printlogo


مدرسه اجتماعی؛ در مسیر شکل گیری فرهنگ
مدرسه اجتماعی؛ در مسیر شکل گیری فرهنگ
کد خبر: 19538
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی قم فردا، اردوان مجیدی پژوهشگر و فعال تعلیم و تربیت در سلسله یادداشت‌هایی، به ریشه‌یابی و کالبد شکافی مشکلات ماهوی نظام تعلیم و تربیت و ارائه راه‌حل‌های ممکن می‌پردازد؛ در پانزدهمین بخش از این یادداشت‌ها آمده است: از پیش‌فرضهایی صحبت کردیم، که نظام تعلیم و تربیت به غلط آنها را لایتغیر فرض کرده، بر آنها پافشاری می‌کند. در یادداشت دهم، در مورد ماموریت مدارس در جامعه، و پوشش اهداف آموزشی در این ماموریت صحبت کردیم؛ و اینکه نظام رسمی به صورت یک پیش فرض به این مأموریت نگاه می‌کند. قرار شد که این پیش فرض را از چهار منظر در چند یادداشت بعدی بررسی کنیم. پس از پرداختن به دو منظر اول و دوم یعنی اهداف دانشی و اهداف مهارتی در چند یادداشت پیشین، در یادداشت قبلی (چهاردهم) به منظر اهداف فرهنگ پرداختیم.

از ماهیت فرهنگ صحبت کردیم، و اینکه فرهنگ یک انباشتگر رفتارهای جامعه است. جامعه از مدرسه انتظار دارد، فرزندانش در مدرسه فرهنگ مناسب را کسب کنند.

اما آیا در مدارس ما این اتفاق می‌افتد؟ متأسفانه خیر! اما چگونه باید این اتفاق بیفتد، و مدارس برای تحقق این مأموریت مهم، باید چه خصوصیاتی داشته باشند؟ آیا با گنجاندن این مطالب در مفاد کتاب‌های درسی، این فرهنگ‌ها به بچه‌ها منتقل می‌شود؟ پس چه باید کرد؟

اینها سؤالاتی است که در این یادداشت به آنها پاسخ می‌دهیم.

مدرسه به مثابه جامعه

برای پاسخ به این سؤالات، ماهیت پدیده فرهنگ و شکل انتقال آن را به یاد بیاوریم. شکل‌گیری فرهنگ با شکل‌گیری یک رفتار در جامعه و انتقال آن به آحاد جامعه برای بروز آن رفتار، به صورت تثبیت شده و ماندگار رخ می‌دهد. کسب فرهنگ توسط یک فرد نیز یعنی یک رفتار شکل گرفته در جامعه، بواسطه همراهی او در جامعه برای مدتی، در او نهادینه و تثبیت شود.

خوب به عبارات فوق توجه کنید. این یعنی شکل گیری فرهنگ حداقل نیاز به سه چیز اساسی دارد:

- یک جامعه که فرد با آن جامعه همراهی کرده و در آن جامعه مانند سایر افراد دیگر آن جامعه، رفتار کند؛

- رفتار مشخصی که جامعه آن را انجام دهد؛

- مدت طولانی که همراهی فرد در آن جامعه تداوم داشته باشد، تا این رفتار در آن فرد تثبیت شود.

به عبارت دیگر، تا در مدرسه یک جامعه وجود نداشته باشد، به نحوی که شاگردان در آن جامعه به نحو واقعی و به مدت طولانی درگیر بروز رفتارهای مشخصی از یک فرهنگ مشخص که در آن جامعه نهادینه شده است، بشوند، آن رفتار در شاگردان به صورت فرهنگ نهادینه نخواهد شد.

اگر ما قصد داریم فرهنگ اقتصادی را در مدرسه به شاگردان منتقل کنیم، شاگردان باید در جامعه مدرسه، این فرهنگ را عملا کسب کنند. یعنی اولا باید محیط مدرسه یک محیط اجتماعی باشد؛ و مدرسه شرایط و حال و هوای یک جامعه را داشته باشد. ثانیا محیط مدرسه به گونه‌ای درگیر مسائل اقتصادی و فضای کسب و کار باشد، که این فرهنگ و رفتارهای آن بتواند در آن محیط اجتماعی جریان پیدا کند. ثالثا آن فرد مدت قابل توجهی در معرض این فرهنگ قرار داشته باشد.

