printlogo


جوانان تحصیلکرده‌ای که غسال شدند
کد خبر: 8973
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی قم فردا،

روایت‌های شنیدنی و عجیبی دارد سالن تطهیر بهشت‌زهرا (س)، تابه‌حال هر چه از غسالی شنیدیم سختی و تلخی بوده، چهره‌هایی رنج‌کشیده بوده و آدم‌هایی که از سر اجبار تن به این شغل داده‌اند، اما همه حکایت، این نیست، آن روی سکه شغل تطهیر کنندگان، عشق است و «زهرا مرادی» دختر ۲۹ ساله‌ای که قید آرایشگری را زد تا به غسالخانه برسد، نمادی از این عشق است، آن‌قدر عاشق که میان همکاران در سالن تطهیر بهشت‌زهرا (س) شهره شده به این لقب: «زهرای به آرزو رسیده»

میهمانی متفاوت در ایستگاه آخر دنیا

کدام عشق؟ کدام آرزو؟ هرروز دست‌به‌گریبان مرگ انداختن، لمس تن سرد مردگان، خوش‌نشینی بوی کافور در ریه و پیچیدن همیشگی صدای شیون عزیز ازدست‌داده‌ها در گوش؛ عشق کجای این ماجراست؟ پاسخ ما را تطهیر کنندگان جوان بهشت‌زهرا (س) می‌دهند، وقتی دریکی از روز‌های ماه خدا در سالن تطهیر پابه‌پایشان می‌شویم.

با چشم دلت بیا نه با چشم سر

«زهرا مرادی» و «سحر خانی»، «الیاس کیانی» و «جواد محمدی» چهار جوان تطهیر کننده با روایت‌ها و خاطراتشان لایه‌هایی پنهان از شغل غسالی را روی دایره می‌ریزند و ماجرا‌هایی دارند بس شنیدنی و با حرف‌هایشان پاسخت را می‌دهند که عشق؛ اینجا هم هست حتی در هم‌نشینی دائمی با مردگان! فقط کافی است با چشم دلت پای‌کار بیایی نه با چشم سر!

میهمانی متفاوت در ایستگاه آخر دنیا

میهمانتان می‌شویم در ایستگاه آخر دنیا

قبل از شروع مصاحبه با هماهنگی وارد سالن تطهیر می‌شویم. زهرا به استقبالمان می‌آید. میهمانی متفاوت در ایستگاه آخر دنیا، ۵ سنگ و ۵ حوضچه، در هر سنگ، چهار میزبان منتظرند، آب ریز، غسال، کمک غسال و خلعت بر و پیکر‌های بی‌جان در کاور‌های سیاه در سالن پشتی غسال‌خانه در انتظار پوشاندن لباس آخرت، کار از یک ربع به هشت صبح آغازشده، بوی کافور در هوا شناور مانده، در چهره تطهیر کنندگان که دقیق شوی از دختر بیست‌ویک‌ساله تا جوان سی‌ساله و زن میان‌سال به چشمت می‌آید. زهرا حواسش به من است، می‌پرسد؛ «می‌ترسی؟ سختت هست بیرون باش ما نیم ساعت دیگه برای مصاحبه می‌آییم.» خودم را جمع‌وجور می‌کنم و می‌گویم: «نه. هستم!»

درگوشی با اموات!

