بسم رب الشهداء
نسرین بسیار مهربان و دلسوز بود. چون پدرمان معلول بود، ایشان مانند یک پسر به همراه مادرم فعالیت میکرد.
14 ساله بود که ازدواج کرد، اما بعد از 7 الی 8 ماه از همسرش جدا شد و به عقد آقای گلشنپور که همسرش را طلاق داده بود درآمد؛ او فرزندان همسرش را به مانند فرزند خودش دوست میداشت. هرگاه مادر بچههای آقای گلشنپور به دیدار آنها میآمد، با روی باز از او استقبال میکرد، این در حالی بود که این آقا به او گفته بود که نباید مادر بچهها را به خانه راه دهی.
اما ایشان میگفت: «مادر است. دلم میسوزد. نمیتوانم مانع از او شوم که فرزندانش را نبیند.»
روز حادثه مادرم با او تماس میگیرد که میتوانی به روضه بیایی. ایام فاطمیه بود و در همسایگی ما خانوادهای روحانی و سادات بنام مومنی هر ساله در این ایام چندین روز مراسم داشتند؛ شهیده با توجه به علاقه وافری که به این مراسم داشت قبول میکند و با دختر یک سالهاش آرزو و پسر همسرش محمد که پایش شکسته بود، ماشین کرایه کرده و خودش را با سختی تمام با این دو بچه به روضه میرساند.
مدت زمانی بیشتر طول نمیکشد که مکان برپایی مراسم «خانه آقای مومنی» مورد هدف موشک بعثیون قرار میگیرد و در حدود 20 متر از خانمها که اکثر آنها نامشان فاطمه و زهرا و با القاب آن حضرت بود به شهادت میرسند که نسرین و دخترش آرزو و پسر هشت ساله همسرش در میان فاطمیون بودند.
لینک مطلب: | http://qomefarda.ir/News/item/48969 |