مهمان ارجمند این هفته «دستخط» 58 ساله اهل نجفآباد از آدمهایی است که سوابق انقلابی فراوانی دارد؛ از جمله عضویت در گروه منصورون پیش از انقلاب و بعد از انقلاب هم در فعالیتهای مختلف و سمتهای مختلفی حضور داشته است. یکی از دانشجویان پیرو خط امام (ره) بوده که 13 آبان 58 لانه جاسوسی آمریکا را تسخیر کردند و بعد از آن هم در 8 سال دفاع مقدس و در سمتهای مخلتف نقشآفرینی کرده است.
یکی از بزرگترین امتحاناتی که ایشان در طول زندگی از آن پیروز بیرون آمده سال 88 بود که به اذعان دوست و دشمن با سربلندی از این امتحان بیرون آمد و الان هم مدتی است ریاست خانه احزاب را برعهده دارند.
در خدمت جناب آقای عبدالحسین روحالامینی رئیس خانه احزاب هستیم. خدمت شما بخشی از سوابق ایشان را بیان کردم.
سلام، خیلی خوش آمدید.
سلام علیکم و رحمه الله.
حال شما خوبه؟
الحمدلله، خدا را شکر.
بعد از مدتها اصرار ما بالاخره تشریف آوردید.
دیوار ما خیلی بلند است، ولی وقتی عبور کردید در خدمت شما هستیم.
چطور هستید؟ چه میکنید؟ بیشتر وقتتان را در خانه احزاب میگذرانید؟
کمی حجمش بالا رفته، ولی کار حزبی را 45-44 سال است که مبتلا هستیم، ولی زندگی ما از ابتدا تا الان یک سویش با دارو و داروسازی گره خورده، از وقتی نوجوانی در سطح راهنمایی و دبیرستان بودم، دوا میساختم و تا الان 40 سال است که دانشجوی داروسازی و معلم داروسازی هستم و از سوی دیگر با سیاست گره خورده است. این دو با هم همزمان از سال 1354، حدود 4 سال قبل از انقلاب، با هم تا الان بوده است.
خیلی اخبار خانه احزاب بیرون نمیآید. یکسری دست اصلاحطلبان است و بعد دست اصولگرایان میشود. اینطور است؟
فراز و نشیب در 20 ساله گذشته که خانه احزاب به عنوان باشگاه صنفی بین احزاب شکل گرفته، زیاد داشته است. خانه احزاب کار سیاسی ندارد، چون کار سیاسی را احزاب و هر کسی در مواضع خودش انجام میدهد، ولی یک اجتماع سندیکایی و صنفی است و شما میتوانید متناظر آن را اتاق بازرگانی بین بازرگانان، نظام پزشکی بین پزشکان، نظام مهندسی بین مهندسان بدانید. بناست چنین جمعی منتخب خودشان باشد که مسائل صنف را نمایندگی و پیگیری کند.
در این مدتی که بعد از دولت تدبیر و امید شروع شد جلسهای خانه احزاب با رئیسجمهور نداشتند؟
بله، در همین افطاری اخیر با فعالان سیاسی صریح به ایشان گفتم و در رسانهها هم منعکس شده است که بالاخره 6 سال است خانه احزاب میخواهد با شما جلسه داشته باشد، حتی در دوره مسئولیت کسانی که به شما قرابت زیادتری داشتند و به شما رای دادند، موفق نشد. انشاالله دوره من به عنوان اصولگرا این امکان فراهم شود.
از آن جلسه دیگه چه خبری هست؟
جلسه خوبی بود اگر تکرار شود. جلسه خوبی است و اگر دوطرفه شود و در فرصتهای بیشتر و فاصله کمتر باشد. اگر از ویترین و نمایش، بسیاری از جلسات ما خارج شود، خوب است. معمولاً یکطرفه است و برای ما مونولوگ است. فردی که مسئول هست، بیاناتش را میگوید و چند نفر هم اگر فرصت کنند، بیانات خود را میگویند و تمام میشود، ولی به نظرم در سطح نخبگان کشور جای خالی این گونه جلسات خیلی زیاد است.
فکر میکنید خانه احزاب بتواند این را سروسامان دهد؟
خانه احزاب میتواند پلت فرم و یا بستری را فراهم کند که عادلانه و منصفانه این گفتوگوها در سطح نخبگان حزب سیاسی کشور شکل بگیرد.
و در کمال آرامش و ...
بله، البته باید تمرین کنیم. آقا هفته پیش بیان رسایی در دیدار با دانشجویان داشتند. امروز با یکی از بزرگان مرور میکردیم، هر چه فکر میکنیم بهتر از آن جمله دیده نمیشد. ایشان توصیه به دانشجویان داشتند از جمله این که جمع شوند و مسائل را تحلیل کنند. یکی از اولیهترین و اولیترین کارهای جریانات سیاسی و مدعی اداره کشور و گروهها و احزاب، همین گفتوگوی سیاسی و تحلیل است. ایشان جمله قشنگی گفتند؛ همان دانشجویان را با آن توصیه پرهیز دادند که البته حزببازی نشود، حزببازی برکت ندارد. به نظر ما احزاب ما باید از حزببازی فاصله بگیرند و حزب واقعی شوند.
الان چند حزب پروانهدار در کشور داریم؟
خوشبختانه الان 105 حزب داریم ولی قبلاً 220 و خردهای بود.
یعنی کمتر شد.
سال گذشته با قانون جدید، یک بنای اولیه گذاشتند که مدتها جای آن خالی بود؛ اینکه احزاب مجامع خود را با حداقل 300 نفر به صورت کشوری برگزار کنند و در یکسوم استانها شعب داشته باشند، یا اگر حزب استانی است یکسوم شهرهای استان باشد. نمیشود یک حزبی پروانه باشد و یک نام و حضور فصلی انتخابات داشته باشند.
که قبلاً این طور بود.
بوده و الان هم هست. ایام انتخابات حزبهایی هستند که ممکن است در 4 سال گذشته در دوره مجلس همان انتخابات بودهاند و دوباره این مجلس سبز میشوند و یا دوره ریاست جمهوری که میشود، همینطور. حالا مرسوم است، باید از این فاصله بگیریم. خود احزاب هم احزاب متفاوتی هستند. حزبی که مثلاً چند صد شعبه دارد، هزاران کادر دارد، برنامه دارد و در طول سال زنده و با نشاط است، این یک حزب است و یک حزبی هم فقط ایامی در کنار احزاب دیگر در قالب ائتلاف و لیستها قرار میگیرد؛ به نظرم فاصله داریم، بحث در این زمینه زیاد است.
چیزی که در فضای سیاسی کشور قدری داغ شده بود و الان هم تکوتوک به آن میپردازند و فکر میکنم در جلسه شما خود آقای رئیسجمهور هم گریزی به آن زد، بحث اختیارات رئیسجمهور است. این سوال را ایجاد میکند که الان بعد از 6 سال این حرف چه معنی دارد؟
به نظرم آنجا این بحث ایشان - چون اول دوستان صحبت کردند و بعد ایشان صحبت کردند و این کمبود اختیارات را در پاسخ گفتند - البته در جلسه رسانهها هم تکرار کردند، تین مورد پسند جلسه نبود. از همه طیفها یعنی آقای علیخانی هم که صحبت کرد اعتراض داشت؛ همینطور دوستان دیگر مانند آقای شکوری راد و افراد در طیفهای مختلف که ده نفر صحبت کردند و نکته ساده این است که وقتی کسی با این قانون اساسی و با این تاریخچه یکباره در معرض قرار نمیگیرد، دوستانی که در معرض بالاترین مقامات کشور قرار میگیرند، اینها معمولاً یا نماینده مجلس بودند یا مدیرکل یا معاون و یا وزیر یا رئیس دولت، رئیس شوراهای بالادستی نظام بودهاند و سوابق طولانی دارند. بالاخره با فرآیند اختیارات و سیاست در کشور آشنا هستند و اولین درسش قانون اساسی است که باید چند دور خوانده باشند.
