امام جمعه کهک گفت: ریشه و خاستگاه و به دنبال آن اهمیت و جایگاه غدیر و مسئله ولایت در اسلام به اصل اساسی توحید باز می گردد.
حجت الاسلام صبوری فیروزآبادی در گفتگو با خبرنگار
پایگاه خبری تحلیلی قم فردا، با اشاره به عید غدیر و اهمیت آن اظهار داشت: در واقع ریشه و خواستگاه و به دنبال آن اهمیت و جایگاه غدیر و مسئله ولایت در اسلام به اصل اساسی توحید باز می گردد؛ توضیح مطلب آنکه: در منظومه اعتقادی اسلام، توحید دارای اقسام و شاخه های متنوعی است: توحید در پرستش، توحید در ربوبیت و... اما یکی از شاخه های مهم توحید عبارت است از توحید در اطاعت و تبعیت. به این معنا که موحد واقعی کسی است که رسم عبودیت و بندگی را به جا آورده و در تمامی عرصه های فردی و اجتماعی زندگی خود تنها مطیع پروردگار متعال باشد. و لذا در آیات متعدد از قرآن کریم، اطاعت غیر خدا شرک و کفر شمرده شده است که البته مقصود از این شرک، شرک عملی و شرک خفی است نه آن شرک درربوبیت و پرستش که آثار فقهی دارد. و لذا ما در فقه سیاسی قاعده ای داریم تحت عنوان "قاعده شمول عبادة الله" که بر اساس این قاعد، دایره عبودیت و بندگی خداوند متعال، گسترده بوده و تمامی عرصه های زندگی بشر را شامل می شود. در نتیجه اگر یک انسان در برخی امور زندگانی خود- مانند: نماز، روزه و... - از خداوند تبعیت نموده و در برخی امور دیگر- مانند: سیاست، اقتصاد و...- تابع دین نباشد، از دایره عبودیت خارج گردیده است.
صبوری فیروزآبادی ادامه داد: از میان آیات فراوانی که در این موضوع وجود دارد می توان به آیه شریفه «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ»[1] اشاره نمود. در این آیه شریفه مقصود از اینکه نصاری حضرت مسیح (ع) را به عنوان "رب" قرار داده اند، همان شرک در ربوبیت و الوهیت است که در آیات دیگر نیز تحت عنوان اعتقاد به تثلیث مورد مورد نکوهش قرار گرفته است ؛ « لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَ قالَ الْمَسیحُ یا بَنی إِسْرائیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمینَ مِنْ أَنْصار ».
وی افزود: اما اینکه در این آیه شریفه در رابطه با اتخاذ "احبار و رهبان" یا همان علماء یهود و نصاری به عنوان رب سخن به میان آمده است، نمی تواند به معنای شرک در ربوبیت و یا پرستش باشد زیرا یهود و نصاری هرگز عالمان خود را نمی پرستیدند و یا قائل به الوهیت و ربوبیت آنها نبودند. در واقع مقصود در این فقره از آیه کریمه، بیان یکی دیگر از انحرافات اهل کتاب یعنی "شرک در طاعت" یا همان نقض " توحید در حاکمیت و اطاعت" می باشد.
صبوری فیروزآبادی تاکید کرد: روایت ابوبصیر نیز مطلب فوق را به خوبی تایید می نماید؛ « عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ قُلْتُ لَهُ اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا دَعَوْهُمْ إِلَى عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ دَعَوْهُمْ مَا أَجَابُوهُمْ وَ لَکِنْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً وَ حَرَّمُوا عَلَیْهِمْ حَلَالًا فَعَبَدُوهُمْ مِنْ حَیْثُ لَا یَشْعُرُونَ»؛ ابوبصیر می گوید: از محضر امام صادق (ع) در باره تفسیر این آیه شریفه پرسیدم و امام (ع) فرمود: به خدا سوگند که عالمان یهود و نصاری هرگز پیروان خود را به پرستش خود دعوت نمی کردند و اگر چنین می کردند هم مردم از آنها نمی پذیرفتند. بلکه مقصود از اینکه آنها عالمان خود را رب قرار داده بودند این است که آنها از پیش خود قوانینی جعل نموده و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام می شمردند و مردم نیز از آنها اطاعت می نمودند و با این اطاعت از غیر خدا در واقع از دایره عبودیت الله خارج شده و عبد غیر خدا می شدند.
وی ادامه داد: البته باید توجه داشت که اساسا در زبان عرب واژه "عبادت و عبودیت" به معنای گردن نهادن و اطاعت است و پرستش و اطاعت هر دو از مصادیق این معنا شمرده می شوند و لذا در قرآن کریم از اطاعت غیر خدا به عبادت تعبیر شده است؛ مانند: آیه کریمه «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ»[4] که از تبعیت و اطاعت از شیطان تعبیر به عبادت شده است و یا در آیه شریفه «وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى..»ِکه از اطاعت طاغوت تعبیر به عبادت شده است.