زهرا آماده کار می‌شود، چکمه‌هایش را به پا می‌کشد و به سنگ اول در سالن تطهیر اشاره می‌کند؛ «امروز من غسال اصلی هستم. روز قبل آب ریز بودم و احتمالاً فردا خلعت بر و نوبت بعدی؛ کمک غسال، این چرخش کار برای فشار کمتر است. بیشترین فشار کار وقتی است که مسئول اصلی شست‌وشو باشی.» در فاصله دو متری سنگ اول می‌ایستیم و تماشاگر میهمانی اموات در ایستگاه آخر دنیا. یک نفر مسئول حمل متوفی با برانکارد است، برانکارد از مسیری که تعبیه‌شده جلوی پای سنگ می‌ایستد و غسال‌ها نمی‌دانند چه پیکری در انتظارشان است، کودک، جوان، پیر، پیکر سالم، سوخته، تصادفی... زهرا زیپ کاور را باز می‌کند و لبخندی روی لبانش نقش می‌بندد. با کمک غسال‌ها پیکر را جابه‌جا می‌کند و بااحتیاط در حوضچه می‌گذارد، متوفی پیرزنی است با چهره‌ای آرام، انگار کن که سال‌هاست منتظر چنین روزی بوده، آب ریز ذکرگویان آب را به‌پای میت می‌ریزد. غسال جوان دستش را با مهر روی صورت متوفی می‌کشد و زیر لب با او زمزمه می‌کند، چه می‌گوید نمی‌دانم! دلیل تبسمش بعد از دیدن چهره پیرزن چه بود؛ نمی‌دانم! دست‌های پیرزن بی‌جان را که می‌شوید، صدایش در سالن تطهیر می‌پیچد؛ بسم‌الله الرحمن الرحیم... الله لا اله الا هو الحی القیوم ... لا تاخذه سنه و لا نوم ... چندثانیه‌ای بعد نه‌فقط غسال‌های سنگ اول که تطهیر کنندگان در پای سنگ‌های دیگر هم بلندبلند آیات آسمانی را زمزمه می‌کنند، آیه‌الکرسی بدرقه میهمانان ایستگاه آخر دنیا می‌شود و سالن تطهیر بهشت‌زهرا (س) یک‌صدا الله گویان، پیکر متوفی را ده‌دقیقه‌ای غسل می‌دهند و کفن پیچ می‌کنند و زهرا لحظه آخر در گوش پیرزن بی‌جان زمزمه‌ای می‌کند و به‌سوی خانه آخرت بدرقه‌اش می‌کند. چه می‌گوید؟ نمی‌دانم!

میهمانی متفاوت در ایستگاه آخر دنیا

لیسانسه‌ها

تطهیر کنندگان جوان روبه‌رویمان نشسته‌اند. هر ۴ نفر جوان‌اند با یک دنیا امید و آرزو، «زهرا مرادی» با لیسانس تربیت‌بدنی، «سحر خانی» با لیسانس حقوق، «الیاس کیانی»؛ ورزشکار و خواننده و نوازنده با لیسانس مدیریت امور فرهنگی! و «جواد محمدی» با لیسانس ادبیات. زهرا و الیاس مقابل دوربینمان می‌نشینند و اجازه تصویربرداری می‌دهند، الیاس تازه نامزد کرده و بین دوستان و هم‌محلی‌ها برای خودش بروبیایی دارد و می‌گوید که همه می‌دانند شغلم چیست؛ اما زهرا و جواد با فامیلی مستعار حاضر به مصاحبه می‌شوند، سحر شغلش را از خیلی‌ها پنهان کرده حتی مادرش، جواد هم همین‌طور.

میهمانی متفاوت در ایستگاه آخر دنیا

آرزوی دختر دبیرستانی؛ می‌خواهم غسال شوم!

از زهرا مرادی شروع می‌کنیم. همان‌که در سالن تطهیر معروف شده به؛ زهرای به آرزو رسیده! بی حاشیه می‌پرسیم؟ چرا به تو می‌گویند زهرای به آرزو رسیده؟ آرزویت چه بوده که حالا اینجا، اجابت شده. چهره مهربانی دارد. با لبخند می‌گوید: «از نوجوانی این شغل را دوست داشتم.» می‌پرسیم چرا؟ می‌گوید: «نمی‌دانم، مدام خواب می‌دیدم که غسال شدم و در خواب حال خوبی داشتم. دبیرستانی که بودیم با دوستان خاطرات مشترکمان را در دفتری می‌نوشتیم؛ یک روز همه‌مان آرزوهایمان را نوشتیم، من نوشتم آرزو می‌کنم یک روز غسال شوم. همه خواندند و خندیدند و فکر کردند شوخی می‌کنم، اما شوخی نبود. غسال شدن رویای یک دختر دبیرستانی بود.»