بالاخره کسی که 5 دوره یا 4 دوره و چند دوره در مجلس است این کتابچه قانون اساسی را بلند کرده و اخطار قانون اساسی داده، واو به واو آن را میداند یا آئیننامه ها را میداند. کسی که خودش را در معرض قرار میدهد، در معرض رای مردم قرار میدهد، با علم به اینها میآید. دوم اینکه یک دور وارد میشود و میبیند نمیتواند موفق شود، 6 ماه بعد، یک سال، دو سال، 4 سال بعد متوجه میشود. نمیشود بعد از یک دوره و دو دوره همان حرفها و بهانهها باشد. به نظرم اینها را نمیپسندند.
20-10 سال پیش بود، یکی از این جلسات انجمن اسلامی فارغالتحصیلان اروپا، امریکا و اقیانوسیه بود که معمولاً افراد را به جلساتشان دعوت میکنند، یک کسی آمد و در جلسه گفت کشاورزی در هر دو رژیم مظلوم بوده و مشکل داشته است. چنین تعبیری بکار برد و من خیلی ناراحت شدم. آدم رُکی هم هستم، با هیچ کسی در هیچ سطحی در کشور جزء یک نفر که مقلد ایشان هستم و رهبری هستند، شوخی و تعارف با کسی ندارم. در طول عمر سیاسیام این چنین بوده است.
من دست بلند کردم و گفتم این حرفها چیست میگویید. شما 12 سال وزیر کشاورزی بودید. در این دولت و آن دولت وزیر بودید. 6 ماه اول نمیفهمیدید، یک سال اول نمیفهمیدید، چند سال اول نمیفهمیدید که میتوان کاری کرد یا خیر، خودکفایی اشکال دارد یا خیر، 12 سال مسئولیت داشتید و بار یک سوم این بحث نظام درصد عظیمی بر عهده خود شما بوده است. الان متوجه میشوید؟ به نظرم اینها قدری بیانصافی در پذیرش مسئولیت و اختیارات است.
در ارتباطاتی که با مردم و دانشجویان دارید، فکر میکنید که عمدهترین مشکل مردم همین اقتصاد است؟
بالاتر از اقتصاد است؛ اعتماد به اینکه آیا ما وظایفی را که برعهده گرفتیم یا ادعایی که داریم میتوانیم خوب عمل کنیم؟ کمی بحث صادقانه در توانمندی و اینکه چقدر شعار میدهیم و چقدر عمل میکنیم.
وضعیت بهداشتی را به عنوان یک آدم بهداشت و درمانی چطور میبینید؟
به نسبت حوزههای دیگر ...
این را بگوئید که طرح تحول نظام سلامت موفق بود یا نبود؛ چون با آقای قاضی زاده هاشمی رفاقت دارید.
ارادت به همه عزیزان که رفتند و آمدند و بعداً هم خواهند آمد داریم، چون در متن این خانواده و تاریخچه بهداشت و درمان به یک نوعی 40 سال هستیم. اصل طرح که شما هزینه از جیب مردم را کم کنید، یعنی آرمانها و ایدهها این بود، هزینه از جیب مردم کم شود و مردم جزء بیماری دغدغه دیگری نداشته باشند. آرمانی که آقا بارها تکرار کردند هدف نظام بهداشت و درمان ما این است.
کسی که بیماری دارد فکرها و دغدغههای دیگر نداشته باشد، اما نشد و بسیاری معتقد هستند در طول تاریخ بهداشت و درمان ما بعد از انقلاب این همه اعتبار و این همه هزینه هیچ جایی اینچنین نشده بود و بینظیر است. دهها هزار میلیارد اعتبار بالایی است و اینکه آیا این خوب مدیریت شد، بهینه مصرف شد یا نه... و نکته ای که خطرناک بود و بسیاری خوشحال هستند که الان متوقف شده است، این بود که یک چاه ویلی داشت میشد که هر چه بریزید پر نشود. برخی با بسیاری از کشورهای پیشرفته نسبت به هزینه و جمعیت ما مشابههایی وجود دارد که منابع را مدیریت بهتری کردند.
یعنی با همین هزینه ها بود؟
با همین جمعیت. این قابل بحث است و مثال ساده این است که بالاخره n میلیون جمعیت داریم، مثلاً 80 میلیون جمعیت داریم، نمیتوان 100-90 میلیون دفترچه دست مردم باشد! یا در مصرف دارو - من داروساز هستم و خیلی صریح به شما بگویم - یکی از دستاوردهای بزرگ و معجزهآسا و افتخارآمیز کشورمان، نظام دارویی بعد از انقلاب است اما با همه این وجود ما مصرف بیرویه داریم.
یعنی پزشکان...
تجویز بی رویه داریم، مصرف بیرویه داریم. دپو داریم. الان در هر خانهای شما باز کنید وجود دارد.
این پشت صحنه دارد؟
اینها هر کدام یک جلسه جدا میطلبد که در موضوع بحث شما نمیگنجد.
به عنوان یک فرد داروساز و حرفهای این کار، آیا پزشکان ...
نه فقط پزشکان نیستند. همه هستیم.
این فرهنگ شده ولی اینکه تجویز کنند...
در کشور ما قلمبه ای را نشان دهید و همه را سر یک کسی بکوبید. به نظرم منصفانه نیست. ما یک کشوری هستیم که نظامات ما به لحاظ مصرف، به لحاظ اسراف، به لحاظ تجویز بیرویه، به لحاظ کنترل نکردن مصرف مشکل دارد. بحثهای مسائل کشور یکی دو مورد نیست؛ کمی در اداره کشور با هم رودربایستی داریم.
شما جزو صنف شریف پزشکان محسوب میشوید، ولی این را بیان کنم که خیلی حساس هستند؛ مثلا یک اتفاقی افتاده بود و نقدی شده بود و بگذریم شاید نقد درست و خوبی نبود، ولی آنچنان عکسالعملی آقای ظفرقندی و نظام پزشکی نشان دادند که مثلا توهین به پزشکان شد و یا خود وزیر سابق، آقای قاضی زاده هاشمی هم این طور بود. چرا اینطور هستند؟ چرا جامعه پزشکان نسبت به این مسائل عکسالعمل نشان میدهند؟
هنرمندان حساس نیستند؟ مهندسین نیستند؟
نمیگویم نیستند ولی از آنها این انتظار نمیرود.
سیاستمداران ما حساس نیستند؟ 11 روز نمیروند خانه قهر نمیکنند؟! این حرفها چیست؟ ماها قدری باید کلاه خودمان را قاضی کنیم. در سطح ملی و در سطح آتی برای اداره کشور در سطوح منصفانه ملی مسائل را نگاه کنیم والا همه به جایش حساس هستند. وارد این مقوله شویم سر دراز دارد.
