شهیدی که درس شجاعت را از مکتب امام حسین (ع) برگرفته بود
کد خبر: 45691
پدر و مادر عزیز من در مکتب حسین (ع) در جبههها درس شهادت را گرفتم و آموختم که در نهضت حسین باید درس شجاعت را آموخت از شما میخواهم که صابر باشید و در مقابل مشکلات ایستادگی کنید.
به گزارشپایگاه خبری تحلیلی قم فردا،شهید حسین محمدی کیلوائی فرزند اکبر در سال ۱۳۴۷ در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود.
او در مورخه بیست و پنجم تیرماه ۱۳۶۴ از طریق بسیج شهرستان قم به جبهه جنوب اعزام و در تاریخ بیست و چهارم تیرماه ۱۳۶۴ در عملیات غرورآفرین عاشورای ۲ منطقه چنگوله به علت اصابت تیر به کتف و موج گرفتگی به فیض عظیم شهادت نائل گشت.
پیکر پاک و مطهرش طی مراسم باشکوهی در گلزار شهدای علی بن جعفر «ع» در مورخه بیست و هشتم مردادماه ۱۳۶۴ به خاک سپرده شد.
در ادامه وصیتنامه این شهید والامقام را میخوانید.
بسمهتعالی
حمد و سپاس خدای بزرگ را که بر من منت نهاد و مرا به راه مستقیم هدایت کرد خدای بزرگ را بسیار شاکر و سپاسگزارم که به من توفیق خدمت در راهش را عطا فرمود.
ما پیروان مکتب حسین «ع» هستیم و بر ندای نایب امامزمان لبیک گفتیم و تا جان در بدن داریم در راهش اهدا خواهیم کرد.
ای مسلمانان همگان به پا خیزید و ریشه مرید ظلم و ستم در جهان هست خشک کنید تا عدل و عدالت دادگستر این راه باشد.
ایکاش من در کربلا بودم و امام را یاری میکردم؛ بهوش باش که اگر لحظهای بر خود نیایی تا ابد نخواهی فهمید هر چه زودتر تصمیمت را بگیر و حرکت کن که لحظهای دیگر دیر است.
با سلام خدمت امام و امت و پیروان راستین ایشان و با سلام بر شما شهدای اسلام و با سلام خدمت شما پدر و مادر عزیزم پس از عرض سلام سلامتی شما را از خدای متعال خواهانم؛ پدر و مادر عزیز من در مکتب حسین در جبههها درس شهادت را گرفتم و آموختم که در نهضت حسین باید درس شجاعت را آموخت از شما میخواهم که صابر باشید و در مقابل مشکلات ایستادگی کنید و در هر لحظه امام را دعا کنید و مرا حلال کنید و از جانب من از تمام دوستان و آشنایان خداحافظی کنید.
لحظاتی دیگر به عملیات نمانده؛ قلبها به عشق حسین میطپد انگار که به دنیای جدیدی دست پیدا کردهام.
آیا زندهایم یا به دیار دیگر میرویم تمام بچهها در سنگر اشک میریزند و حسین را صدا میکنند.
از خدا میخواهم که مرا بیامرزد و از گناهان من درگذرد به امید دیدار در صحن اباعبدالله. خدانگهدار
گفتم مگر ز رویت زاهد خبر نداری/
گفتا که تاب خورشید عمر بی بصر ندارد/
گفتم به کوی عشقت پایم بگل فروشد/
گفتا که کوچه عشق راهی به در ندارد/
خواهرم امشب که با مادر خویش اندکی دست در آغوش کنم
دامنش پر کنم از شبنم اشک تا که این درد فراموش کند
یاد دارم که به من می گفتی مادر آیه آن روز که داماد شوی