ازسالن زیبایی تا سالن عروجیان

ماجرای پیوستن زهرا مرادی به جمع تطهیر کنندگان بهشت‌زهرا (س) شنیدنی است؛ «خانم‌های خانواده ما آرایشگر هستند و روزی که فهمیدند می‌خواهم غسال شوم هاج و واج ماندند، باور نمی‌کردند، خواهر‌ها و مادرم به روش‌های مختلف متوسل شدند تا مرا منصرف کنند، تهدید کردند، قهر کردند، اما من زیر بار نرفتم. آمدم ساختمان عروجیان و فرم پر کردم، آن زمان ۲۵ ساله بودم و دانشجو، مسئول عروجیان گفت مطمئن هستی از پسش برمی‌آیی؟ بیابرویم سالن تطهیر از پشت شیشه نگاه کن ببین طاقتش را داری؟ رفتم پشت شیشه، غسال‌ها در حال شست‌وشو بودند، تمام بدنم داغ شده بود، اما ترس نه! گفتم می‌توانم. بعد از چند ماه که از پر کردن فرم گذشت با من تماس گرفتند و بعد از طی مراحلی وارد غسال‌خانه شدم، باخدا عهد بستم تا وقتی جان در بدن دارم به این شغل ادامه دهم. از هیچ‌کس هم پنهان نکردم که چکاره ام از همکلاسی‌هایم در دانشگاه تا استادان، همه‌شان می‌دانستند که دانشجوی تربیت‌بدنی کلاسشان، غسال است. واکنش اطرافیان برایم مهم نبود، بعضی‌ها از من دوری می‌کردند، خیلی‌ها کنجکاو می‌شدند و در مورد جزییات شغلم سؤال می‌کردند، همین‌قدر بگویم حال و هوای معنوی شغل ما آن‌قدر زیاد هست که مادر و خواهرهایم که به خاطر این انتخاب تا مرز تهدید و قطع رابطه با من پیش رفتند حالا خودشان تطهیر کننده داوطلب شده‌اند.»

میهمانی متفاوت در ایستگاه آخر دنیا

وقتی میزبان ذاکر اهل‌بیت می‌شویم

زهرا که از تب و تابش برای رسیدن به مقصود؛ یعنی سالن تطهیر می‌گوید، لبخندش به چهره بی‌جان پیرزن، نوازش صورت و زمزمه لحظه آخر در گوش او در خاطرم می‌آید، می‌پرسم چرا خندیدی؟ نوازش کردی؟ در گوش متوفی چه زمزمه کردی؟ پاسخ او و دوستانش همان کرامات سالن تطهیر است که دل‌هایشان را هوایی کرده و عهدشان را برای ادامه کار باخدا محکم‌تر! تطهیر کننده جوان هر چه در ذهنت از این شغل، رشته‌ای را پنبه می‌کند وقتی می‌گوید: «ما ایمان‌داریم که اینجا در سالن تطهیر سر سفره حضرت زهرا (س) نشسته‌ایم و روزی می‌خوریم، چه حالی از این خوش‌تر؟! یقین داریم به تعداد زنان و مردان مؤمنی که وارد سالن تطهیر می‌شوند، وقت شست‌وشو ملائک در غسالخانه حضور دارند، اطمینان داریم وقتی ذاکر اهل‌بیت و بنده خوب خدا روی سنگ غسالخانه است اهل‌بیت هم حضور دارند، گاهی وقت‌ها چهره متوفی آرامشی داردو تو می‌فهمی این آرامش اتفاقی نیست و بنده مقرب به درگاه حق میهمانت شده است، حکایت لبخند زهرا و نوازش صورت پیرزن هم همین بود.»