از انصاف خارج شویم، مشخص است واکنش نشان داده میشود ولی اگر در ظرف خودش، مجرای خودش مسائل کشور را بررسی کنیم، آن زمان به کسی بر نمیخورد. حتماً اگر به نظام پزشکی نقد درستی وارد شود چرا نپذیرند؟ مگر آنها چه کسانی هستند؟ نظام پزشکی، منتخب پزشکان کشور هستند.
وقتی در دنیا نگاه میکنید این همه پزشکان مالیات میدهند، پزشکان ما به اندازه آنها مالیات پرداخت میکنند؟
نخیر. بقیه چطور؟ بازرگان ما که با یک LC کاغذی صوری ... الان ارزهایی که از کشور قرار بود در صادرات برگردد، ارز پتروشیمی همه آمده است؟ ارزهای دیگر همه آمده است؟ از یک سطح دیگر کشور را وارد شوید. این که به یک صنف و گروهی گیر بدهیم، به نظرم در قانونمداری و در ترجیح مصالح عامه ملی به مسائل صنفی، باندی، قبیله ای خیلی احتیاج به کار داریم.
در جایی گفته بودید که مهمترین آفت سیاستمداران ما نداشتن سعه صدر است.
سعه صدر من که خیلی فراخ است.
این درست است.
انصاف چیز خوبی است حتی در مقابل کسی که با شما تقابل دارد، حتی در مقابل کسی که ممکن است به شما تعدی کرده باشد انصاف خیلی مهم است.
آقای روحالامینی انتخابات 98 مجلس را چطور میبینند؟
من دعا میکنم و به عنوان یک عنصر سیاسی حزبی و فعال اجتماعی تلاش هم میکنم و همه را هم به این توصیه میکنم، نقطه اولی که باید نگاه کنیم فارغ از نتیجه، مشارکت مردم است. عنصر قدرت ما مردمی بودن این نظام است. اگر حمایت خدشهدار شود و یا در این تردید ایجاد شود ما چیزی نداریم. خدا و عنایت خدا به این مردم است که مردم در این صحنه هستند. به نظرم عمده، مسئله مشارکت است.
حالا خاطرهای بیان کنم بد نیست. بعد از آن واقعه و جنایت کهریزک و حوادثی که برای ما پیش آمد، در این ده سال گذشته خیلی در خیابان، کوچه، پس کوچه، پرواز، در شهرستان و حتی خارج از کشور سیبل هستیم.
البته داغ یک مصاحبه را به رسانههای بیگانه گذاشتید.
حالا از این بگذریم، اینها که گفته شده و واضح است، ولی یک جوان حزباللهی فرزند یک جهادی بود و میگفت پدرم از جهاد سازندگی است. خیلی به من اعتراض داشت، سال بعد آن جوان را دیدم.
در انتخابات؟
نخیر. در اطراف دانشگاه در خیابان دیدم. یک چیزی را مثلا به ضرس قاطع میگفت و از شور جوانی و از روی اعتقاد میگفت، قطعاً شما نمیتوانید این کار را پیش ببرید؛ آن بحث قضائی را میگفت که خیلی حرف شنیدیم. ما هم به وظیفهای که داشتیم چسبیدیم و نرم نرم و آرام آرام، بدون هیاهو مسیر قضائی را تا انتها محکم رفتیم.
بخواهیم بگوئیم هزاران هزار صفحه است. یک خروجی داشت که «میشود»! این نمیشود و نخواهد شد و نمیگذارد نبود؛ «شد».
اتفاقاً من به دوستان قوه قضائیه هم گفتم که اگر همان سال اول، سال دوم آن کاری که در دادگاه نظامی شد، 22 نفر از بالا تا پائین، شفاهی و کتبی، بازجویی شدند، مواخذه شدند، کیفرخواست صادر شد، رسیدگی شد. ظرف چند ماه هیچ اعمال نفوذی نتوانست، آن هم در چه شرایطی بود؟
شرایطی که هنوز فتنه بود
شرایط 8 ماه دوران بحران بود. یعنی نظام وقتی شروع به رسیدگی کرد از همان مرداد 88 دادسرای سازمان قضائی نیروهای مسلح، قضات شجاع، دادستان و بازپرسهای شجاع بودند. اصلا شوخی با درجه ای نداشتند. مثلاً «امیر» است و باید از رهبری اجازه بگیرند؛ اجازه میگرفتند. بازداشت، بازپرسی و احضار به دادگاه، کیفرخواست انجام میشد. قدرترین و قویترین رسیدگی ما همان سال اول بود با چه کسانی؟ کسانی که در صحنه اولین چیزی که توجیح دارید اینکه اوضاع حساس و حیاتی است.
امنیت را باید برقرار کنند.
من یک محاجهای با آقای احمدی مقدم داشتم که البته رفیق هم هستیم، چون آن مسیری که میخواستیم در به عهده گرفتن مسئولیت، در عذرخواهی و هم در استعفا طی کرد. من روز اول خدمت حضرت آقا، شهریور 88، در دیدار اساتید، همان روزی که شکایت خود را به قوه قضائیه دادم، اتفاقی شد و من را صدا زدند، ماجرا مفصل است. کمی در ذهنم آماده داشتم که اگر فرصتی بشود چه بگویم ولی معلوم نبود من را صدا بزنند. صدا زدند و رفتم صحبت کردم. حرفی که آن زمان خدمت رهبری معظم انقلاب در تریبون آزاد زدم و پخش هم شد و ایشان هم ...
فرمودند مجامله نمیشود
ایشان هم صحه گذاشتند، گفتم ما این 5 مسیر را در این پرونده میرویم؛ قبول مسئولیت، عذرخواهی، استعفا، اگر نشد برکناری و اگر اینها انجام نشد، محاکمه. ما به تمامی کسانی که در این پرونده با ما درگیر بودند، خرد و بزرگ، همین را جلو رفتیم. در این سالها این چنین بود. یکی زود انجام شد.
آقای احمدی مقدم بعد از دادگاه نظامی وارد شور شده بود. عید سال 89 دیدار نوروزی اعضای مجمع با مرحوم آقای هاشمی بود، من آنجا بودم، عکسی هم دارم که با آقای هاشمی دست دادیم، آنجا دیدار نوروزی بود.
برگشتم خانه، گفتند میخواهیم به منزل شما بیایم. البته ما راه نمیدادیم تا این مسیر طی شود. ایشان (احمدی مقدم) در جلسه مفصلی منزل ما بود. گوشه نشست. گفتم من و شما و همه در یک کشتی هستیم. شما چرا این طور صحبت کردید؟ چرا این را گفتید؟ حالا بحث این جلسات مفصل است و ان شالله باید روایت شود. شاید آرام آرام بعد از 10 سال باید این روایتها را داشته باشیم.
گفتم چرا این طور صحبت کردید؟ چرا این موضع را گرفتید؟ گردن کس دیگری انداخت که الان در حبس است. گفتم از من دلسوزتر برای نظام چه کسی را پیدا میکنید؟ من آسیب دیدم و این جنایت بر ما شد، ولی ما که نباید کنترل را از دست بدهیم. برای چه این مسیر را رفتید؟ گفتند ما چه کنیم؟ گفتم باید مسئولیت را به عهده بگیرید، به هر حال بخشی بر عهده شما است. بازداشتگاه در اختیار نیروی انتظامی بوده است. گرچه زیرنظر دادستان بوده، حالا مسائل حقوقی بگذرد. ایشان چرا این طور صحبت میکند؟
از آن جلسهای که از منزل ما بیرون آمدند صحبتها عوض شد. قبول مسئولیت و عذرخواهی انجام شد. من گفتم خیلی خوب است.