صبوری فیروزآبادی تصریح کرد: علی ای حال در قرآن کریم آیات فراوانی وجود دارد که اطاعت از غیر خدا را به مثابه شرک عملی می شمرد که بنده به خاطر رعایت اختصار در کلام تنها یک آیه دیگر را در اینجا نقل می کنم: خداوند متعال در آیه 60 سوره مبارکه نساء می فرماید:«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا به»؛ ای پیامبر! آیا دیدی کسانی را که به اشتباه گمان می کنند که به آنچه بر تو و بر پیامبران گذشته نازل شده، ایمان دارند؟! [دلیل آنکه ایمان آنها حقیقی نیست آن است که] آنها بنا دارند که در امور خویش به طاغوت مراجعه نمایند در حالی که امر شده اند که طاغوت را نفی نموده و منکر او باشند.
وی بیان داشت: چنان که ملاحظه می شود در این آیه شریفه از کسانی یاد می شود که خود گمان می نمودند از ایمان برخوردار بوده و از کفر به دور هستند لکن نزد خداوند اینان با ایمان شمرده نمی شوند؛ « یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا... ». این تعبیر خود نشان می دهد که آنها دارای شرک و کفر در پرستش نبوده اند زیرا در این صورت در مورد خود گمان ایمان نداشتند. در مقابل، دلیل عدم اتصاف آنها به ایمان، " تحاکم الی الطاغوت" یعنی: قبول حکمیت طاغوت بیان شده است که نشان دهنده منافات پذیرش حاکمیت طاغوت با ایمان به پروردگار می باشد؛ حتی اگر این پذیرفتن در حد مراجعات قضایی در منازعات باشد. در واقع معنای این آیه شریفه این است که اگر شخصی در برخی امور خود مانند: نماز، روزه و... تابع امر خداوند باشد اما در برخی امور دیگر مانند: امور اقتصادی، اجتماعی و سیاسی از فرمان غیر خدا اطاعت کند، این شخص هر چند گمان می کند که دارای ایمان است اما ایمان او حقیقی نیست.
صبوری فیروزآبادی ابراز داشت: و لذا در اسلام مسئله ولایت و سرپرستی از مشتقات و نتایج توحید شمرده شده و اساسا در قرآن کریم مشخصه اصلی جبهه ایمان " پذیرش ولایت الله" و مشخصه جبهه کفر "پذیرش ولایت غیر خدا و طاغوت" دانسته شده است؛ در آیت الکرسی می خوانیم: « اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ»؛ خداوند، ولى و سرپرست کسانى است که ایمان آوردهاند تا آنها را از ظلمتها، به سوى نور بیرون بَرَد. اما کسانى که کافر شدند، اولیاى آنها طاغوتها هستند که آنها را از نور، به سوى ظلمتها بیرون مىبرند، آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند.
وی بیان داشت: از این رو روایات فراوانی که در مجامع روایی ما نقل شده و انکار ولایت اهل بیت (ع) را مثابه کفر و شرک می دانند، مقصود از شرک در احادیث شریف، همین کفر و شرک در اطاعت و تبعیت است.
صبوری فیروزآبادی تاکید کرد: چنانکه گفته شد در نگاه اسلام، ولایت و سرپرستی از شعبه های توحید شمرده شده و انسان به عنوان مخلوق و بنده پروردگار تنها باید تابع دستورات الهی باشد. فلسفه این امر نیز به ربوبیت و لطف الهی باز می گردد که لازمه آن، هدایت بشر به سوی افعالی است که سعادت وی را تامین می نماید و نهی از اموری که برای زندگانی دنیوی و اخروی او ضرر دارد. ولذا در قرآن کریم نتیجه پذیرش ولایت الله، خروج از تاریکی های و گمراهی ها و نتیجه سرپرستی و ولایت طاغوتها بر بشریت، گرفتار شدن در ظلمات است؛ ظلمت بی عدالتی، شهوت پرستی، ستم به یکدیگر و... که در آیت الکرسی آمده است. از این رو خداوند متعال ولایت انبیاء و اوصیاء را از شاخه های ولایت خود دانسته و اطاعت از آنها را لازم شمرده است؛ « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ».[8] در ادامه این آیه شریفه نیز به همان مسئله شرک در اطاعت اشاره فرموده و اطاعت از انبیاء و اوصیاء را لازمه ایمان حقیقی شمرده است؛ «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ»؛ و هر گاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید!
وی افزود: طبیعی است که این درجه از ولایت و برابری اطاعت انبیاء الهی و اوصیای آنها با اطاعت پروردگار به این دلیل است که آنها از یک سو به جهت علم الهی که به آنها اعطاء شده عالم به فرامین الهی هستند و از سوی دیگر به جهت عصمتی که دارند نسبت به انجام و دعوت به به این دستورات التزام کامل دارند. حال سوال این است که در زمان غیبت که دسترسی به پیامبر و امام معصوم ممکن نیست، تکلیف جامعه الهی چیست؟ آیا باید تن به ولایت طاغوتها و اطاعت از فرامین غیرالهی آنها بدهند که به تعبیر قرآن کریم موجب خروج از نور و گرفتار شدن در ظلمات و تاریکیها است؟!
