت. از بقیه بچهها بهتر بود و هیچکسی از دست او ناراضی نبود. همسایهها از سربهزیری او تعریف میکردند. بسیار خوشاخلاق و شوخطبع بود. در زمستان هم کار میکرد. کارش خریدوفروش شکلات بود و حقوقش را به مادرش میداد.
بعد از شروعشدن جنگ تحمیلی، با برادرش که الان جانباز است، در جبهه شرکت کردند و هر موقع هم که به مرخصی میآمد، به او میگفتم: مادر تو تحصیلات را ادامه بده، بعداً به جبهه برو؛ اما در جواب میگفت: نه الان وقت جنگ است و من باید آنجا حضور داشته باشم؛ به من احتیاج است و باید بروم و یکبار هم که مجبور شده بود زود از بیمارستان آمد و دوباره راهی جبهه شد.
با شروع انقلاب به صف اول انقلابیون پیوست. پس از پیروزی نیز، به کردستان از طریق سپاه اعزام شد و با منافقین کردستان نیز میجنگید. پس از سربازی به بسیج رفت و همزمان درس نیز میخواند، روزی به کردستان رفته بود و در کار خنثیکردن مین و بمب و خطشکن فعالیت داشت، تا اینکه سرانجام در سال ۶۵ به فیض شهادت نائل آمد.
روزی ژاندارمری گفته بود که سر و رویشان را باید کوتاه و اصلاح کنند، اما ایشان قبول نکرده بود و گفته بود که من ریشم را نمیزنم؛ چون آقا امام خمینی فرمودهاند جنگ میکنیم؛ اما فعل حرام انجام نمیدهیم.
او دوران تحصیل خود را تا پایان دوران راهنمایی ادامه داد. فردی بسیار آرام بود و همیشه شاگرد ممتاز بود. در تابستان که مدرسهها تعطیل میشد، چون به قرآن علاقه داشت، به دوستانش آموزش قرآن خواندن میداد.
لینک مطلب: | http://qomefarda.ir/News/item/49762 |