آمد و استعفایش را درآورد. من این را الان بیان میکنم. آن زمان خود ما هم نمیدانستیم. گفت من اتفاقاً استعفا هم دادم. یعنی به عهده گرفتم که بخشی از فاجعه گردن ما بوده است؛ گفتم کار درستی کردند. شما کار درستی کردید استعفا دادید و کار درستی کردند در شرایط حساس، رهبری استعفای شما را قبول نکردند. پس ما با آقای احمدی مقدم قبول مسئولیت، عذرخواهی، استعفا را رفتیم. دیگر با ایشان ادامه ندادیم.
خیلی از افراد الان این سوال را از ما دارند. ما دانه دانه، از بالا تا پائین، در این پرونده را رفتیم. دیگر برکناری یا محاکمه ایشان نداشت. همین بنده خدایی که الان در حبس است. خانواده ایشان را ندیده بودم. تا همین دهه فجر گذشته ناگهانی منزل ما آمده بودند. من یک جمله به آنها گفتم - چون نکتهشان این بود که بالاخره در این شرایط عفو قرار گرفته، شامل ایشان نمیشود، چون شما شاکی خصوصی هستید - من بهشان عرض کردم با همه این مسیر را رفتیم. اگر روز اول ایشان میآمد و میگفت شرایط متلاطم بود، نابسامان بود، این اشتباه ما بود و میپذیرفت، ما مراحل بعدی را نمیرفتیم. بعد عذرخواهی میکرد و بعد استعفا میداد. این بنده خدا نه قبول مسئولیت کرد، نه عذرخواهی در آن زمان کرد.
اصلا اقتدار قوه قضائیه و اقتدار نظام این است. جمله حضرت آقا بود که در جلسه خصوصی به خود ما فرمودند، قبلاً هم اشاره کردیم که حاشیه امنی برای هیچ کس وجود ندارد؛ اگر عنوان مجرمانهای صدق کند.
این را در پرانتز گفتید برای این که به آن جوان اشاره کنید که ناامید بود و گفت رای نمیدهند و گفتید، من تا آخر رفتم و رسیدم.
و شد.
دم از ناامیدی نزنند.
در انتخابات آتی مشارکت برای ما مهمترین نکته است.
به عنوان یک آدم اصولگرا این جمنا دوباره شکل میگیرد؟
به نظرم آن سازوکاری در دوره خودش بود و احتمالاً ادامه دارد، متکاملتر میشود. قاعدتاً همه گروهها حتی اصلاحطلبان هم که الان در صحنه بیایند که حتماً میآیند و مشارکت پرشور خواهند کرد، با سازوکار 88، 92 و یا 96 نخواهند آمد.
یک چیزی دوستان اصلاحطلب در همین برنامه بیان کردند که از عملکرد رئیسجمهور راضی نیستیم؛ به خاطر اینکه درست است که رای دادیم و رئیس جمهور کردیم ولی گزینه مطلوب ما نبود.
شورا هم بعد از چند سال هنوز دارد شهردار عوض میکند.
شورا را تا حدودی قبول میکنند، درباره مجلس هم میگویند اجازه ندادند کاندیداهای اصلی خود را وارد کنیم. شورای نگهبان گفته بود تائید نمیکنیم و کاندیداهای اصلی را نیاوردیم. فکر میکنید دلیل درستی است؟
نخیر.
این «نخیر» را حزبی بیان میکنید یا تفکری؟
نه، شخصی بیان میکنم؛ اینها بهانه است. کما اینکه حضور موثری داشتهاند و از حضور خود جواب هم گرفتهاند و اصلاً قدرت مانوری که دارند ولو همه کاندیدای مورد نظر آنها رد شده باشد. لیستهای دو، سه، پلنهای اول و دوم و پلنهای مختلف طراحی میکنند. آدم سیاسی کنشگر که نمیتواند کنار بنشیند.
میگویند مجبور بودیم در مجلس سراغ کسانی برویم که نیروی ما نبودند. بعد در کاسه ما گذاشتند.
ظاهر آن قبول است، ولی باطن این است که دست همه باز است. امروز من یا دیگری را بخواهد یک جریان معرفی کند، بیشتر از اینکه فرد برایش مهم است برنامه آن حزب، برنامه آن جریان باید مهم باشد و آنقدر تهی نباشد که با چهار آدم که در یک فولکس جا میشوند، بعد این فولکس بخوابد؟ خب 5 یا 10 تا آدم دیگر. این طور نیست؛ دست بسته نیست.
خدا آقای امامی کاشانی را حفظ کند، یک بار در مسجد دانشگاه تهران صادقانه بیان میکرد که ما درب شورای نگهبان را موقع بررسی میبندیم، پرونده را باز میکنیم. حالا ممکن است دوستان سیاسی ما بگویند، طور دیگری این پرونده را پخت و پز میکنند؛ خب ما دنبال کنیم این پخت و پز نشود. وگرنه کشور باید به ریل قانون برگردد. به ریل انجام وظیفه از طریق آن برگردد. به ریل ترجیح مصالح عامه بازگردد. به ریل دقت در منافع ملی بازگردد و خیلی مسائل دیگر!
بله، به ناحق کسی را رد کردند. پرونده اشتباهی پر شده بود. راه بسته است؟ خیر، اما شما این را بهانه کنید و این را کنار هم قرار دهید و از نظام قهر کنیم. این میشود؟
آقای روحالامینی خصلتی دارند که در عین ناراحتی خنده از لبهای ایشان کنار نمیرود، برای همین صحبت کردن با ایشان جذاب است.
عبوستر از من پیدا نمیکنید.
من هر زمانی شما را دیدم خندان بودید.
باید ظاهر را حفظ کرد.
آقای روحالامینی شما نجف آباد به دنیا آمدهاید؛ پدر شما چه کاره بودند؟
پدر من کشاورز زاده بود که بعد به شغل نجاری روی آوردند، مدتی خیلی سال پیش، 60-50 سال پیس چند صباحی دنبال کار کویت رفتند و بعد آبادان نجاری بودند.
یعنی آبادان بزرگ شدید؟
بله، من آبادان بزرگ شدم. از سال 1339 شب عاشورای آن سالی که به دنیا آمدم، برای همین به من عبدالحسین میگویند، عصر تاسوعا مادرم در روضه بود که درد زایمان میگیرند.
اسم مسعود از کجا برای شما آمد؟
برادر بزرگترم مرحوم سعید بود و بعد دوست داشتند مسعود بگذارند چون شب عاشورا متولد شدیم عبدالحسین گذاشتند و این است که الان دو اسمه هستیم. رفقا نزدیک و خانواده مسعود صدا میزنند و رفقایی که شناسنامهای نگاه میکنند عبدالحسین است. انشاالله سعادتمند شویم.
خانواده ما کلهم نجف آبادی هستند. برای زایمان اولیه مادر ما را میبرند و نزدیک وضع حمل به نجف آباد میآمدند. تابستان یا عیدها میرفتیم. بعد از جنگ هم کلاً مادر و خانواده و مرحوم پدر به نجف آباد هجرت کردند.
نجف آباد اصلا جای خاصی است؛ یعنی آدمهای خاصی آنجا هستند.
ما در خاص آن نبودیم. البته من قبل از انقلاب ارتباط داشتم.
آدمهای انقلابی زیاد دارد.
بله؛ هنوز هم هست.
