یک کاربرفضای مجازی در اینستاگرام درباره هتاکی دختر و پسری به دو روحانی نوشت:
در مسیرشان در یکی از اتوبانهای تهران، پشت ترافیک مانده بودند.
کمی عقب تر، دختر و پسر جوانی سوار بر موتور از میان ماشین ها لایی کشیدند و خودشان را به ماشین دو روحانی جوان رساندند. متلکی انداختند و بطری شیرکاکائویی را که نیمه خورده بودند، از پنجره به سمت دو روحانی پرتاب کردند.
باقیمانده شیرکاکائو که روی لباس دو روحانی سرازیر شد، قاهقاهِ خندهشان بلند شد. با سرعت بیشتری دوباره از میان ماشین ها لایی کشیدند و دور شدند.
دو روحانی جوان لبخندی زدند و سکوت کردند.
از ترافیک اتوبان که گذشتند، در زیرگذر پیش رویشان دوباره به ترافیک رسیدند. اینبار اما، ترافیک آدمهایی بود که انگار دور چیزی حلقه زده بودند.
گویا تصادفی در زیرگذر رخ داده بود.
نزدیکتر که شدند، لاشه موتور بنظرشان آشنا آمد. پیاده شدند و جمعیت را کنار زدند. دختر و پسر مجروح با لباس های پاره و وضع نامناسبی روی زمین افتاده بودند.
روحانی جوان عبایش را در آورد و روی دخترک انداخت. روحانی دیگر با عمامه اش زخمهای پسر و دختر جوان را بست. دختر و پسر را سوار ماشینشان کردند و به بیمارستان رساندند.
چند ساعتی از بستری شدنشان گذشت تا خانواده هایشان به بیمارستان رسیدند.
با دیدن دو روحانی جوان که بیرون از اتاق، آنها را به محل بستری دختر و پسر راهنمایی میکردند، خشمگین شدند. از تصور اینکه مسبب تصادف، دو روحانی بوده اند، زبان به ناسزا باز کردند.
دو روحانی جوان اما، باز هم سکوت کردند.
دخترک بعدها گفته بود حرفها و ناسزای مادرم را میشنیدم، اما از شدت جراحت، نای حرف زدن نداشتم و این حالم را بدتر میکرد.
پسر جوان که حال بهتری داشت، بعد از مداوا، جریان پیش آمده را برای خانواده اش بازگو کرد.
خانواده ها غرق خجالت از رفتاری که خود و فرزندانشان داشتند، با التماس و تمنا از دو روحانی جوان میخواستند که آنها را ببخشند.
چند هفته بعد، شب میلاد پیامبر رحمت، مراسم عقد دختر و پسر جوان برگزار شده بود. مراسمی که عاقدش یکی از همان دو روحانی جوان بود.
پ.ن: واقعه مربوط به یکی از دوستان همسرم (یکی از دو روحانی داستان فوق) است که چند سال پیش اتفاق افتاده.
هرگونه انتشار متن بدون ذکر منبع جایز نمیباشد.
لینک مطلب: | http://qomefarda.ir/News/item/7762 |