printlogo


هر روز با یک شهید؛
فرزندم به‌زودی شهید می‌شود
فرزندم به‌زودی شهید می‌شود
کد خبر: 50118
در بخشی از زندگی‌نامه شهید سید هاشم قریشی زاده از شهدای ناجا می‌خوانید: مادرش با اصرار، او را نزد پزشک برد، هاشم مجبور به هشت ماه استراحت در خانه شد؛ اما در طول این مدت، بسیار بی‌قراری می‌کرد، به‌گونه‌ای که مادرش می‌گفت: این بچه دیگر مال ما نیست و به‌زودی شهید می‌شود.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «قم فردا»شهید سید هاشم قریشی زاده در سال ۱۳۴۴ در شهر مقدس کربلا دیده به جهان گشود. وی پس از چندی مجاهدت به‌عنوان یکی از نیروهای انتظامی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 گفتنی است، پرونده وی در بنیاد شهید قم موجود است. در ادامه زندگی‌نامه این شهید والامقام را می‌خوانید.

 پنج‌ساله بود که به همراه خانواده از کربلا به ایران عزیمت نمود. تحصیلات دوره ابتدایی را در شیراز به پایان رساند. به ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی مشغول شد. سیدهاشم در کلاس دوم راهنمایی بود که جنگ تحمیلی آغاز گردید و علاقه زیادی برای حضور در جبهه‌ها از خود نشان داد؛ اما چون خیلی کوچک بود نمی‌توانست حضور خود را علنی کند.

 تصمیم گرفت شناسنامه‌اش را سه سال بزرگ‌تر کند، تا شاید به جبهه‌ها راه یابد؛ اما موفق نشد؛ این بار برای رفتن از آیت‌الله دستغیب کمک گرفت و از ایشان تصویر واضح نمود و موفق شد تا به جبهه اعزام گردد. در ۱۷ سالگی ازدواج نمود و ثمره زندگی مشترکش، یک فرزند پسر است که پس از شهادت پدر به دنیا آمد. در مدت حضور در جبهه خانواده به مدت سه ماه از او خبری نداشت، زمانی که به خانه برگشت مجروح بود.

 پس از مدتی دوباره به میاد گاه موردعلاقه‌اش بازگشت و سرانجام در دوازدهمین روز از دوازدهمین ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه زبیدات بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ندای حق را لبیک گفت و به لقاءالله پیوست.

 پس از سه ماه حضور در جبهه‌ها منبع آب‌روی پای او افتاد و استخوانش شکست و مجبور به عقب‌نشینی شد. در اثر پیاده‌روی مسافت طولانی جراحت پا عمیق گردید. مادرش با اصرار، او را نزد پزشک برد، هاشم مجبور به استراحت هشت ماه در خانه شد، اما در طول این مدت، بسیار بی‌قراری می‌کرد، به‌گونه‌ای که مادرش می‌گفت: این بچه دیگر مال ما نیست و به‌زودی شهید می‌شود.

 او مثل پرنده است که فقط به فکر پرواز است، روزهای بی‌تابی و بی‌قراری هاشم به پایان رسید و به‌محض بهبودی به جبهه بازگشت و همان‌طور که مادرش گفته بود، او فقط به معبودش فکر می‌کرد و طولی نکشید که به آرزویش دست‌یافت.

 منبع: کتاب سبز قامتان


انتهای خبر /

 
لینک مطلب: http://qomefarda.ir/News/item/50118