از آن روز به بعد دیگر اجازه رفتن به دبیرستان را هم نداشتم تا این که به اجبار با یکی از بستگان دورمان ازدواج کردم. بعد از آن بود که عشق کاظم را به کلی فراموش کردم و به زندگی با «کریم» ادامه دادم. همسرم خیلی مرا دوست داشت و هر آن چه اراده می کردم برایم فراهم میآورد ولی مسیر انحراف من از زمانی شروع شد که از همسرم تلفن هوشمند خواستم. او نیز جدیدترین مدل گوشی را به من هدیه داد.
این موضوع بسیار برایم خوشایند بود زیرا بخشی از کمبود محبت هایم را جبران میکرد. دو سال بعد در ماه های اول بارداری بودم که متوجه اعتیاد همسرم شدم اما به خاطر محبت های او و این که در زندگی کاملا آزاد بودم با این موضوع کنار آمدم و اعتراضی نکردم.
با این حال همسرم از نظر پوشش، آرایش و رفت وآمد کاملا مرا آزاد گذاشته بود و خودش نیز درگیر کار و اعتیادش بود. پس از به دنیا آمدن فرزندم آرام آرام از همسرم فاصله گرفتم و در همین زمان منزل مان را به منطقه الهیه مشهد منتقل کردیم. از آن روز به بعد محل کار همسرم دور شد و او دیگر ظهر به خانه نمی آمد. این گونه بود که با اجازه همسرم من هم در یک کارگاه تولیدی مواد غذایی مشغول کار شدم. آن جا فقط من متاهل بودم و چهار دختر مجرد نیز در آن کارگاه فعالیت داشتند.
سرگرمی آن چهار دختر فرستادن پیامک برای مردان هوسباز و سرکیسه کردن آن ها بود. بعد از مدتی آن ها با شوخی و خنده مرا نیز وارد خلافکاری خودشان کردند تا چند نفر را سرکار بگذارند. در این میان من هم آلوده این کار شدم و برای سرکیسه کردن و تفریح و خوش گذرانی برخی مردان را سرکار می گذاشتم و با بعضی از آنان بیرون می رفتم به خاطر این که محل کارم نزدیک خانه مادرم بود روزی هنگام رفتن به منزل مادرم به طور اتفاقی با کاظم روبه رو شدم و خاطرات گذشته برایم زنده شد. آن روز درحالی رابطه دیگری را با کاظم آغاز کردم که او قول ازدواج به من داد.
بعد از این ماجرا اخلاقم در خانه تغییر کرد و دیگر قادر به تحمل همسرم نبودم و مدام با یکدیگر مشاجره داشتیم. در همین روزها بود که یکی از آن مردانی که به خاطر سرگرمی با او آشنا شده بودم با من تماس گرفت و تهدید کرد عکس هایی را که از من دارد برای همسرم می فرستد. من هم از ترس مجبور شدم او را به خانه دعوت کنم و مبلغی حق السکوت به او بدهم. ولی او یک هفته بعد دوباره درخواست پول کرد ، با تماس های مکرر او همسرم به من مشکوک شد و مرا کتک زد. من هم از خانه فرار کردم تا با کاظم که قول ازدواج به من داده بود به مکان دیگری بروم ولی تازه فهمیدم که او نامزد دارد و خانواده اش ضمن توهین و فحاشی به من تهدیدم کردند که از من شکایت می کنند. سرشکسته و رسوا درحالی به خانه مادرم بازگشتم که آن مرد غریبه بالاخره در تماس تلفنی همه ماجرا را برای همسرم بازگو کرده بود.
لینک مطلب: | http://qomefarda.ir/News/item/1465 |