والت در مقدمه یادداشتش این سوال را مطرح میکند: آمریکا چقدر قدرتمند است؟ آیا آمریکا همچنان قدرت تک قطبی نظام بین الملل است و این توانایی را دارد که خواسته هایش را بر هر مخالف، متحد، شریک و یا طرفهای خنثی هم تحمیل کند؟ و یا آنها را مجبور به تبعیت از سیاست هایش کند؟ آنهم در حالیکه در نگاه همین کشورها، این سیاست ها احمقانه، خطرناک و در تضاد با منافع شان است؟ و یا اینکه اصولاً قدرت آمریکا محدودیت هایی دارد که قاعدتاً باید با دقت نظر و نگاه استراتژیک دنبال شود؟
دولت ترامپ در وضعیت سوال اول قرار دارد، به خصوص از زمانی که جان بولتون به عنوان مشاور امنیت ملی کاخ سفید و همچنین مایک پمپئو به عنوان وزیر خارجه آمریکا انتخاب شد. غریزه اولیه ترامپ هر چه باشد، بروز و ظهور این دولت، آغاز یکجانبه گرایی و رویکرد خودخواهانه در سیاست خارجی ای بود که دقیقا مشخصۀ دور اول ریاست جمهوری بوش پسر بود، زمانی که او به همراه دیک چنی وارد کاخ سفید شد.
شعار اصلی دولت در آن زمان، این فرضیه بود که ایالات متحده آمریکا آنقدر قدرتمند است که می تواند به تنهایی به همه موضوعات ورود کند و سایر دولتها نیز مفتونِ نمایش قدرت آمریکایی ها، می توانند از واشنگتن تبعیت کنند؛ کمااینکه یکی از مشاوران ارشد بوش (که ظاهراً کارل راو نام داشته) به ران ساسکین روزنامه نگار گفته بود:" ما هم اکنون یک امپراطوری هستیم و زمانی که وارد عمل می شویم، واقعیات خاص خودمان را رقم می زنیم". اصولا گفتگو، مصالحه و ائتلاف سازی در قاموس آن دولت نبود و آنرا به نوعی، ضعف تلقی می کردند، کمااینکه دیک چنی هم در سال 2003 گفته بود: ما با شیطان مذاکره نمی کنیم، شکستش می دهیم.
رویکرد بوش- چنی مجموعه ای از شکست ها را برای آمریکا رقم زد، اما همان یکجانبه گرایی خودخواهانه را هم اکنون دولت ترامپ در پیش گرفته است. در تصمیمات ترامپ، تهدید به جنگ اقتصادی موج می زند، جنگ اقتصادی آنهم نه تنها با چین بلکه با بسیاری از شرکای اقتصادی آمریکا. تصمیم ترامپ به خروج از شراکت فرا-آتلانتیکی، خروج از پیمان آب و هوایی پاریس نمونه هایی از تصمیم هایی غیرمنطقی دولت ترامپ بود. همچنین به کارگیری تاکتیک "همینی که هست" و طرح خواسته های غیرمنطقی از سوی ترامپ در قبال ایران و کره شمالی با هدف مجبور کردن آنها و سپس تشدید تحریم ها، با این امید که واشنگتن به همه آنچه که می خواست، دست یافته است؛ آنهم در حالی که این سیاست بارها در گذشته در قبال این دو کشور به درب بسته خورده است.
اعمال فاز دوم تحریم ها علیه نفت ایران نمونه دیگری از این سیاست است؛ تصمیمی که می تواند قیمت نفت را بالا ببرد و رابطه آمریکا را با کشورهای چین، هند، ترکیه، ژاپن، کره جنوبی و سایرین خراب کند. طرح صلحی که داماد ترامپ قول داده، آنرا رونمایی کنند هم دچار همین نواقص است؛ طرحی که قرار است، بنیامین نتانیاهو، شلدون ادلسون و سایر طرفداران "اسرائیل بزرگتر" را خوشحال کند غافل از اینکه هیچ طرح و هدفی برای صلح ندارد. رویکرد آمریکا در قبال تحولات ونزوئلا نیز به همین ترتیب بود؛ قبول مشروعیت زودهنگام خوآن گوایدو به عنوان رییس جمهور ونزوئلا از سوی ترامپ و تأکید بر این مسئله که مادورو باید برود. خیلی خوب و مناسب بود در صورتی که می دانستیم در قبال این تحولات چگونه برخورد کنیم.