برای ما طلب شفاعت می‌کنی؟

زهرا روایت‌های شنیدنی از سالن تطهیر را با راز زمزمه درگوشی‌اش از سر می‌گیرد؛ «گاهی وقت‌ها روی لب متوفی لبخند می‌بینیم، آرامش زمان مرگ را از پس چشم‌های بسته می‌فهمیم و از بندگان خوب خدا می‌خواهیم از اهل‌بیت برای ما طلب شفاعت کنند، گره‌ای که به کارمان می‌افتد به اموات متوسل می‌شویم، چهره آرام این پیرزن هم امروز دلم را هوایی کرد، نمی‌دانم که بوده و در زندگی‌اش چه کرده، هر چه بود از او خواستم مرا دعا کند، لحظه آخر هم در گوشش گفتم مادر! امشب که مهمان حضرت فاطمه (س) بودی مرا از یاد نبر! دقت کردید که همه بچه‌ها در سالن تطهیر یک‌صدا آیه‌الکرسی خواندند؟ این حال خوب، برکت بندگان مقرب است که در لحظات آخر حضورشان در دنیا میهمان ما می‌شوند و حال دلمان را خدایی می‌کنند.»

میهمانی متفاوت در ایستگاه آخر دنیا

برای آرامشت سوره قدر می‌خوانم

صحبت‌های تطهیر کنندگان جوان آن روی سکه شغل غسالی است که خیلی‌ها از این شغل نمی‌دانند و تطهیر کنندگان جوان فقط راوی بخشی از آن هستند و سحر می‌گوید: «برعکس این آرامش، آشوب بعضی از اموات است، چهره‌هایشان تشویش دارد، این تشویش را از پشت چشمان بسته هم می‌توانی بفهمی، این وقت‌ها معامله ما برعکس می‌شود؛ ما برای آرامششان دعا می‌کنیم، روی پا‌های متوفی که آب می‌ریزیم. انا انزلنا می‌خوانیم، یک روز در حال شستن دختر جوانی بودم، دست‌هایش را که گرفتم احساس کردم انگشتانش در انگشتانم قلاب شد، چهره‌اش به‌قدری مشوش بود که یک آن من هم از او ترسیدم، گفتم کجای کارت گیره که این‌قدر ناآرامی؟ تمام مدتی که کار شست‌وشویش را انجام می‌دادم برایش استغفار خواندم و همه آن روز برای آرامشش در شب اول قبر ذکر گفتم.»

وقتی غسال‌خانه زورخانه می‌شود و گل‌ریزان‌هایش تماشایی

«امروز گل‌ریزان داریم، بعد از پایان کار، همه جمع می‌شوند سالن غذاخوری، شما هم بیایید.»

گل‌ریزان در غسالخانه؟! «الیاس کیانی» تعجب را از نگاهم می‌خواند و می‌گوید: «آوازه گل‌ریزان‌های سالن تطهیر در سازمان بهشت‌زهرا (س) پیچیده، هرچند وقت یک‌بار غسالخانه می‌شود گود زورخانه و غسال‌ها هم پهلوانان، نیازی به ضرب و زنگ مرشد هم نیست، هرروز، ۸ ساعت، آخر دنیا جلوی چشمانمان مجسم می‌شود، خودش هم ضرب است و هم زنگ. فقیر باشی یا غنی، فرقی نمی‌کند، با دست‌خالی از مال دنیا روی این سنگ می‌خوابی و آماده سفر آخرت می‌شوی، برای همین مال دنیا پیش چشم بر و بچه‌های سالن تطهیر بی‌ارزش‌تر از بقیه آدم‌هاست. بیشتر غسال‌های بهشت‌زهرا (س) بی برو و برگرد یکی دو یتیم و نیازمند را تحت تکفل دارند.» حرف از گل‌ریزان که به سرپرستی یتیم می‌رسد «سحر خانی» رشته کلام را در دستش می‌گیرد و می‌گوید: «فقط کافی است مشکلی برای یکی از بچه‌ها پیش بیاید، همه دست‌به‌کار می‌شوند و اگر مشکل، مالی باشد درکمترین زمان آنچه در توانشان هست را وسط می‌گذارند. سبد کالایی که گه‌گداری به تطهیر کنندگان می‌دهند بیشتر اوقات به خانه‌هایشان نمی‌رود، نه اینکه غسال‌ها وضع مالی خیلی خوبی داشته باشند، نه! اما حال دلشان کمی فرق می‌کند و تحمل درد و رنج اطرافیان برایشان سخت‌تر است.»

