printlogo


هر روز با یک شهید؛
دوست دارم گمنام بمانم
دوست دارم گمنام بمانم
کد خبر: 49923
در بخشی از زندگی‌نامه شهید رفیعی می‌خوانید: شهید ناراضی نبود؛ همیشه می‌گفت: مادر برایم دعا کن که شهید شوم و دوست دارم که گمنام بمانم و جنازه‌ام برنگردد.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «قم فردا» شهید ماشاءالله رفیعی در تاریخ 23 آذرماه 1341 در شهر مقدس قم در خانواده‌ای مومن و متدین دیده به جهان گشود.

وی در عملیات‌های خرمشهر خیبر و کربلای 4 شرکت داشت و حضور مثمرثمر در مناطق غرب کشور، همراه با شهید مصطفی چمران را در پرونده خود به ثبت رسانده است و پس از چندی مجاهدت، با جراحت فراوان در عملیات کربلای 4 در دفاع از میهن عزیز اسلامی در برابر تعرض رژیم منحوس بعث عراق به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

گفتنی است پیکر مطهر این شهید والامقام تا امروز تفحص نشده است و در غربت به سر می‌برد.

در ادامه زندگی‌نامه و خاطره‌ای را از زبان مادر شهید می‌خوانید.

شهید ناراضی نبود؛ همیشه می‌گفت: مادر برایم دعا کن که شهید شوم و دوست دارم که گمنام بمانم و جنازه‌ام برنگردد.

با مردم خیلی رفیق بود. هرگاه کسی درب منزل را می‌زد، نمی‌گذاشت دست خالی از خانه‌مان رد شود، برای پدر و مادرش، احترام زیادی قائل بود و هیچگاه با صدای بلند با آنها صحبت نمی‌کرد و حتی جلوتر از آنها راه نمی رفت و وقتی گمنام بود، همیشه به خواب بستگانمان می‌آمد و می‌گفت: من شهید نشده‌ام، من زنده ام چرا می‌گویید که من شهید شدم؟

حتی وقتی به ما گفتند که مفقود است، ما برای ایشان مراسم گرفتیم. به خواب دختر دایی‌اش آمده بود و گفته بود: چرا برای من مراسم گرفتید؟

ازهمان دوران کودکی فعالیت‌های زیادی قبل از انقلاب داشت. خیلی علاقه به جبهه رفتن داشت.

مادرش در خاطره‌ای دیگر می‌گوید: من به ماشاءالله گفتم نمی‌خواهد تو بروی؛ من می‌خواهم برایت زن بگیرم، گفت: نه باید بروم؛ با شوخ طبعی ادامه داد: من به جبهه نمی‌روم، می‌روم تفریح و خودم از اهواز زن می‌گیرم.

از 7 سالگی به مسجد می‌رفت که وقتی وارد مسجد می‌شد امام جماعت می‌گفت: شیخ ماشاءالله آمد و همه را نیز دعوت به مسجد و نماز خواندن می‌کرد



انتهای خبر /


لینک مطلب: http://qomefarda.ir/News/item/49923