اگر قصد دارید فرهنگ کار در شاگردان شکل بگیرد، باید در جامعه مدرسه، بچه‌ها عملا درگیر کارهای واقعی بوده، و در خلال آن، فرهنگ کار در انجام این کارها در مدرسه حاکم باشد، و این فرهنگ کار به شاگردان منتقل شود.

جامعه ولی نه فقط جمع

آیا محیط مدارس ما یک محیط اجتماعی هستند و یک جامعه را تشکیل می‌دهند؟ شاید تصور شود که بچه‌ها در مدرسه در یک جمع چند صد نفره قرار دارند، پس در یک محیط اجتماعی و یک جامعه هستند. متأسفانه با رویکرد کنونی مدارس این تصور خطا است. درست است که شاگردان در یک جمع قرار دارند، اما فضایی که این جمع خاص برای آنها تعریف کرده است، فضای یک جامعه و حتی اجتماع عمومی طبیعی نیست. فارغ از تعاریف و تبیین ویژگی‌های جامعه (که برای جلوگیری از پیچیده شدن بحث از آن خودداری می‌کنیم)، وجود چند خصوصیت در جامعه جدی است:

- رابطه چند به چند افراد جامعه. افراد یک جامعه با یکدیگر روابط متعددی دارند، و هر کدام با سایر افراد بنا به نیاز و ضرورت، ارتباط فعال و مفیدی دارد.

- احساس نیاز به سایر افراد جامعه. افراد یک جامعه به حضور یکدیگر نیاز دارند. یک کارمند به نانوا نیاز دارد. نانوا به بقال نیاز دارد. بقال به راننده کامیون نیاز دارد. راننده کامیون به کارگر پمپ بنزین نیاز دارد. همه در یک زنجیره پیچیده و شبکه‌ای، به یکدیگر نیاز دارند.

حال در مدرسه، شاگردان چقدر به یکدیگر نیاز دارند؟ و چه شبکه ارتباطی بین شاگردان وجود دارد؟ آیا نظام مدرسه رابطه بین شاگردان را مطلوب می‌داند یا غیر مطلوب؟ برای پاسخ به این سؤال از کلاس شروع می‌کنیم. در یک کلاس 30 نفره و یک معلم، آیا شبکه‌ای از ارتباطات 31 به 31 تعریف شده است، یا 30 ارتباط یک به یک؟ در مدرسه چطور؟ آیا هیچگونه ارتباطی بین شاگردان کلاس‌های مختلف تعریف شده است؟

واقعیت این است که نظام برنامه درسی و مدرسه ای کنونی، یک نظام آموزش فردی است. در این نظام، فقط رابطه بین معلم و شاگرد تعریف شده است. آن هم ارتباط با کنترل یک سویه از طرف معلم، و نه ارتباط برابر دو طرفه. ارتباط بین شاگردان مختلف، به عنوان یک پدیده ناخواسته و حتی نامطلوب تلقی می‌شود. حتی با بغل دستی! چقدر تا الان این عبارت را در کلاس از زبان معلم‌ها شنیده‌ایم که:”تو به بغل دستی‌ات چکار داری، حواست به من باشد!“     

اگر یکی از شاگردان یک روز نیاید، کدامیک از شاگردان دیگر دچار مشکل می‌شود؟ یعنی یک شاگرد به وجود شاگردان دیگر، نیازی ندارد. بلکه حتی با نیامدن شاگرد دیگر، جا برای او روی نیمکت بازتر هم می‌شود.