میهمانی متفاوت در ایستگاه آخر دنیا

از خوانندگی و نوازندگی تا غسالی!

نوازنده، خواننده، ورزشکار، غسال! الیاس کیانی تطهیر کننده ۲۷ ساله، جمع اضداد است؛ اما خودش اعتقادی به این تناقض ندارد و می‌گوید: «غسال‌ها فرقی با دیگران ندارند، به‌جز یک فرق اساسی که این تفاوت چراغ راه زندگی‌شان می‌شود و آن اینکه بیشتر از دیگران قدردان داشته‌هایشان هستند، هر نفسی که می‌آید برایشان ممد حیات است و، چون برمی‌آید مفرح ذات، هیچ‌کس از یک ساعت دیگر خودش خبر ندارد، برای همین همیشه دعا می‌کنیم خدا ما را به خودمان وا‌مگذارد، بغض و کینه در دل بر و بچه‌های غسالخانه جایی ندارد، چون هرروز آخر دنیا را می‌بینند.»

فالوور‌های آقای غسال و ماجرای انس با شهید امینی

الیاس در فضای مجازی حسابی فعال است و صفحه مجازی‌اش کلی طرفدار دارد، می‌پرسیم دنبال کننده‌های تو که صدایت و ساززدنت را دوست دارند می‌دانند خواننده محبوبشان تطهیر کننده است؟ می‌گوید: «من باافتخار به همه اعلام می‌کنم تطهیر کننده‌ام. هرروز صبح به‌محض ورود به غسالخانه نیت می‌کنم و ثواب تطهیر اموات را هدیه می‌کنم به نزدیکان و دوستانم و شهید امینی سهم ویژه‌ای در ثواب روز‌های کاری دارد.» روایت انس الیاس کیانی با شهید امینی شنیدنی است؛ «پدر من در سازمان بهشت‌زهرا (س) کار می‌کند و من هم باواسطه او قرار بود در بخش اداری کارکنم، اما اتفاقاتی افتاد و قرعه کار در سالن تطهیر به نام من افتاد، دروغ چرا! می‌ترسیدم، احساس می‌کردم کم می‌آورم، قبل از شروع اولین روز کاری در غسالخانه به قطعه شهدا رفتم تا از آن‌ها مدد بخواهم، خیلی اتفاقی سر قبر شهید امینی نشستم، او را واسطه بین خودم و خدا کردم، گفتم کمکم کن، گفتم دعا کن کمی، فقط کمی از آن شهامت و شجاعت تو را داشته باشم، شهید امینی صدایم را شنید، با جسارت و شهامت کارم را در سالن تطهیر شروع کردم.»

میهمانی متفاوت در ایستگاه آخر دنیا

پاسخ من به همه سؤالات؛ «لایکلف اللهُ نفساً الّا وُسعَها»