شاید این مسئله از همه مهمتر باشد که عناصر رویکرد و اهداف ما هیچ تقارن و تناسبی با یکدیگر ندارند. اگر ایالات متحده آمریکا به عنوان قدرتمندترین کشور قصد داشت خرید نفت چین از ایران را متزلزل کند، باید بدانیم که این مسئله هیچ تأثیری بر مذاکرات و اهداف چین نخواهد داشت؛ و ترکها نیز در پاسخ به این فشارها به مسکو نزدیکتر خواهند شد. از سویی متحدان آمریکا در ناتو از حضور واشنگتن در اروپا ناامید و دلسرد شده اند؛ متحدی که مدام آنها را سرزنش می کند و علیه چین فرا می خواند.
بله. آمریکا هنوز قدرتمند است؛ دلار همچنان قدرتمندترین پول دنیاست؛ بازارهای آمریکا هنوز ارزشمندترین بازارها هستند.
اما دلایل زیادی وجود دارد مبنی بر اینکه سیاست خارجی فعلی آمریکا در آینده با شکست روبرو خواهد شد. اول اینکه ضعیف ترین دولتها در مقابل تسلیم شدن مقاومت خواهند کرد؛ آنهم تنها به یک دلیل: وقتی به آنها ثابت کردید که مجبور به تسلیم شدن هستند، موج مطالبات آغاز خواهد شد. و آنها این را می دانند. از طرفی زمانی که آمریکا بر طبل تسلیم شدن می کوبد( خلع سلاح کره شمالی و تغییر رژیم در ایران) هیچ انگیزه ای برای طرف مقابل باقی نمی گذارد. زمانی که از دیپلماسی ترامپ و پمپئو بی صداقتی و دروغگویی می بینند، چرا باید سخنان و اطمینان های آنها را باور کنند؟ از این رو هیچ شانسی برای توافق باقی نمی ماند.
دربارۀ ایران مسئله به همین منوال است: دولت آمریکا به وضوح و صراحت بارها اعلام کرده است که هدفش نابود کردن برنامه های هسته ای ایران است. ترامپ بارها بر این نکته تأکید کرده است، و گویی هدفش تنبیه سایر کشورهایی است که توافق نامه با ایران را امضاء کرده اند. ایران تا کنون نسبت به مواضع ترامپ ایستادگی و پایداری نشان داده است، اما صبر تهران هم تا ابد نخواهد بود؛ به خصوص زمانی که ترامپ مدام بر طبل تغییر رژیم می کوبد. آیا این احتمال وجود دارد که ایران فعالیت های هسته ای خود را از سر بگیرد؟ و در آن صورت آیا سایر کشورها، برای اقدامات جدید، پشت سر دولت آمریکا خواهند آمد؟ چرا باید این کار بکنند؟ آنهم وقتی می دانند که این آمریکا بود که توافق هسته ای را نابود کرد و در آن صورت دیگر از سمپاتی برای آمریکا خبری نخواهد بود. متحدان و شرکای آمریکا قطعا از به راه افتادن جنگ تازه در خاورمیانه استقبال خواهند کرد، اما روی کمکی از سوی آنها حساب باز نخواهند کرد.
به خاطر داشته باشیم که سیاست دیکتاتوری و خودسری سایر کشورها را تحریک خواهد کرد تا اتحاد بیشتری برای منافع شان با یکدیگر داشته باشند، در همین چارچوب نزدیکی چین و روسیه بی دلیل نیست؛ هر چند که آنها به خودی خود متحد و شریک نیستند. در صورتی که سیاست هوشمندانه واشنگتن می توانست چین را از روسیه دور کند.
آنچه که در حال حاضر شاهد آنیم، رویارویی و رقابت میان دو نگاه در ژئوپولیتیک معاصر است. نگاه اول می گوید قدرت آمریکا نامحدود است و با توانایی های مادی، قدرت ژئوپولیتیک و سایر توانمندیها می تواند سیاست توسعه طلبانه خود را ادامه دهد و به موفقیت دست یابد. اما نگاه دوم که بدان معتقدم این است که قدرت ایالات متحده آمریکا بسیار بالاست اما قدرتِ همین ابرقدرت دارای محدودیتهایی است و ضروری است تا اولویت بندی، جایگزینی و همچنین همکاری در عرصه سیاست خارجی در آن لحاظ شود. و اینکه به خاطر داشته باشیم که سایر کشورها به سیاست تسلیم آمریکا تن نخواهند داد و اصولا توافق های بین المللی نیازمند مصالحه و همکاری است؛ گاهی حتی با دشمن ها.
فارن پالیسی/ 26 آوریل / ترجمه: زهرا خدایی
لینک مطلب: | http://qomefarda.ir/News/item/7241 |