چه سالی شما ازدواج کردید؟
من در 18 و نیم سالگی، اسفند 57 ترم اول دانشگاه ازدواج کردم. من وسایلی از خوابگاه آوردم. عقد را خودمان خواندیم. شاهد آوردیم و کتاب و رساله هم آوردیم و خواندیم. عقد را خودمان خواندیم و مراسم هم ...
مهریه چقدر بود؟
من یک کتابی به نام قاموس قرآن داشتم، برای آقای قریشی بود، نماینده خبرگان آذربایجان غربی بودند. 7 جلد بود. من 5 جلد را داشتم. مهریه همان شد. 7 جلد کتاب قاموس قرآن. 5 جلد را داشتم و تقدیم کردم و دو جلد هم بخشیدند و هنوز مهریه ایشان در کتابخانه هست. چند روز بعد از انقلاب بود، فقط من نبودم. کسی بود 7 شاخه گل سرخ بود. ما میخواستیم هم قران باشد و هم چیزی که داشتیم باشد.
شام عروسی هم شب خوابگاه کوی امیرآباد رفتم و 30 تا ژتون خریدم و شام آن شب بود و در واقع جلوی رستوران ایستادم و به بچهها گفتم من ازدواج کردم و این شام ماست. ژتون امشب مهمان من هستید. یک کیلو هم شیرینی نارگیلی گرفتیم و در راه از بهارستان در خیابان پخش کردیم. کل هزینه ازدواج ما 200 و چند تومان هم نشد.
و تنها ما نبودیم؛ فضای دیگری بود. وسایل زندگی ما هم این شد با اینکه مرحوم پدر ما یک کارتون تن ماهی بندرعباس دادند و به یاد دارم یک ماه تن میخوردیم. از خوزستان قبل از جنگ آورده بودند و یک 10 هزار تومان آن زمان به من دادند. یک موتور هم داشتم. وسایلی که در خوابگاه داشتم، یک گلیمی بود، بشقاب و قاشق و چنگالی بود و همسرم هم گلیمی داشتند و با همین وسایل شروع کردیم. اولین خانهای که رفتیم در خانه کارگر کفش ملی رفتیم که یک اتاقی چند متری گرفتیم و در واقع فروردین 58 یک ماه مستاجر بودیم و 800 تومان کرایهاش بود و یک یخچال آزمایش خریدم که آن هم حدود 800 تومان از میدان امام حسین (ع) خریدم. یک تلویزیون سیاه و سفید 14 اینچ توشیبا 2 هزار و چهارصد تومان از آن ده هزار تومان بود و زندگی خود را شروع کردیم. الحمدالله 40 سال گذشت.
چند فرزند دارید؟
5 فرزند دارم.
آقا محسن که رحمه الله علیه... چند پسر دارید؟
ما نیت 14 معصوم و دوازده معصوم داشتیم و اسامی را از حضرت رسول گذاشتیم. محمد و حسن و محسن و حسین و فاطمه ولی دیگر توفیق نداشتیم از 5 تن به دوازده معصوم برویم. انشاالله زوجهایی که الان توان دارند، این نهضت جمعیت را ادامه دهند که دچار چاله نازایی و مشکل جمعیت در سالهای آینده نشویم.
بچه ها همه ازدواج کردند؟
نه، دو فرزندم ازدواج کردند؛ 7 تا نوه هم دارم. این دو تا حرف من را گوش کردند مثل پدرشان عمل کردند، البته با یک فاصلهای بود. یعنی اگر من 18 و نیم سالگی ازدواج کردم، محمد با یک فاصلهای و دخترمان هم همینطور بود. الحمدالله الان راضی هستند.
به لحاظ سیاسی و فکری به هم نزدیک هستید؟
خدا مادر ما را حفظ کند، 80 سال دارند.
در قید حیات هستند؟
بله الحمدلله.
خدا ایشان را حفظ کند.
من سر کلاس دانشگاه هم با این مثال 5 انگشت یاد مادرم میکنم. ما 6-5 برادر و خواهر بودیم. از قبل انقلاب به یاد دارم وقتی به هم میپریدیم و دعوا میکردیم مادرم میگفت این 5 انگشت را خدا مثل هم نیافریده است. 5 فرزند ما هم آزاد بودند.
مثلاً نکتهای که درباره بچههای ما جالب است، من داروساز و علوم تجربی و دانشگاهی هستم. مادرشان داروساز هستند ولی همه بچههای ما ریاضی رفتند. به هیچ کسی اجبار نکردیم، راه پدر و مادر را ادامه بدهند یا داروخانه ما در آینده به چه کسی به ارث میرسد. تفاوت سلیقهها زیاد است ولی با هم تفاهم داریم.
اهل فوتبال هستید؟
اهل تماشای فوتبال هستم.
قرمز یا آبی؟
ملی هستم.
واقعاً قرمز و آبی نیستید؟
اصلاً حساسیت به این چیزها ندارم. اصلاً تعجب میکنم در این گروههای سیاسی یا دانشگاهی، شهرآورد چه میشود و اینها به جان هم میافتند.
دو نفر هم داروسازی خواندید خیلی کمک هم میکردید؟
خانم من مجاهد تمام عیار است. با 4 بچه ایشان درس خواندن خود را ادامه داد. با 5 بچه هم کار میکرد، هم درس میخواند. زندگی خودمان را دانشجویی با هم ساختیم. سالهای اول کمک هزینه دانشجویی من و او 700 تومان میگرفتیم، دو تا 350 تومان بود. این کمک هزینه زندگی ما بود تا من در دوران دانشجویی شروع به کار کردم. سیمکشی و کارهای دیگر میکردم. ایشان مدتی در داروخانه کار میکرد. زندگی را با هم ساختیم.
اولین آشنایی شما با آقای دکتر محسن رضایی در «منصورون» بود؟
بله. ما رفتوآمد به امیدیه و آقاجاری که مغازه خیاطی و منزل شهید دقایقی بود، زیاد داشتیم و در این رفتوآمدها با ایشان آشنا شدیم و حتی ایشان هم به ما سر زد. به یاد دارم یک بار فتوکپی یکی از پیامهای امام (ره) را آبادان که ما نمیدانستیم فراری و تحت تعقیب است، برای ما آوردند.
در کدام عملیات شهید شدند؟
کربلای 5.
شما خیلی به ایشان نزدیک بودید.
من میخواهم بگویم خبر شهادت شهید دقایقی که به من صبح رسید، اوج کربلای 5 و زمستان بود؛ آن روزهای اولش بود، من پشت ماشین با یکی از دوستان دیگر، آقای پیشبین که از بچههای قدیم منصورون بود، فکر کنم یا 10 صبح پشت ماشین نشستیم و ساعت دو شب که به اهواز رسیدیم جز برای نماز در راه نایستادیم. یک نفس من رفتم.
آن زمانی که برای انقلاب کار میکردید و در فضای انقلاب بودید و در دانشگاه هم وارد شده بودید، فکر میکردید انقلاب پیروز شود؟
در مذاکرات با خانم خودم که هر دو 18 و 19 ساله بودیم و سنی نداشتیم، در مذاکرات ماقبل ازدواج و ماقبل 22 بهمن، یکی از شروطمان این بود که سرنوشت ما معلوم نیست، زنده میمانیم یا خیر، دستگیر میشویم یا خیر.
یکی از نقطههای اوج شما حضور در تسخیر لانه جاسوسی به عنوان دانشجویان پیرو خط امام (ره) بود. در جایی میخواندم گفته بودید قبل از شما فدائیان خلق ...