با لیسانس حقوق در غسالخانه چه می‌کنی؟ «سحر خانی» اجازه گرفتن تصویر نمی‌دهد، به‌جز همسرش هیچ‌کس نمی‌داند شغلش چیست. می‌گوید: «ابتدای کار نه علاقه‌ای در کار بود نه انگیزه خاصی، اصلاً هیچ‌وقت به ذهنم هم خطور نمی‌کرد تطهیر کننده شوم، اما همه‌چیز از پیشنهاد یک دوست شروع شد، به دلیل تعدیل نیرو از کار بیکار شده بودم و مشکلات زندگی‌ام هرروز بیشتر می‌شد، یکی از دوستانم پیشنهاد داد باهم برویم بهشت‌زهرا (س) برای غسالخانه فرم پرکنیم، جا خوردم. من که از نگاه کردن به میت هم می‌ترسیدم چطور غسال شوم؟ از سر ناچاری رفتم، فرم پر کردم، گفتند فعلاً نیرو نمی‌خواهند، خیالم راحت شد، موقتاً در آسایشگاه سالمندان مشغول به کار شدم، یک سالی گذشت که آنجا هم به دلیل تعدیل نیرو عذرم را خواستند، هنوز یک هفته نگذشته بود که از بهشت‌زهرا (س) با من تماس گرفتند، بعد از طی مراحل مشغول به کار شدم. اولین روز کاری ترس یک‌لحظه هم رهایم نمی‌کرد. پیکر را که در حوضچه گذاشتیم بدنم سرد شده بود، اما با دیدن چهره متوفی آرام شدم، متوفی؛ زن سالمندی بود که من یک سال در آسایشگاه سالمندان پرستارش بودم، آن روز مطمئن شدم خدا تمام پازل‌ها را کنار هم چیده تا من به اینجا برسم. آن‌ها که می‌دانند تطهیر کننده هستم می‌پرسند نمی‌ترسی به مرده‌ها دست می‌زنی؟ این چه شغلی بود که انتخاب کردی؟ پاسخم یک جمله است؛ فقط یک جمله «لا یکلف الله نفساً الا وسعها» من به این آیه ایمان‌دارم، خداوند هیچ‌کس را جز به‌اندازه توانایی‌اش تکلیف نمی‌کند. حضور ما در سالن تطهیر اتفاقی نیست، بچه‌ها دعوت شدند.»

این شغل پر شایعه ما!

«شایعه‌ها در مورد شغل ما زیاد است، می‌گویند تطهیر کنندگان حقوق‌های چندین میلیونی دارند، بعد از پنج شش سال کار کردن بازنشسته می‌شوند و برای همین همه تلخی و سختی را به جان می‌خرند و وارد این شغل می‌شوند به امید بازنشستگی در کوتاه‌ترین زمان، اما در سالن تطهیر بهشت‌زهرا (س) نه از حقوق‌های نجومی خبری است و نه بازنشستگی بعد از ۶ سال کار، غسالی جزو مشاغل سخت است و طبق قانون مشاغل سخت ما بعد از ۲۰ سال بازنشسته می‌شویم.» این گلایه‌های نفر چهارم جمع است؛ «جواد ملکی» که تا اینجای مصاحبه شنونده بوده، می‌گوید: «ما به این شغل عادت نمی‌کنیم که اگر عادت شود قافیه را باختیم، سختی‌ها در کار ما زیاد است، اما منزلت شغلی‌مان پایین، گاهی بعضی‌ها با رفتارشان دلمان را می‌شکنند، اما ازشان می‌گذریم.»

تطهیرکنندگان داوطلب

کرامات سالن تطهیر آن‌قدر زیاد هست که مشتاقان پیوستن بی‌مزد و منت به آن هرروز بیشتر می‌شوند و حالا سازمان بهشت‌زهرا (س) «کانون تطهیر کنندگان داوطلب» را راه‌اندازی کرده، جواد می‌گوید: «کانون تطهیر کنندگان داوطلب سازمان بهشت‌زهرا (س) بیش از ۳۰۰ عضو دارد و در میان آن‌ها همه جور آدمی هست.» مرد و زن، پیر و جوان ثبت‌نام می‌کنند و پول و مقام و مرتبه‌شان را پشت غسالخانه جا می‌گذارند و برای شستن اموات دست‌به‌کار می‌شوند.




انتهای پیام/
لینک مطلب: http://qomefarda.ir/News/item/8973