اسمش در شناسنامه غلامعلی، در بین اقوام و مردم به محسن رستگار مقدم معروف بود و همه او را محسن صدا میکردند. از اوّل رفتن به مدرسه بیاندازه کمخرج و کممصرف بود. تا کلاس هفتم و از کلاس هفتم به بعد هر چه مخارج برای هر چیزی داشت با کارکرد و مزد دست خودش تهیه و خرج میکرد.
روزها را کار میکرد و شبهای جمعه یا به تهران مهدیه پای منبر آقای کافی میرفت یا مسجد جمکران و روزهای جمعه چند ساعت در منزل استراحت میکرد. بعدازاین که دیپلم گرفت، چون نتوانستیم او را به خارج بفرستیم برای این که دلتنگ نشود او را روانهی حج عمره نمودم. در سوریه به حضور شهید حاجآقا مصطفی خمینی شرف یاب شده بود و با معرفی خودش خمینی او را شناخته بود که از چه خانوادهای است.
پس از زیارت حج هر چه پول بابت سفر حج به او داده بودم از پول کارکرد خودش بدون این که من بخواهم به بنده پس داد و گفت: مال زحمت کشیده شما به این روا نیست. پس از دوستی از قاهره سفارش و اقدام شد و توانست برای ادامهی تحصیل به لندن برود. لیکن پس از مدتی به ایران آمد علت آمدنش را که پرسیدیم جواب میداد که آن جا خیلی کثیف است و غیر قابل تحمل است برای کسی که نخواهد در منجلاب فساد و فحشا فرورود؛ چون بیاندازه محجوب بود حتی با کسی مزاح هم نمیکرد و خیلی ساکت بود.
دو ماه پس از آمدنش از لندن نسیم جانبخش انقلاب وزیدن گرفت که او هم با عدهای از همفکران خود شروع به فعالیت نمودند و در تمام راهپیماییها شرکت فعال داشتند. هر اعلامیه و یا نوار سخنرانی امام را بعد از انتشار یعنی یک روز بعد در قم و حتی در روستاهای قم پخش میکرد و هر چه مأمورین حکومتنظامی سختگیرتر میشدند، او فعالتر میشد تا این که با کمک همرزمانش به ساختن سه راهی و وسایل انفجاری مشغول شدند و به کار میبردند.
چند شب بود که میدیدیم لامپ سر کوچه را هر شب من روشن میکنم، شب بعد خاموش است و تصور من این بود که با وزیدن باد خاموش میشود تا این که پرسید این لامپ را چه کسی روشن میکند. گفتم من، گفت: میخواهی بچهها را به کشتن بدهی؟ گفتم نه چرا؟ گفت موقع فرار اگر کوچه روشن باشد، مأمورین بچهها را میبینند و با تیر میزنند. دیگر روشن نکردم.
ادامه زندگینامه این شهید والامقام را در قسمت دوم بخوانید.
لینک مطلب: | http://qomefarda.ir/News/item/49184 |