مگر در موارد محدودی نظیر ورزش که نیاز به حضور گروهی در بافت آن فعالیت وجود دارد. اگر زنگ ورزش و نیز فعالیتهای فوق برنامه (به این عبارت کمی دقت کنید، فعالیت‌های ”فوق برنامه“! یعنی این فعالیت‌ها در برنامه درسی و مدرسه‌ای قرار ندارند، و بسیاری از مدارس که مشی رسمی‌تری دارند، اگر بتوانند خودشان را از شر آنها خلاص می‌کنند؛ حداقل آن این است که معلم به شاگردان می‌گوید ”اصل درس است، اینها فوق برنامه است!“) را از مدار فعالیت‌های مدرسه‌ای خارج کنید، چیزی که باقی می‌ماند، یک محیط آموزشگاهی نظیر کلاس کنکور یا آموزشگاه زبان یا کلاس واحدهای دانشگاه است، که دو همکلاسی ممکن است یک سال در کلاسی با هم حضور داشته باشند، و حتی اسم همدیگر را هم ندانند، و یک کلمه هم با هم صحبت نکرده باشند. 

ارتباطات انسانی بین شاگردان کلاس هم که بالاخره از حضور فیزیکی چند شاگرد در یک محیط ایجاد می‌شود، عمدتا از نظر برنامه درسی و مدرسه ای در نظام رسمی، به رسمیت شناخته نمی‌شود‌، و به شدت توسط معلم کنترل می‌شود، تا به اصطلاح ”اداره کلاس از دست او خارج نشود“. 

ارتباط برون کلاسی هم که وضعیت وخیم تری دارد. تقریبا هیچ تعامل مفیدی بین شاگرد یک کلاس با شاگردان کلاس‌های دیگر،  (احیانا بجز ایجاد مزاحمت) در مدل مدرسه ای نظام رسمی، بصورت جدی قابل تصور نیست.  

 زمانی می‌توانیم ادعا کنیم که در مدرسه یک جامعه را شکل داده‌ایم، که تک تک شاگردان، به وجود همدیگر نیاز داشته باشند. مثل احساس نیاز من به نانوا، پزشک، قصاب، بقال و راننده کامیون. هر روز هر یک از این افراد دچار مشکل شده یا اعتصاب کنند، زندگی من تحت تأثیر قرار می‌گیرد. این یک جامعه است. اما چقدر مدرسه‌ها محیط یک جامعه را ایجاد کرده‌اند.

در مدارس علمیه قدیم، هر طلبه پس از یکی دو سال، علاوه بر درس خواندن، به درس دادن هم می‌پرداخت. ضمن آنکه یادگیری به مباحثه، و مباحثه نیز به هم بحث‌های خوب نیاز داشت. به عبارت دیگر طلاب برای یادگیری به هم وابسته بودند. ضمن آنکه مسؤولیت‌های داخلی مدرسه، از مسؤولیت کتابخانه گرفته تا امور اجرایی مدرسه، توسط خود طلاب انجام می‌شد، و با نیامدن یکی از طلاب، جای خالی او توسط سایر طلاب به شدت احساس می‌شد.

حبس شده در نظام یادگیری فردی

امروز هم در برخی مدارس، تا حدی کارگروهی انجام می‌شود، اما بسیار ناچیز است. این مدارس بیشتر تلاش می‌کنند که بچه‌ها را در شبیه سازی یک فعالیت گروهی درگیر کنند. اینکه می‌گویم شبیه سازی، به این دلیل است که واقعا اگر یکی از شاگردان گروه نباشد، معمولا مشکل جدی ای برای هم گروهان او پیش نمی‌آید. در هنگام حضور هم گروهی هم، هم گروهی چندان مشکلی از او حل نمی‌کند. بلکه تعامل با هم در گروه، یک فعالیت افزونه بر یادگیری فردی است که اکنون به دستور معلم به صورت گروهی انجام می‌شود. یعنی شاگرد در واقع همان فعالیت فردی خود را به صورت گروهی انجام می‌دهد، و اعمال گروهی اضافه بر کارهای فردی صورت می‌گیرد.

این ناشی از آن است که ماهیت تعریف کارها هنوز فردی است، و ما انتظار داریم با تعریف یک گروه، همان کار با همان ماهیت فردی‌اش، به صورت گروهی انجام شود، و این شکل از کار را کار گروهی می‌نامیم. مثلا همه اعضای یک گروه، در دفتر شخصی‌شان تکالیفی را انجام می‌دهند، ولی این انجام کار را باید هماهنگ و در تعامل با یکدیگر انجام داده، و کنار یکدیگر بنشینند، دفترهایشان جلویشان باز کنند، با هم گفت‌وگو کنند و بنویسند.