روزهای اول انقلاب، در واقع بعد از 22 بهمن که اخیراً هم سریالی درست کردند که قدری رقیق شده به این هم پرداختند و تلویزیون این حادثه را نشان داد، روزهای با فاصله نزدیک از 22 بهمن در سال 57 این کار را کرده بودند که سریع امام (ره) برخورد میکنند، آقای یزدی میروند و اینها را از لانه بیرون میکنند. آن کار نگرفت برای اینکه نه امام همراه آن بود و نه مردم و نه قصد و کار آنها به هنگام بود.
و شما 13 آبان از همه دانشگاهها تقریباً بودید
جز علم و صنعت، چند دانشگاه ... اینها را جاهای دیگر هم بیان کردهام، طراحی 13 آبان و ورود در آن صحنه برای چند دانشگاه اصلی شهر تهران بود؛ تهران، صنعتی شریف، پلی تکنیک یا امیرکبیر فعلی، دانشگاه ملی، دانشکده مخابرات و یکسری دانشکدههای کوچک بود.
دانشگاه ملی همان بهشتی است دیگر.
بله. تربیت معلم و علم و صنعت فردی برخی بودند ولی نهادی نیامدند که بحثهای این جدا است.
یعنی آقای احمدینژاد و اینها.
بله. آقای سیدی فر و اینها که موافق نبودند، ولی این کجا شکل گرفت؟ در تشکیلات دفتر تحکیم در انتهای تابستان 58 بود که اتحادیه انجمنهای اسلامی و سازمان دانشجویان مسلمان شکل گرفت. این کجا نضج گرفت؟ قرابت این بچهها با هم در تشکیل جهاد سازندگی در اول تابستان 58 بود. این کجا شکل گرفت؟ احیای انجمنهای اسلامی و گستردگی آن در دانشگاه بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب.
یعنی سرمنشاء انقلاب است؛ انجمنهای اسلامی، انجمنهای اسلامی، جهاد سازندگی و لانه جاسوسی. در کجا؟ آنجا امام استمداد طلبید از جوانان که خطر بازگشت - در صحبتهای حضرت امام دقت کنید، هست - خطر بازگشت چیزی شبیه کودتای 28 مرداد بود، اینها را کور کرد. در تدارک کودتایی که برای بازگشت رژیم گذشته بودند، 13 آبان آن را کور کرد.
یک روز قبل 13 آبان به آقای محسن رضایی زنگ میزنید و درخواست بلندگو میکنید.
وظیفه من در هماهنگی ...
تدارکات و پشتیبانی بود؟
قرار شد با یکی از دوستان به میدان امام، توپخانه برویم. خرما و بلندگو یا زنجیری که در را باز میکنیم ببندیم، بگیرم. ما نجف آبادی بودیم و میگوییم حیف است چرا خرج میکنیم (میخندد)، داشتیم میرفتیم و سوار موتور بودیم و با دوستم که از بچههای فنی بود که بلندگو را بخریم، گفتم چرا بخریم و گفتم رفیقی در سپاه داریم و بالاخره یک کارهای است. یک لبخند معنیداری پشت تلفن آقا محسن داشت که معلوم بود در جریان است و بعدها معلوم شد در جریان بوده است. برای حفاظت بعد از عملیات، آقای اصغرزاده آقا محسن را در جریان گذاشته بود.
مسئول اطلاعات سپاه بودند.
بله. خنده معنیداری هم کرد.
در واقع شما از آن صحنه که چطور داخل رفتید نمیخواهید بگویید؟
خیلی ساده بود.
در جایی گفته بودید بحث ما 444 روز نبود.
تدارک ما برای دو روز بود. چند جعبه خرما و ...؛ چون سالروز 13 آبان 57 بود، یک راهپیمایی برای گرامیداشت بود. مسیر راهپیمایی خیابان طالقانی به سمت دانشگاه بود. قرار همه این بود که با یک آرم متحدالشکل از عکس امام (ره) در سینهها که افراد اشتباه هم نشوند، از چهارراه بهار به راهپیمایی بیاییم. به راهپیمایی بپیوندیم. مردم سمت دانشگاه برای گرامیداشت 13 آبان 57 میرفتند. روز دانشجو و شهدای دانشجو که سالگردشان بود. قاطی این شدیم و دم در لانه متوقف شدیم و داخل رفتیم. آنها هم اشتباه کردند و هول شدند و از دیوار بالا رفتند. زنجیر قفل باز کن توسط یکی از خواهران با چادر حمل میشد، قفل و زنجیر باز شد.
چه کسی حمل میکرد؟
یک خواهری زیر چادر حمل میکرد. به یاد ندارم چه کسی بود. چیزی که آن لحظه باز شد و دم در بودم. پاسبان بنده خدا آنجا بود، محافظ ها بودند و کپ کرده بود که قضیه چیست. بلافاصله افراد وارد شدند. نیروی انتظامات که با بچههای دانشکده ما بعضیها بود، بیرون حصار انسانی گذاشتند و خودمان زنجیر کردیم و داخل رفتیم. 11-10 صبح بود. حدود چند صد نفر رفتیم و عده ای هم قاطی شدند و بعد بیرون آوردیم ولی نشانه این بود که هر دانشگاهی کجا برود و هماهنگی شده بود. مثلاً خانه کاردار چه کسی برود، اسناد چه کسی برود تا ساختارها و کارهایی که میشد.
به امام ظهر خبر داده بودند، آقای موسوی خوئینیها بین دو نماز به احمد آقا میگویند به امام بگویید اینطور شده و بچهها را هم میشناسیم. امام مکثی کردند و گفته بودند خوب جایی را گرفتند، نگه دارند.
برخی از رفقای شما که لانه را تسخیر کردند الان میگویند کار اشتباهی بود.
«و قلیل من عبادی الشکور»؛ خیلی قلیل هستند. این آرزوی ما طی سال ها است، ما چندصد نفر یک جا جمع شویم و این کار اگر امسال شود به جا است و یا اگر ما در حیات نبودیم، عده دیگری انجام دهند، جزء نزدیک سی نفری که از دانشجویان تسخیر لانه شهید شدند، فرض کنید فراخوان بزنید و همه بیایند. با سنهایی که نوه دار هستند.
ریش سفید کردند.
بله. پشیمان نیستند؛ تک و توک هستند. آن هم آن زمان را هنوز زیرسوال نمیبرند. میگویند بهترین کار در آن شرایط و مقطع بوده است. میگوید اگر الان بودیم این کار را نمیکردیم. یعنی آنی که پشیمان است از آن زمان نیست. خیلی کم هستند.
برخی از دانشجویان اتفاقاتی میافتد و جوگیر میشوند و خیال میکنند شبیه لانه جاسوسی را باید تسخیر کنند.
نه؛ تعبیری حصرت آقا دارند که خیلی تکاندهنده است که خرمشهرها در پیش داریم. لانههایی در پیش داریم، اما همه ابعاد مکانی، زمانی و جغرافیایی آن زمان نیست. خطیرتر است.
در گام دوم و در توسعه کشور و مثلاً الان شعاری است که انشاالله جوانان، ما هم در خدمت آنها به عنوان پیر تا هر زمانی که نشاط جوانی هست، این است که «بازار منطقه» حق مسلم ما است.
این را جلوی رئیسجمهور هم گفتید.
