در آن روزها مناطق آزاد شده شمال شهر حلب تا مناطق شیعه نشین نبل و الزهراء یک باریکه بیست و چند کیلومتری بود که بیشترین عرض آن به پنج کیلومتر میرسید. شبه جزیرهای در دل نیروهای تکفیری که در ساعاتی از شبانه روز از دو طرف آماج حمله قرار میگرفت. مناطق آزاد شده جنوب حلب نیز وضعیت بهتری از شمال حلب نداشت؛ برای همین ماموریت صیانت از این مناطق به جسورترین و زبدهترین نیروهایی سپرده شد که در صورت گسترش بحران در این منطقه بتوانند از جان و دل خود مایه بگذارند و به وقت امتحان پس دادن از حضور در میدان شانه خالی نکنند.
در اثنای این ماموریت بود که با «مهدی کریمیان» آشنا شدم. همرزم دوست داشتنی که از همان ابتدا وقتی در «تل ابیض» تعدادی ساختمان بتنی بیدر و پیکر را به بچههای قم تحویل دادند؛ به جای غُر زدن از نبود امکانات با تعدادی از دوستانش دست به کار شد و تا جای ممکن تلاش کرد که آن ساختمانها برای دیگر رزمندگان قابل سکونت شوند.
به وقت رزم و آمادگی برای رزم نیز او نوک پیکان بود، به گونهای که گویا خستگی در جسم و روح او راهی برای نفوذ ندارد و با همت بینظیرش، خاطراتی که از روزهای جنگ هشت ساله در فیلمها و کتابها دیدهایم و خواندهایم را برای ما زنده به نمایش گذاشت. سوریه برای ما یک پا دانشگاه بود که بیاموزیم برای قرار گرفتن در مسیر رستگاری، ابتدا باید خود را از بند ادعاها و غرور کاذب و رگههای خباثت آزاد کنیم و به قول داش مشتیها «خاکی» باشیم. در این دانشگاه «مهدی کریمیان» برای ما یک استاد بود که با عمل و بدون حرف زدن، ما را را پای کار کشاند و با خود همراه کرد...
وقتی خبر فوتاش رابر اثر عارضه شیمیایی شنیدم به آرشیو تصاویر سوریه رجوع کردم و بار دیگر خاطرات آن روزها برایم زنده شد. مجاهدتهایی که مهدی کرد تا آب در دل دیگر بچهها تکان نخورد و خیال حاج قاسم و فرماندهان جبهه مقاومت از بابت حلب راحت باشد.
روحت شاد استاد دوست داشتنی روزهای غریب حلب
لینک مطلب: | http://qomefarda.ir/News/item/35099 |