او در تاریخ هجدهم اسفندماه ۱۳۶۴ به خدمت وظیفه اعزام و در تاریخ پانزدهم شهریورماه ۱۳۶۵ در خط پدافندی منطقه عملیاتی عین خوش چمری بر اثر اصابت گلوله مستقیم دشمن بعثی عراقی از ناحیه سر مجروح و به علت شدت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پیکر پاک و مطهرش طی مراسم باشکوهی در گلزار شهدای علی بن جعفر «ع» در تاریخ بیست و پنجم شهریورماه ۱۳۶۵ به خاک سپرده شد.
در ادامه زندگینامه این شهید والامقام را میخوانید.
پدرش از طبقه زحمتکش و مذهبی جامعه بود. محمد در دامن مادری پاک از کنیزان فاطمه بزرگ شد. تحصیلات ابتدائی را در دبستان شهید کریمی به اتمام رساند و دوران سهساله راهنمائی را در مدرسه امیرکبیر و گیوهچیان گذراند.
محمد در دوران انقلاب حدود ۱۱ سال بیشتر نداشت که با تنها برادرش به تظاهرات میرفت و فعالیتهای بسیاری میکرد.
محمد از همان اوایل انقلاب با اینکه سنوسال کمی داشت ظلم و ستم شاه را درک میکرد و شور انقلابی در سر داشت. وی از آن جا که علاقه زیادی به امام و بیانات ایشان داشت همواره در تکاپوی این بود که اعلامیههای امام را به دست آورده و بین امت حزبالله پخش کند. پس از مدتی که از مبارزات مردم علیه شاه ستمگر گذشته بود، محمد خودش یک شیپور ساخته بود و در کوچه و خیابان راه میافتاد و بهاصطلاح خویش شیپور میزد و مردم و بچههای محل هم به دنبالش میرفتند و مرگ بر شاه میگفتند.
خلاصه دوران انقلاب مدتی گذشت تا این که شاه رفت و امام بزرگوار قدم بر خاک وطن گذاشتند. پس از تشریففرمایی امام به تهران محمد به برادرش گفت: باید هرطورشده به تهران و به ملاقات امام برویم؛ چون سالهاست که انتظار چنین لحظهای را میکشم.
خلاصه دو سه روز بعد به دیدار امام رفتند. پس از این که امام به قم آمدند محمد ازآنجاییکه علاقه زیادی به امام داشت هر روز به دیدار امام میرفت. محمد پس از پیروزی انقلاب همیشه به پدر و مادرش میگفت: حالا نفس راحتی بکشید؛ چون از شر ستمگریهای شاه و رژیمش راحت شدیم و انشاءالله حکومت اسلامی در کشورمان برپا خواهد شد.
اما انقلابمان هنوز به پیروزی کامل نرسیده؛ زیرا زمانی پیروزخواهیم بود که انقلابمان را به تمام جهان صادر کنیم و تمام جهان را حکومت عدل الهی فراگیرد.
محمد ارادت و علاقه خاصی به مجلس روضهخوانی و سینهزنی سیدالشهدا داشت و همواره از افرادی بود که در مساجد و تکیهها فعالیت بسیاری داشت.
هنگامی که نهضت سوادآموزی به دستور امام دایر شد محمد به مادر تأکید بسیار میکرد که به نهضت رفته و سواد بیاموزد تا این که بالاخره مادر را وادار کرد تا به سوادآموزی بپردازد و موفق هم شد.
محمد علاقه خاصی به نمازجمعه داشت و لااقل دو هفته یکبار به نمازجمعه میرفت و اهل خانه را نیز با خود میبرد و میگفت: به قول امام نمازجمعه نماز وحدت و دشمنشکن است.
زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد محمد دوران راهنمائی خود را میگذراند و اصرار داشت که به جبهه برود و علیه بعثیون کافر بجنگد؛ ولی پدرش میگفت مدرسه سنگر است تو باید درس بخوانی تو سنت کم است و تورا نمیبرند؛ باید ۱۶ سال داشته باشی.
محمد در اسفند سال ۶۴ در گروهان ژاندارمری قم ثبتنام کرد و بهخاطر پایش معاف رزم شد. پس از این که به عجبشیر اعزام شد، بعد از اتمام دوره آموزشی فرمانده به او گفته بود تو معاف رزم هستی اگر بخواهی میتوانی به پادگان اعزام شوی و جبهه نروی. محمد گفته بود یکعمر انتظار کشیدم تا به جبهه بروم و بالاخره به جبهه اعزام شد.
او در روز پانزدهم شهریورماه ۱۳۶۵ یک شب موقعی که دشمن منور میزند و تمام منطقه روشن شد و محمد شروع به رگباران کرد که پس از چند لحظه تیری از سوی دشمن به وی اصابت کرد و به لقاءالله پیوست.
لینک مطلب: | http://qomefarda.ir/News/item/52576 |