بله. من سال ها میگویم. در اطراف ما میلیاردها دلار بازار وجود دارد. ما که قدرترین جوانان را داریم، جامعه دانشگاهی داریم، نیروی متخصص داریم، پدر خدابیامرز من یک روزی 60-50 سال پیش برای کار، برای یک لقمه نان برای نجاری به کویت یا خوزستان در آن گرما میرفت. خیلیهای دیگر برای کارگری میرفتند. ما الان نیروی انسانی متخصص و زبدهای که داریم، تامین نیروی انسانی مهندسی، پزشکی، پرستاری و تخصصی قطر را چرا نکنیم؟ کویت و کشورهای دیگر!
اشارهای به حضور آقا در دانشگاهها داشتید. میگفتید اوایل ریاست جمهوری ایشان به دانشگاه تهران میآمدند و بین نماز جماعت ظهر و عصر ...
برخی مواقع را به یاد دارم، نماز در مسجد دانشگاه تهران در صفوف نشسته بودیم یکباره سر برمیگرداندیم، کسی با سرعت سمت محراب رفت، آقا بود. سرزده و سریع میآمدند. آن زمان درهای خروج اضطراری نبود. خیلی هم کار خطرناکی بود. همه از در ورودی مسجد میآمدند. این همت آقای قرائتی بود که درهای خروج اضطراری آن جا تعیین کردند. خیلی کار خطرناکی در دهه 60 و در ترورها بود. ایشان یکباره ناگهانی در صفوف نماز میامدند و مرتب صحبت داشتند. بعدها هم ادامه دادند.
بعد از امام، فکر میکردید آقا به رهبری برسند؟
خبر حضرت امام آمد ما لندن بودیم. مرحوم حضرت آیتالله مهدوی کنی را خدا رحمت کند، آنجا برای درمان بودند و خدمت ایشان رسیدیم. همان خبر واقعه که رسید.
خیلی برجسته نبود ولی به نظرم – حالا حضور ذهن دقیق ندارم و به حافظه بیشتر مراجعه کنم - ما خدمت آقای مهدوی رسیدیم این بحثها مطرح بود، ایشان (آیتالله خامنهای) مطرح بودند.
شما از سازمان مجاهدین برای چه بیرون آمدید؟
ما بیرون نیامدیم؛ امام تعطیلش کردند. بیرون نیامدیم. ما 58 که سازمان تشکیل شد...
شما، آقای نبوی، هاشم ....
آنها زودتر رها کردند. آنها سال 61 رها کردند و ما ادامه دادیم. ما همراهی مرحوم آیتالله راستی نماینده امام، ادامه دادیم تا رسید به سال 65 که در بحبوحه جنگ مسائل داخلی پشت جبهه شرایط جنگ را تحت تاثیر قرار میداد و شرایط حساسی بود، امام هم فیتیله حزب را که تشکیلات گستردهای بود، پائین کشیدند؛ چون اختلافات لطمه میزد و هم درخواست انحلال که دوستان ما از طریق حضرت آقای راستی به امام دادند، امام پذیرفتند. البته بعدها آن دوستانی که با گرایش ما بودند، جمعیت ایثارگران را بنا به ضرورت زمان تشکیل دادند. به نظر سال 75 بود.
یعنی آقای حسین فدائی و ...
ماها جزو موسسین بودیم. من، آقای فدایی، آقای دارابی و چند تا از دوستان دیگر بودند که الان هیچ کدام نیستیم. یک دهه بعد بود. آن دوستان هم سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران را تشکیل دادند. یک کلمه «ایران» اضافه کردند. الان هم که منحل شدهاند دوباره یک حزب دیگری را آغاز کردند. اشکالی هم ندارد. کار سیاسی و حزبی را رها نکردیم.
در نشست اخیر هم آقای نبوی آمده بود.
با هم کلی احوالپرسی کردیم و ایشان یک زمانی اوایل انقلاب استاد کلاسهای خصوصی ما در بحث تاریخ معاصر و بحثهای دیگر بود. ما 5-4 نفر بودیم. بالاخره حق معلمی در آن ایام را دارند. برخی مواقع با ایشان شوخی میکنم که استاد سابق چطور هستید؟ میگویند از اول هم شاگرد خوبی نبودید.
میگویند از اول هم شاگرد خوبی نبودید؟
شوخی و مزاح میکنند.
با احمد توکلی هم گپ و گفت داشتید.
ما با آقای توکلی خیلی قرابت داشتیم، در این جلسه؟
در جلسه با آقای نبوی را میگویم.
در عکس معروف من کنار ایشان بودم. قدری آقای عطریانفر زرنگی کرد البته آقای عطریانفر عکس را گرفت. بعد آقای عطریانفر به من گفت کنار بروید، این کادر را پیدا کردم والا ما سه نفر با هم بیرون میآمدیم.
چه کسانی بودید؟ اگر بخواهید اسامی شاخص را بگوئید اینهایی که اول از همه با هم و کنار هم در سازمان مجاهدین بودید.
در سازمان مجاهدین انقلاب ما نسل جوان بسیار ذهن بازی داشتیم و به قول آیتالله یزدی میگفت ما آخوندها نوکر دلیل هستیم. ما دنبال استدلال بودیم. دعواها که در سازمان شکل گرفت ما حرفها را میشنویم. حرفهای بهزاد نبوی و دوستان همراه آنها و دوستان دیگر مانند آقای ذوالقدر و رضایی، آقای رضایی هم جدا شده بود، میشنیدیم.
شاخه دانشجویی سازمان که ما و جوانان بودیم مثل دوست عزیز ما بکایی، ما، آقای کاتوزیان و خیلی از این دوستانی که بودیم، گفتیم چرا به نماینده امام مراجعه نکنیم؟ سازمان یک کمی پرهیز داشتند، با همان روحیه مخفیکاری و سانترالیسم و شبحی از آنها هم بود، چون سازمان نیمهمخفی بود.
آقای ضرغامی اینجا نبود؟
خیر. آن دوستان با یک رده فاصله حضور داشتند.
آقای علی عسگری با شما بودند؟
بله. گفتیم به نماینده ولی فقیه مراجعه کنیم در حالی که برخی از این دوستانی که در شوراهای رسمی سازمان بودند میگفتند از کانال ما باید مطالب منعکس شود. ما میرویم و مطالب را منعکس میکنیم. ما ناپرهیزی کردیم و قاچاقی با آقای راستی ارتباط گرفتیم. به یاد دارم جلسهای صبح تا شب در سازمان در اختلافات تشکیل شد و هر کسی نظرات خود را بیان میکرد. ما آنجا رفتیم و یک بیانیهای خواندیم. بیانیه را قبلاً با آقای راستی چک کرده بودیم. به عنوان نسل جوان سازمان و دانشجو فاصله گرفتیم و ایستادیم.
76 شما به آقای ناطق رای دادید؟
بله. در انتخاب لزومی نداشتیم و همه تلاش کردیم ایشان انتخاب شود، ولی نشد.
و در دوران سازندگی گفتید چندین بار به آقای هاشمی گفتم بین دانشجویان بروید و حرفهای خود را بزنید.