صبوری فیروزآبادی ابراز داشت: لذا حکمت ایجاب می کند که در زمان غیبت معصوم (ع) نزدیکترین شخص به ویژگی های او ولایت جامعه ایمانی را بر عهده بگیرد و جامعه را بر اساس احکام نورانی الهی اداره نماید. شخصی که -هر چند از علم اعطایی الهی برخوردار نیست اما- از قوه اجتهاد و فهم عمیق دینی برخوردار است که به واسطه این ملکه توان استباط احکام الهی را داراست. شخصی که با وجود عدم عصمت، اما از ملکه عدالت برخوردار است که او را از درون، ملزم به عمل به فرامین الهی و اداره جامعه بر اساس آن می سازد که این شخص در یک کلمه همان فقیه عادل می باشد.
وی بیان داشت: از این رو محدثین شیعه در ذیل همان آیه کریمه :«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا به» روایت مشهوری را نقل می کنند تحت عنوان مقبوله عمربن حنظله که ناظر به همین مطلب است؛ راوی می گوید: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) عَنْ رَجُلَیْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَیْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِی دَیْنٍ أَوْ مِیرَاثٍ فَتَحَاکَمَا إِلَى السُّلْطَانِ وَ إِلَى الْقُضَاةِ أَ یَحِلُّ ذَلِکَ؟ »؛ از امام صادق (ع) درباره دو نفر شیعه که با یکدیگر اختلاف مالی دارند سوال پرسیدم که آیا جایز است که در این مسئله به حکومت جائر زمان خویش و قاضیان منصوب آنها مراجعه کنند؟ امام (ع) به همین آیه شریفه استناد نموده و فرمودند: « مَنْ تَحَاکَمَ إِلَیْهِمْ فِی حَقٍّ أَوْ بَاطِلٍ فَإِنَّمَا تَحَاکَمَ إِلَى الطَّاغُوتِ وَ مَا یَحْکُمُ لَهُ فَإِنَّمَا یَأْخُذُ سُحْتاً وَ إِنْ کَانَ حَقّاً ثَابِتاً لِأَنَّهُ أَخَذَهُ بِحُکْمِ الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أَمَرَ اللَّهُ أَنْ یُکْفَرَ بِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ....»؛ هر کسی که در ادعای حق یا باطلی به آنها مراجعه نماید در واقع دعوا نزد طاغوت برده است و آنچه با حکم او دریافت نماید برای او حرام است اگر چه در واقع حق او باشد چرا که آن را با حکم طاغوت دریافت نموده است در حالی که خداوند امر نموده است که طاغوت را نفی نمایند و منکر او باشند. سپس امام (ع) استناد می نمایند به همین آیه شریفه.
صبوری فیروزآبادی تصریح کرد: در اینجا همان سوال پیشین برای راوی نیز به وجود می آید که اگر از یک سو پذیرش ولایت طاغوت شرک باشد و از سوی دیگردسترسی به معصوم (ع) هم وجود نداشته باشد، پس تکلیف مردم مسلمان چیست؟ لذا مجددا می پرسد:« فَکَیْفَ یَصْنَعَانِ؟ » پس آنها باید چه کنند؟ امام (ع) می فرمایند: « یَنْظُرَانِ إِلَى مَنْ کَانَ مِنْکُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَکَماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً»؛ آنها باید به سراغ کسی بروند که احادیث ما را نقل می کنند و احکام ما را می شناسند و باید که به حکمیت او راضی باشند چرا که من او را بر آنها حاکم می نمایم.
وی بیان داشت: جالب اینجاست که امام (ع) در ادامه به همان مسئله شرک در اطاعت و تبعیت اشاره نموده و عدم پذیرش حکم فقیه را به مثابه شرک عملی می شمرند چرا که این عدم پذیرش در واقع به معنای عدم اطاعت از فرمان الهی است؛ « فَإِذَا حَکَمَ بِحُکْمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکْمِ اللَّهِ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْکِ بِاللَّه..»؛ هر گاه فقیه حکم نماید و آنها از او نپذیرند، پس حکم خدا را سبک شمرده اند و ما را رد نموده اند. وکسی که ما را رد نماید در واقع خداوند را رد نموده است و این در حد شرک به خداوند است.[9] در واقع معنای این فقره از روایت این است که عدم پذیرش حکم فقیه – که به صورت طبیعی ملازم با پذیرش حکم غیرالله است- در تناقض با توحید در حاکمیت و تشریع بوده و موجب شرک عملی است.
انتهای پیام/110