زندگیاش در ٩ ماهگی نابود شد. روزی که در بمباران جنگ در شهرستان بانه، شیمیایی شد و مادرش را هم از دست داد. چیمن از همان زمان تا الان با درد و زجر زندگی کرده و همیشه حسرت مادرش در دلش مانده. مادری که جان خود را فدا کرد تا تنها دخترش زنده بماند. چیمن حالا ٣١سال است که با حسرتی در دل و دردی در جانش زندگی میکند. نفس میکشد، اما به سختی؛ یادگار جنگ او را آزار میدهد و زندگی راحت را برایش به آرزویی بزرگ تبدیل کرده است. اما حالا چند وقتی میشود که این دختر ٣٢ ساله هدفی دارد.
هدفی بزرگ که برایش میجنگد و به این در و آن در میزند. دختر جوانی که بعد از آشنایی با مردی جانباز، تصمیم گرفت دختر گمشده آن مرد را پیدا کند. چیمن بعد از آشنایی با قادر مولانپور، مسیر زندگیاش عوض شد. راهی جدید انتخاب کرد. قادر مردی بود که او هم یادگار و خاطرهای تلخ و وحشتناک از بمباران جنگ برایش مانده بود. تمام خانوادهاش را از دست داده و دختر کوچکش را هم در بیمارستان تبریز جا گذاشته. دختری به نام ژیان که درست بعد از تولد در همان شلوغی جنگ در بیمارستان جا ماند. قادر در عرض چند روز، همسر، دو پسر و دو دخترش را از دست داد و تنها ژیان برایش مانده بود، اما او را هم گم کرد. مردی تنها و افسرده که سالها با آرزوی در آغوش کشیدن تنها دخترش به سختی نفس کشید و درنهایت هم دوسال پیش جانش را از دست داد.
چیمن بعد از آشنایی با قادر در دادگاه لاهه هلند، تصمیم گرفت تمام توان و انرژیاش را بگذارد تا ژیان را پیدا کند. خودش درد کشیده بود و احساس کرد اگر ژیان هم زنده باشد حتما سالها با حسرت زندگی کرده است. قادر زنده نماند، با این حال جستوجوی دخترش را به چیمن سپرد. چیمن هم سعی کرد به وصیت قادر عمل کند و هنوز دست از تلاش برای پیدا کردن ژیان نکشیده و در جستوجوی این دختر است. چیمن این ماجرای عجیب اما واقعی را روایت کرد.
اول از خودتان بگویید، چی شد که مادرتان را از دست دادید؟
من تقریبا ٩ ماهه بودم. در روستای آلوت در شهرستان بانه بمباران شیمیایی شد. مادرم و عمهام بیرون از خانه بودند و من در خانه بودم که خانه آوار میشود. مادرم برای نجات جانم میآید. مرا از زیر آوار بیرون میکشد، اما در همان لحظات طولانی خودش به شدت شیمیایی میشود و بر اثر استنشاق گاز حالش بد میشود. با این حال مادرم جانم را نجات میدهد و مرا به دست عمهام میسپارد و خودش هم جان خود را از دست میدهد.
از آن زمان به بعد با عمهتان زندگی کردید؟
مدتی با عمهام و پدرم بودم. ولی بعد پدرم ازدواج کرد و من به همراه نامادری و پدرم زندگی کردم.
خودتان هم شیمیایی شدید؟
بله. من از همان زمان ٧٠درصد شیمیایی شدم. زندگی سختی داشتم. نفس کشیدنم همیشه به سختی بوده و زجری که در این سالها کشیدم قابل توصیف نیست. با این حال هیچکدام از این عذابها به اندازه رنج دوری از مادرم مرا عذاب نداد. هر بار که فکر میکنم مادرم برای نجات جان من خودش را به کشتن داده، زجر میکشم. در این سالها حسرت داشتن مادر به دلم ماند.
خواهر و برادر هم دارید؟
بله. یک برادر دارم که با ما زندگی میکرد.
از خانوادهتان فقط شما شیمیایی شدید؟
نه، خواهرم هم شیمیایی شد و جان باخت. عمهام ٠٧درصد و پدرم ٠٥ درصد شیمیایی شدند. حال و روز من خیلی در این سالها بد بود و مرتب عذاب میکشم.
ازدواج کردید؟
بله. به خاطر اینکه هیچوقت حس داشتن مادر را تجربه نکرده بودم، خیلی دلم میخواست که خودم مادر شوم. این حس مادر و فرزندی برایم آرزو بود. سال ٨٨ بود که ازدواج کردم و الان هم دو فرزند دارم.
برویم سراغ آقای قادر مولانپور، با ایشان چطور آشنا شدید؟
سال ٢٠٠٥ بود. در دادگاه لاهه هلند، پرونده بمباران شیمیایی عراق پیگیری و بررسی شد. در آن زمان به دنبال فردی بودند که مواد شیمیایی را از هلند به عراق فروخته بود. بیشتر کشورها این کار را کرده بودند. اما هلند پیگیر ماجرا شد و در نهایت هم متهم را پیدا کرد. او به ١٥سال زندان محکوم شد. با این حال ٢٥ نفر از جانبازان شیمیایی در ایران به دادگاه هلند برای شهادت احضار شدند. من و آقای مولانپور جزو آن ٢٥ نفر بودیم که به دادگاه هلند رفتیم. در آنجا با ایشان آشنا شدم و سرگذشتش را فهمیدم.