ماهیت کار اصلی که انجام می‌شود، فردی است. هر کس یک فرایند مستقل را دنبال می‌کند. فقط وسط این فرایند، اطلاعات خود را با هم رد و بدل می‌کنند. اما دفتر شخصی، تکلیف شخصی، نمره شخصی و فرایند انجام تکلیف مستقل آنها، سر جای خود باقی است. کار گروهی در اینجا سرباری برای کار فردی آنها است؛ نه کمک کننده و بردارنده باری از دوش آنها.

به همین دلیل شاگردان بیشتر تمایل دارند که کار خود را به صورت انفرادی انجام دهند؛ و اگر کار را به صورت انفرادی انجام دهند، خللی در کار تحویلی نهایی ایجاد نمی‌شود؛ و نتیجه حتی با انرژی و دردسر کمتری نیز حاصل می‌شود. فقط لازم است برای راضی کردن معلم، ظاهرا به گفتگو با یکدیگر، و مبادله اطلاعات بپردازنند. این متاسفانه واقعیتی است که در اغلب فعالیت‌های گروهی شاگردان در مدرسه مشاهده می‌کنیم.

حتی در زمینه فعالیت‌هایی نظیر ایجاد روزنامه دیواری توسط یک گروه، معمولا حداکثر کاری که اتفاق می‌افتد، توزیع قسمتهای مختلف کار بین افراد گروه است. یکی این مطلب را بنویسد، یکی آن مطلب را؛ بعد همه را کنار هم می‌چسبانیم! به عبارت دیگر فعالیت‌ها به صورت موازی با هم شکسته می‌شود.

ولی در انجام سری و فرایندی یک کار، که اول بخشی از یک فعالیت توسط یک نفر انجام و بعد ادامه آن توسط شخص دیگر تکمیل شود، و نیز در انجام فعالیتهای همفکری و هم افزایی مشترک، که همه درگیر یک فعالیت شده و با تعامل بینابینی مسأله را حل می‌کنند، و نیز کارهای شبکه‌ای که هر کسی نقش مشخصی در ترکیب‌بندی کل کار دارد، توفیق زیادی در کارهای گروهی در مدارس وجود ندارد، و نمونه‌های اندکی مشاهده می‌شود.       

جامعه در مدارس ما شکل نمی‌گیرد، برای اینکه تعریف برنامه درسی و الگوی مدرسه‌ای نظام رسمی آموزشی، یک الگوی آموزش دستوری فردی است، که توسط معلم به یک شاگرد دیکته می‌شود، و برای اینکه از وقت معلم استفاده کنیم، همزمان شاگردان متعدد را با او در محیط کلاس درگیر می‌کنیم.

به سوی مدرسه فرهنگ

حالا اجازه دهید به مسأله انتقال فرهنگ در مدرسه برگردیم. آیا شاگردان یک مدرسه در یک جامعه قرار دارند؟ پاسخ منفی است! یعنی ما اولین قدم در ایجاد بستر کسب و انتقال فرهنگ را برنداشته‌ایم. و با توضیحات فوق روشن است که ایجاد یک جامعه در مدرسه، مستلزم تغییر بافت برنامه درسی و تلقی ما از محیط مدرسه است. ما باید جرات آن را داشته باشیم که برنامه درسی و نظام مدرسه ای متفاوتی را رقم بزنیم. در یادداشت هفتم، در این زمینه صحبت کردیم.

باید بتوانیم بافت متفاوت مدرسه‌ای را رقم بزنیم که در آن یک جامعه شکل گرفته و شاگردان در آن جامعه به ایفای نقش موثر می‌پردازند، به یکدیگر نیاز داشته، از حسن عملکرد یکدیگر منتفع و از سوء عملکرد یکدیگر متضرر می‌شوند. جامعه‌ای که در آن یک شاگرد حتی برای آنکه منافع شخصی رشد خود را تامین کند، به نفع او است که شاگردان دیگر نیز در مدرسه درگیر رشد و فعالیت مفید قرار داشته باشند؛ از سود بردن و رشد کردن دیگران سود برده، و از ضرر کردن و درجا زدن دیگران متضرر می‌شوند. برای همین هر کس در حیطه نقش اجتماعی خود در آن جامعه کوچک، به تلاش مفید و نیز در تعامل با نقشهای سایر شاگردان می‌پردازد. 

