printlogo


هر روز با یک شهید؛
امانتی را که منتظرش بودید، برگرداندیم
امانتی را که منتظرش بودید، برگرداندیم
کد خبر: 50427
در بخشی از زندگی‌نامه شهید ابوالفضل یزدانیان از زبان برادرش آمده است: مادرم در خواب، شخصی مانند حضرت امام (ره) را دید که ایشان به درب منزل ما آمده‌اند و می‌فرماید: آن امانتی را که منتظر آن بودید، ما برگرداندیم؛ فردای آن شب خبر پیداشدن پیکر ابوالفضل را در شلمچه برایمان آوردند.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «قم فردا» شهید ابوالفضل یزدانیان در تاریخ ۱ شهریورماه ۱۳۵۴ در شهر تهران دیده به جهان گشود. وی پس از چندی مجاهدت و فداکاری در جبهه‌های حق علیه باطل در تاریخ ۷ اسفندماه ۱۳۶۵ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 گفتنی است پرونده شهید در بنیاد شهید استان قم موجود است. در ادامه زندگی‌نامه این شهید والامقام را می‌خوانید.

 پدرش می‌گوید:

 آن زمان که شهید به دنیا آمد در یک باغ رعیت بودیم. او پابه‌پای دیگر برادران و خواهرانش بزرگ شد و روحیه خیلی شاد و خوبی داشت. به حرفه آهنگری روی آورد و آنچه که درآمد داشت آن را به مادرش می‌داد. گاهی اوقات به او می‌گفتم: بابا پول‌هایت را چه‌کار می‌کنی؟ با خنده می‌گفت: همه را به‌حساب قرض‌الحسنه پس نده می‌دهم.

 بسیار مهربان و شجاع بود. پس از شهادت برادرش داود، دیگر آرام و قرار نداشت و به‌عکس برادر خیره می‌شد و مرتب می‌گفت: یعنی می‌شود من هم مانند داود به جبهه بروم و شهید شوم؟ مدتی نگذشت، علی‌رغم سن اندک و جثه کوچکش، رهسپار جبهه‌ها شد و در عملیات کربلا ۵ به شهادت رسید.

 از زبان برادر شهید می‌خوانید.

 شهید، بسیار مهربان و خوش‌رفتار بود. باایمان و معتقد به اصول‌دین و انقلاب بود؛ هنوز که هنوز است برای رفع بسیاری از گرفتاری‌ها و مشکلاتمان به قرآن شهید عزیز پناه می‌بریم و از او کمک می‌خواهیم.

 خوابی را مادرم برایم نقل کرده که بیانش خالی‌ازلطف نیست؛ در همان شب که خبر بازگشت پیکر مطهر برادرم را پس از ۱۱ سال مفقودیت برایمان آوردند، مادرم در خواب، شخصی مانند حضرت امام (ره) را دید که ایشان به درب منزل ما آمده‌اند و می‌فرماید: آن امانتی را که منتظر آن بودید، ما برگرداندیم؛ فردای آن شب خبر پیداشدن پیکر ابوالفضل را در شلمچه برایمان آوردند.

 شهید ابوالفضل یزدانیان پس از شهادت برادرش تصمیم گرفت سلاح او را به زمین نگذارد، لذا دائماً به فکر جبهه رفتن بود، اما آن‌قدر سن‌وسال نداشت که او را بپذیرند؛ سرانجام دو سال پس از شهادت داود به هر حالی که بود، خود را به منطقه رساند و در مقابل دشمن بعثی سلاح به دست گرفت.

 وی جوانی زرنگ و چابک بود. مهربان و خوش‌اخلاق بود و در احترام به پدر و مادر و بزرگ‌ترها بسیار اهل مراعات و دقت نظر بود. نماز جماعت او ترک نمی‌شد و به نمازجمعه نیز مقید بود. اگر درآمدی از راه آهنگری عایدش می‌شد، آن را تقدیم به پدر و مادر زمان می‌کرد، تا مقداری از مشکلات معیشتی آنها را حل کرده باشد.

 آخرین باری که برای مرخصی آمده بود، در منطقه بر اثر شیمیایی تمام‌صورت، لب و دهان او زخم شده بود؛ پدر و مادر و برادران و خواهران هر چه به او گفتند الان نمی‌خواهد به جبهه بروی و بگذار تا بهتر شوی، قبول نکرد. از همان روستای ورجان جمعیت زیادی نیز به بدرقه آمدند.

 در وصیت‌نامه‌اش به یک محور اصلی تأکید و سفارش کرده بود و آن هم آن پیروی از خط ولایت‌فقیه و رهبری حضرت امام خمینی (ره) بود.



انتهای خبر /

 
لینک مطلب: http://qomefarda.ir/News/item/50427