از چه شهرهایی به دادگاه هلند رفتید؟
بیشتر از جنوب غربی تا شمال غربی بود. یعنی از خوزستان، ایلام، کرمانشاه، کردستان و آذربایجان غربی.
سرنوشت متهم هلندی چه شد؟
با شهادت ما میزان حبس او به ١٧سال افزایش یافت. اما بعد ٧سال از زندان آزاد شد. قرار بود به بازماندگان بمباران شیمیایی غرامت پرداخت شود، اما هیچ خبری نشد.
از سرنوشت قادر بگویید.
او مردی رنج کشیده بود. در زمان جنگ قادر به همراه دو پسر و دو دختر و همسرش در روستای رش هرمی سردشت در آذربایجانغربی زندگی میکرد. تا اینکه بمباران میشود. یعنی ٥دقیقه بعد از بمباران سردشت روستای آنها هم به همان میزان بمباران میشود. قادر شغلش بنایی بود. زمانی که بمباران میشود او در محل کارش بوده و، چون مسیرش دورتر از روستا بود آن زمان شیمیایی نمیشود. در حال کار بود که خانوادهاش را میبیند که به شدت شیمیایی شدهاند و با الاغ به سمت سردشت درحرکت هستند. همسرش هم باردار بود. آنها خودشان را به قادر میرسانند. اما هر کدام یکی پس از دیگری جان میدهند. همسرش هم بلافاصله برای زایمان به بیمارستانی در تبریز منتقل میشود. بعد از زایمان دخترشان، آنها مجبور میشوند بلافاصله بیمارستان را ترک کنند. آنها به تهران میآیند، اما در شلوغی جنگ دختر تازه به دنیا آمدهشان در بیمارستان جا میماند. بعد از آن بود که همسر قادر هم فوت میکند. قادر دیگر هیچکس را نداشته و تنها دخترش برایش میماند که او هم گم شده بود.
قادر خودش هم شیمیایی شد؟
بله. وقتی همسر و فرزندانش را بعد از شیمیایی در آغوش میگیرد، بر اثر استفراغ و تنفس آنها خودش هم شیمیایی میشود. اما بعد از مرگ خانوادهاش آنقدر افسرده بوده که نامش را در لیست جانبازان شیمیایی ثبت نمیکند.
دختر قادر چطور در بیمارستان جا میماند؟
آن زمان اوضاع خیلی بهم ریخته بود. همسر قادر به سختی زایمان میکند و بلافاصله آنها را به تهران منتقل میکنند. قادر خودش نمیداند چطور دخترش گم میشود.
برای پیدا کردن دخترش چهکارهایی کرد؟
او دوباره به بیمارستان تبریز میرود، اما اثری از دخترش نمیبیند. حتی مسئولان بیمارستان هم از این مسأله اظهار بیاطلاعی میکنند. قادر خیلی به دنبال دخترش میگردد، ولی او را پیدا نمیکند. وقتی با او آشنا شدم گفت که تمام آرزویش در آغوش گرفتن ژیان است.
اسمش را ژیان گذاشته بود؟
بله. آنها درست لحظه تولد بچه، اسمش را «ژیان» گذاشته بودند که به زبان کردی به معنی زندگی است.
چی شد که شما پیگیر پیدا کردن دختر قادر شدید؟
وقتی پای درد دل قادر نشستم فهمیدم مرد رنج کشیده و تنهایی است. او بعد از مرگ خانوادهاش حال روحی بدی داشت و در این مدت با تنهایی و افسردگی دست و پنجه نرم کرده است. چون خودم هم از جنگ خاطره بد دارم و در این سالها عذاب زیادی کشیدم، با این پیرمرد احساس همدردی کردم و تصمیم گرفتم به او کمک کنم. قادر هیچکس را نداشت. حتی اسمش هم در لیست جانبازان شیمیایی نبود و کسی به دادش نمیرسید. برای همین تصمیم گرفتم به او کمک کنم.
در این سالها سرنخی هم پیدا کردید؟
هنوز نه. هیچ سرنخی نیست. با این حال دست از تلاش برنداشتهام. دوسال پیش بود که قادر بر اثر همان شیمیایی شدنش جان باخت. وقتی داشت میمرد وصیت کرد که من دست از تلاشم برای پیدا کردن ژیان نکشم. او دخترش را به من سپرد. من هم تصمیم گرفتم با اینکه قادر جان باخته، اما باز هم دخترش را پیدا کنم.
چرا؟
چون خودم همیشه حسرت داشتم و جنگ زندگیام را نابود کرد، با خودم گفتم اگر ژیان زنده باشد حتما او دارد با درد و حسرت زندگی میکند. حداقل به او بگویم که پدرش چقدر برای پیدا کردنش تلاش کرد. از طرف دیگر نمیتوانم وصیت قادر را نادیده بگیرم. او از من خواست دخترش را پیدا کنم. ژیان اگر زنده باشد باید بداند که پدر و مادرش که بودهاند و پدرش چقدر دوست داشته او را در آغوش بگیرد. برای همین دست از تلاش بر نمیدارم. از همه مردم و مسئولان بیمارستان تبریز میخواهم به من کمک کنند تا ژیان ٣٢ ساله را پیدا کنم و اگر سرنخی داشتند با شمارههای ٠٩٢٢١٩٨٢٢٣٨، ٠٩١٨٢٨٤٥٤٤٠ و ٤٢٠٥٨٣٥٨١٩٠تماس بگیرید.
لینک مطلب: | http://qomefarda.ir/News/item/9682 |