 در خلال آنکه مدرسه چنین بافت و آرایشی را به خود می‌گیرد، باید فرهنگ‌هایی که به عنوان اهداف آموزش مدرسه، در حیطه مأموریت مدرسه قرار دارند، نظیر اشاعه فرهنگ کار، فرهنگ شهروندی، فرهنگ سلامت و ... که بالاتر به آن اشاره کردیم، در فضای اجتماعی مدرسه ساری و جاری شود.

در چنین شرایطی است که می‌توان انتظار داشت، شاگردی که به جمع این مدرسه می‌پیوندد، و مدت نسبتا طولانی در آن تحصیل می‌کند، مؤلفه‌های این فرهنگ در او شکل گرفته و نهادینه شده، و پس از رفتن از این مدرسه به محیط دیگر، در صورت یافتن محیط مناسب و همراهان مناسب، این رفتار و فرهنگ آن را با خود به محیط‌های دیگر نیز منتقل می‌کند.

اینگونه است که می‌توان انتظار داشت، مدارس می‌توانند فرهنگ مطلوب و آرمانی آینده جامعه را بسازند. سیاستمداران و حکمرانان و برنامه ریزانی که وقت خود را در شوراها، جلسات، تدوین اسناد ملی و نقشه‌های راه پیشرفت و توسعه کشور، و نیز حوزه‌های فرهنگ و امثال آن صرف کرده، و برای پیشرفت کشور از یک سو، و ارتقاء فرهنگ جامعه از سوی دیگر تکاپو می‌کنند، تا زمانی که مهم‌ترین نهاد برای شکل گیری فرهنگ یعنی مدارس را فراموش کرده، و تحول نظام تعلیم و تربیت را برای تحول فرهنگ، و بواسطه آن پیشرفت کشور اصل نمی‌دانند، آب در‌ هاون می‌کوبند. پیشرفت و توسعه کشور مسیر اصلی‌ای به جز ارتقای فرهنگ جامعه ندارد، و ارتقاء فرهنگ جامعه، مسیر اصلی‌ای به جز تحول نظام تعلیم و تربیت و مدارس و دانشگاه‌های ما ندارد.

*****

   در چند یادداشت اخیر، از یک پیش فرض نظام رسمی در نگاه به مأموریت مدارس در جامعه، و پوشش اهداف آموزشی در این مأموریت صحبت کردیم. اینکه نظام رسمی مأموریت خود را فقط انتقال دانش، آن هم انتقال دانش غیر کاربردی و علوم پایه می‌داند، در صورتی که مأموریت واقعی و مورد انتظار مدارس، آماده کردن فرزندان ما برای ایفای نقش مؤثر در جامعه، و حتی ساختن جامعه آرمانی آینده است.

از منظر اهداف دانشی و مهارتی در یادداشت‌های قبلی و از منظر اهداف فرهنگی در دو یادداشت اخیر صحبت کردیم. دیدیم که مدرسه برای فراهم کردن بستر کسب و ارتقاء فرهنگ مطلوب، باید یک محیط اجتماعی داشته، و بچه‌ها در مدرسه تجربه حضور در جامعه را داشته باشند؛ جامعه ای که در آن فرهنگ‌های مطلوب به صورت زنده وجود داشته و در جریان است. تا چنین اتفاقی در مدارس نیافتد، کسب فرهنگ‌های مطلوب در مدرسه محقق نشده، و انتظار برای ایفای مأموریت واقعی نظام تعلیم و تربیت بیهوده خواهد بود.

 در یادداشت‌های بعدی، از منظر چهارم یعنی پرورش شخصیت، به بررسی ایفای این مأموریت خواهیم پرداخت. ان شاء الله. الحمد لله رب العالمین.




انتهای پیام/
لینک مطلب: http://qomefarda.ir/News/item/19538