این را از کجا میدانید شما؟ (میخندد) خدا آقای هاشمی را رحمت کند. ما با برخی دوستان دیگر جلسهای خدمت ایشان بودیم، به نظرم در دهه 70 بود که آن جلسه خیلی جلسه باصفا و خوبی بود و الان کمتر این چیزها پیش میآید. خیلی ملاحظات هست، با بزرگان کمتر میتوان نشست. به آقای هاشمی سریع دوستان گفتند نسبت به عملکرد شما در دولت سازندگی این ایرادات وجود دارد. آخرین مورد برخی تحرکات خانواده شماست. من به یاد دارم صادقانه به آقای هاشمی گفتم - نمیدانم چه کسی به شما گفته چون جلسه کاملاً خصوصی بود و نقل نشده است - آنجا من از ایشان خواهش کردم و گفتم ما در دانشگاه هستیم، شما چرا فاصله گرفتید برای این که اول انقلاب این طور نبود. این اواخر در دهه 70 از نزدیک تاریخ انقلاب و نظرات را روایت کنید، ولی مرحوم آقای هاشمی ابا داشت چون با استقبال هم روبرو نمیشد. بالاخره چالش فرق خطبههای دهه 60 با دهه 70 مطرح بود؛ آن موقع هر جا میرفتند صل علی محمد یار امام خوش آمد، اما اینجا وقتی در مسئولیت اجرایی قرار گرفتند باید عملکرد را ...
نقد و انتقاد بود.
و باید دفاع میکردند اگر هجمه میشد. به یاد دارم خودم شخصاً از ایشان خواهش کردم بیایید تاریخ را نقل کنید و بیایید گفتوگو کنید و مستقیم به دانشگاه بیاید که ایشان رد نکرد ولی عمل هم نکرد.
در آخر گفتوگو زیاد نمیخواهم شما را ناراحت کنم ولی شما کار بزرگی کردید که شاید من با جوانانی که رفقای ما هستند و انقلابی هستند و هنوز بچهدار نشدهاند، در اندازه فهم خودم میگویم تا زمانی که بچهدار نشده باشیم نمیفهمد این عشق پدر و فرزندی به چه معنی است. یک امتحان سخت سال 88 داشتید و از دست دادن آقا محسن عزیز بود. چطور همه اینها جمع و هضم کردید؟
خیلی خدا به ما لطف داشته که ما کنترل خودمان را ازدست ندهیم و در تلاطمها ما آدمهای سنگدلی نیستیم. تعابیری بعداً اینور و آنور شنیدیم، وقتی مواضع خود را بیان میکنم، تعبیری هست که میگوید «لا یخافون فی الله لومه لائم»؛ انشاالله این باشد. از هوای نفس هم نباشد.
در دیدار خصوصی با آقا چه گذشت؟
جلسه بسیار خوبی بود و آقا بسیار متاثر بودند و تجلیل کردند شما درجه دارید، درجه و پلکان... جالب است که اولین صحبت را آنجا خانم من داشت. خانواده داغدار بودیم. خانم من شکایت چیزهایی که گذشته را خدمت آقا نداشت، نگرانی ایشان این بود که چرا در این اوضاع یک عده جرات جسارت به رهبری را پیدا کردند یعنی آنقدر اوضاع آشفته است. خیلی آقا متاثر شدند. بعداً صحبت کردیم، آن جلسه مفصل بود، بماند.
من بدون رودربایستی حرف هایم را به آقا عرض کردم. به ما میگویند این به جایی نمیرسد. آقا فرمودند مهم صدق عنوان مجرمانه است. من عرض کردم من دواساز هستم. مسائل حقوقی نمیدانم، اما قضاتی وجود دارند - این حرف من مستند بود - که میگویند ایشان صدق عنوان مجرمانه را میکنند. آقا بلافاصله فرمودند که صدق عنوان مجرمانه حاشیه امنی برای هیچ کسی نیست که خیال من راحت شد و مسیر را به لحاظ قضایی دنبال میکنم.
و الحمدالله تعلیق شدند. بعد هم رسیدگی شد منتهی مسیر را حتی درباره این دوستان که از نظر ما مجرم بودند و تقصیر داشتند یا مسئولیت برعهده آنها بود، چون به عهده یک نفر نبود، ما مسیر حقوقی و قانونی را رفتیم. قدری طولانی شد ولی عنان خودمان را از دست ندادی.
چون یک عده شروع کردند حب و بغضی که داشتند میخواستند با این قاطی کنند. من به یاد دارم روزهای اول منزل نشسته بودم و دیدم عدهای به عنوان تسلیت گفتن کار دیگری میکنند. در منزل را در دید و بازدیدها بستم. حتی رئیس جمهور دوره اصلاحات میخواست به منزل ما بیاید. آقای شکوری راد زنگ زد که آقای خاتمی به منزل شما میآید. گفتم من منزل نیستم و دارم به بهشت زهرا میروم. اجازه ندادم خانه به سکوی دیگری تبدیل شود.
و چه تلفنهایی به شما نشد!
تلفنها و مراجعات. دیدم مقدار زیاد میشود و در دانشکده نشستم. خانه ما جای کوچکی بود. الان هم که بازسازی شده این میزان آدم در آن جا نمیشود. من دانشگاه امدم و دیدم باز میآیند. اساتید و گروهها میآیند و آن را هم تعطیل کردم.
اما در مسیر رسانهای و پیگیری قضائی خدا عنایت کرد و هر حرفی میخواستیم بزنیم و هر مصاحبه ای بودم با انواع سلیقههای مختلف مشورت میکردم.
که چه چیزی بگوئید.
بله. و حب و بغضها را حذف میکردم و آنقدر میجویدیم و آنقدر چکش کاری میکردیم، من قدری سختم هست با رسانهها حرف بزنم و به خاطر این 10 سال است. میگفتم سوال را بدهید و میگفتم آقای فلان اگر جای من بودید چه جوابی میدادید؟ از افراد خبره رسانه سوال میکردم. یک آدم مقابل بود هم میپرسیدم. آقای فلان شما چه میگویید. نظرات 8-7 نفر را میپرسیدم که مبادا یک گوشهای به انقلاب و نظام و دستاوردها لطمه وارد نکنم.
حسابها را قاطی نکردیم. بچههای ما شاید فدای این شدند که رویههای غلطی مستمسک نفوذ و یا خرابکاری نشود. به نظرم برای ایران، یک بهار ایرانی در دوران فتنه دیده بودند، بچههای ما فدای مردم ایران شدند، فدای بسیاری از خانوادهها شدند که دیگران خسارت نبینند، والا ممکن بود اوضاع اگر فتنه به سرانجام میرسید، بدتر از سوریه سر ما میآمد. حالا ما آسیب دیدیم. ما میدانیم و خدای خودمان و آنها که پیش خدا هستند و با خداست.
خیلی محبت کردید و اخر برنامه هم اذیت کردیم. خنده را از روی لب شما گرفتیم. خیلی محبت کردید.
ما خداحافظی میکنیم ولی انتهای برنامه با دستخط ایشان طبق روال به پایان می رسد که به یادگار برای ما خواهند نوشت.
«بسمه تعالی
گام اول انقلاب اسلامی سرافرازانه طی شد و حاصل مجاهدات ملت بزرگ ایران و خدمات و خونهای شهدا و صالحان این دیار، عزت و اقتدار ایران اسلامی در منطقه و جهان است. انشاالله که در گام دوم، جوانان سرافراز ما با روحیه انقلابی و خلاقیت و ابتکار و عمل جهادی این مسیر روشن را ادامه داده و ما هم تا جان در بدن داریم و تا آخرین لحظات، عاقبت به خیر شده و همراه آنها طی طریق کنیم و به دنبال رهبری معظم انقلاب و روحانیت انقلابی و ان شاالله که در روز جزا شرمنده دوستان و همراهان قدیممان نشویم.
و العاقبه للمتقین».
لینک مطلب: | http://qomefarda.ir/News/item/9406 |