شهید حسینی در محله امام زاده ابراهیم در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود و از همان کودکی عشق به الله در وجودش شعله میکشید و با خونش عجین شد.
با سن کمی که داشت با پدربزرگش به مساجد و نماز جماعت میرفت و همواره در نماز جماعت و مجالس روضه اهلبیت شرکت میجست.
در سن هفتسالگی راهی مدرسه شد؛ دوران ابتدایی را در مدرسه شهید مصطفی خمینی تمام کرد و دوره راهنمایی را در مدرسه مهدوی شروع کرد؛ در این زمان بود که تودههای ستمدیده میهن اسلامی بر رژیم شوریدند و تظاهرات و فریاد اللهاکبر بلند شد.
انقلاب اسلامی آغاز شد؛ شهید حسینی فعالانه و با جدیت و هوشیارانه در تظاهرات و راهپیماییها شرکت میجست. او باروحیهای فوقالعاده و اعتقاد به هدف مقدس هیچگاه از مزدوران و مأمورین ساواک جهنمی ترس و واهمهای به دل راه نمیداد.
باوجود این که کلانتری ۱۴ در کوچه ایشان بود و محله را تحتنظر داشت، ولی شهید حسینی فعالیتش را انجام میداد تا این که با کمک خدا و همبستگی مردم و رهبریهای امام عزیزمان انقلاب به پیروزی رسید. حکومت اسلامی استقرار پیدا کرد.
با تشکیل بسیج و سپاه مجدانه در آنها به فعالیت پرداخت، روزها را در خیاطی کار میکرد و شبها در بسیج به نگهبانی و انجام وظایفی که بر عهده او بود مشغول بود، با شروع جنگ تحمیلی جهت رفتن به جبهه و نبرد با دشمنان خدا تلاش فراوان نمود و سرانجام موفق شد و راهی جبهه آبادان گردید و در آنجا مشغول دفاع و جانبازی شد.
درست در آخرین روزهای مأموریت مجروح شد، ولی روح سرکش و عاشقش نهتنها خاموش نشد؛ بلکه شعلهورتر شد و دوباره راهی جبهه و مصاف با مزدوران شرق و غرب شد؛ در طول جنگ بارها عازم جبهه حق بر علیه باطل شد و در راه خدا به پیکار پرداخت.
عملیات غرورآفرین و پیروزمند والفجر مرحله مقدماتی آغاز شد؛ شهید حسینی در آن شرکت یافت. وی در این حمله که در منطقه فکه جریان داشت از ناحیه فک بهشدت مجروح شد.
خاطرهای از زبان مادر شهید حسینی میخوانیم.
او را ابتدا به تبریز و سپس به تهران بیمارستان امیراعلم و سپس بیمارستان فیروزگر انتقال دادند. در آن زمان وقتی ما به بیمارستان میرفتیم آن قدر مجروحیت او سخت و دردناک بود که کسانی که برای عیادت بیماران خود در طبقههای پایین آمده بودند به طبقه سوم که در آن شهید حسینی بستری بود میآمدند و به او هم سر میزدند.
وی به علت مجروحیت قسمت فک آب و غذا نمیتوانست بخورد و در زمان تشنگی دکتر گفته بود که باید آن قدر پاهای او را در آب سرد قرار دهند تا تشنگی او برطرف شود، قسمت معده را کمی سوراخ کرده و از آن طریق به او غذا میدادند قرار بود چند روز بعد او را عمل کنند.
بعد از عمل وقتی به ملاقات او رفتم زمانی که بالای سر او بودم دیدم اشک در چشم فرزندم جاری است به برادرم گفتم به دکترش خبر دهید که چرا پسرم گریه میکند دکتر در جواب گفته بود که مقداری از پوست ران پاهایش را بریدهایم و آن را روی پیشانیاش قرار دادهایم تا زخم تازه بماند؛ او بهخاطر کسانی که به ملاقاتش آمدهاند روی پاهایش پتو کشیده و تماس پتو با زخم سبب سوزش آن شده است و برادرم به دکتر گفت: که چرا برای تسکین درد پاهایش به او مسکن تزریق نمیکنید دکتر گفت: از صبح تا حالا چهار عدد مرفین به او تزریق کردهایم؛ ولی سوزش آن بهقدری است که درد آن را ساکت نمیکند
گفتنی است پیکر پاک و مطهر این شهید در گلزار شهدای امام زاده ابراهیم آرامگرفته است.
لینک مطلب: | http://qomefarda.ir/News/item/51349 |