وقتی درباره رفتارهای پنهانی اش به او گلایه کردم سوئیچ خودرو را به من داد و گفت: با فرزندانت خوش بگذران! خلاصه مهر و عاطفه و محبت در زندگی ما به شدت کم رنگ شده بود و روابط من و «رامبد» هر روز بیشتر به سردی می گرایید. این موضوع تا آن جا پیش رفت که دیگر خیلی از هم دور شدیم و زندگی بی روحی داشتیم در این وضعیت بود که به درد دل با دوستم پرداختم و جریان زندگی ام را برایش بازگو کردم.
«فائزه» با شنیدن این حرف ها خیلی راحت گفت: «احتمالا پای زن دیگری در میان است» با چشمانی متعجب پاسخ دادم اصلا چنین چیزی امکان ندارد!
دوستم در حالی که می خندید ادامه داد خیلی خوش خیالی! مردی با این همه جایگاه اجتماعی و ثروت چگونه می تواند به جنس مخالفش توجهی نداشته باشد! مگر می شود! مگر داریم!
خلاصه با وسوسه هایی که فائزه به جانم انداخته بود و با پیشنهاد او راننده جوان یک خودروی مسافرکش را به تعقیب همسرم فرستادم تا از محل های رفت و آمد او اطلاع یابم.
«فخرالدین» که جوانی باهوش بود هر روز با دادن اطلاعات از همسرم، پولش را می گرفت و من اعتماد زیادی به او پیدا کرده بودم. بالاخره با گذشت یک ماه از ماجرای تعقیب پنهانی همسرم، فهمیدم که او با زن دیگری ارتباط دارد به طوری که این موضوع مرا به بیماری افسردگی دچار کرد. این در حالی بود که پیامک های فخرالدین برای حمایت از من موجب آرامش روحی ام می شد.
او آرام آرام جملات عاشقانه را جایگزین تعریف و تمجیدهایش کرد و من در اوج تنهایی و کمبود محبت به این پیام ها و تماس های تلفنی وابسته شدم به گونه ای که دیگر عاشقانه به پیام هایش پاسخ می دادم. اگرچه فخرالدین پنج سال از من کوچک تر بود و پشتوانه مالی نداشت اما بسیار عاقلانه رفتار می کرد و خیلی مودبانه و با جملاتی آکنده از مهر و محبت با من تماس می گرفت و درد دل می کرد تا جایی که دلم به حالش سوخت و روزی مقدار زیادی از جواهراتم را که در بانک امانت گذاشته بودم به همراه رسیدهای خرید به او دادم تا با فروش آن ها سرمایه ای برای خودش فراهم کند اما بعد از گذشت چند ماه از این ماجرا دیگر هیچ خبری از فخرالدین ندارم و او حتی نشانی و شماره تلفن هایش را نیز تغییر داده است .با وجود این به خاطر ترس از آبروریزی و افشای پیامک ها و تماس هایم با فخرالدین نمی توانم از او شکایت کنم .
لینک مطلب: | http://qomefarda.ir/News/item/10166 |