جزئیات جدید و خوفناک از حمله به شاهچراغ
عبدالله سعید ازم خواست امانتی را بدهم حامد، از صندوقچه، اسلحه و جلیقه جاخشابی را برداشتم و تحویل حامد دادم. جلیقه جای ۸ خشاب داشت که پر از فشنگ بود. خودش جلیقه را پوشید و زیپ کاپشنش را کشید بالا، اسلحه را توی کوله پشتی گذاشت و با تاکسی رفتیم جلوی در شاهچراغ. حامد لحظه رفتن، از من خداحافظی نکرد.
به نقل از فارس، بعد از بیعت گرفتن از حامد، عبدالله گفت: فردا طرف غروب، حامد رو ببر شاهچراغ و ولش کن. وقتی بردیش، به من اطلاع بده، از حامد که بیعت گرفتم، نیم ساعتی رفتم بیرون. تا نصف شب نخوابیدم.
قاضی پرسید که چرا از حامد بیعت گرفتی؟ و محمد رامز جواب داد: عبدالله سعید گفت برای عملیات توی شاهچراغ. وقتی شنیدم، تعجب کردم و به عبدالله گفتم: اونجا همش زن و بچه و افراد بی گناهه. غیر مسلح هستن. عبدالله گفت: به تو ربطی نداره، آدم بی گناه و زن و بچه آسیبی نمی بینند، خیلی تاکید کردم اما عبدالله سعید قبول نکرد.
قاضی ابرویی بالا انداخت و گفت: یعنی جرأت داشتی توی روی رئیست بایستی؟
_اینقدر حاکم نبود. عبدالله به حامد هم گفت با افراد بی گناه کاری نداشته باشه.
صدای قاضی کمی بالا رفت، مگه مسئولی اونجا بود؟ مگه مقر حکومتی بوده که عبدالله به حامد گفت کاری به افراد بی گناه نداشته باش؟
پنجمین متهم و یکی از وکلا وارد اتاق شدند. سرباز، دستبند و پابند متهم را باز کرد و نشست.
_وقتی باخبر شدی که چه قصدی دارند، چرا نیومدی اطلاع بدی؟
با سوال قاضی نگاهم رفت سمت محمد رامز
_نمی دونستم میخواد کسی رو بزنه.
_اسلحه برای چی هست؟ برای حمله
محمد رامز جواب داد واقعا خبر نداشتم. نمی دونستم میخوان کسی رو بزنند.
از جواب هایی که می داد، عصبانی شدم. کاغذ زیر دستم را خط خطی می کردم تا کمی آرام بشوم.
قاضی گفت: اگه نمی خواسته کسی رو بزنه، پس می خواسته پرنده بزنه؟
محمد رامز سرش را پایین انداخت. با تن صدایی که ضعیف تر شده بود، گفت: خطایی بوده، اشتباهی کردم. تصور نمی کردم این همه آدم را بکشد.
قاضی نگاهش را از متهم بر نمی داشت. آیاتی را خواند و گفت داعش بی ریشه، مصداق شجره خبیثه هست و شهدا، مصداق شجره طیبه.
بعد از دادگاه، در قرآن جستجو کردم. آیات ۲۴ و ۲۶ سوره ابراهیم بود.
قاضی به صحبتش ادامه داد.
_تو که کار داعش و هدفش را می دانستی. پس چرا همراهی کردی؟ به شما گفتند میخواهیم در شاهچراغ عملیات انجام دهیم توسط حامد، آن هم با اسلحه ای که تو تهیه کرده بودی. اگر جای من بودی در مورد خودت چه حکمی صادر می کردی؟
سکوت فضای اتاق را گرفته بود. نگاهم بین قاضی و متهم می چرخید، قاضی دوباره پرسید جواب من چیه و این دفعه محمد رامز به جای سکوت، گفت: جوابی ندارم.
به درخواست قاضی، محمد رامز از روز حادثه گفت.
_عبدالله سعید ازم خواست امانتی را بدهم حامد، از صندوقچه، اسلحه و جلیقه جاخشابی را برداشتم و تحویل حامد دادم. جلیقه جای ۸ خشاب داشت که پر از فشنگ بود. خودش جلیقه را پوشید و زیپ کاپشنش را کشید بالا، اسلحه را توی کوله پشتی گذاشت و با تاکسی رفتیم جلوی در شاهچراغ. حامد لحظه رفتن، از من خداحافظی نکرد و فقط گوشی اش را داد به من و گفت زود از شیراز خارج شو.
مستشار حرف محمد رامز را قطع کرد و پرسید اگر فشنگ ها توی خشاب ها بود از کجا می دونستی هر خشاب چند فشنگ داره؟
_خب هر خشاب معلومه چند تا فشنگ جا می گیره.
مستشار گفت: خودم می دونم ولی تو توی اظهاراتت نوشتی تعداد فشنگ توی هر خشاب یکی نبوده و این یعنی خودت خشاب ها را پر کرد، محمد رامز زیر بار نرفت و گفت: فشنگ ها از اول توی خشاب ها بود. من فقط اونا رو در آوردم و شمردم و دوباره گذاشتم سر جاش.
_فیلمی از ورود حامد نگرفتی؟
_نه،نگرفتم
_عکس چی؟
_نه، فقط به عبدالله خبر دادم حامد از من جدا شد. گفت هرچه زودتر از شیراز برو. گفتم چرا؟ من تازه دنبال کار بودم، خانه یک ساله گرفتم. گفت خانه را ولَش کن.
صحبت هایش درباره خانه توی ذهنم مرور شد. بعد از قولنامه خانه، بنگاه دار مدارک محمد رامز را پس می دهد اما محمد رامز وقت نمی کند قولنامه را از بنگاه تحویل بگیرد، پیش خودم گفتم وقتی هیچ مدرکی دست بنگاه دار ندارد، باورپذیر هست که اطلاع قبلی از عملیات نداشته؟!
با سوال قاضی، محمد رامز از فرارش گفت.
_عبدالله گفت برو زاهدان ولی من گفتم: نه، با اتوبوس رفتم تهران. وقتی رسیدم ترمینال، از حادثه باخبر شدم. پنج روز در خانه پیش خانواده بودم و راه ارتباطی ام را با عبدالله قطع کردم. ۹ آبان ساعت ۳ نصف شب من را در خانه گرفتند.
می ترسیدم
قاضی از ارتباط محمد رامز با بقیه متهمین پرسید.
«_ کرمان که بودم، چند دفعه «محمد ر» را دیدم اما نعیم را از زندان بگرام می شناختم. مصطفی هم با ما در زندان بود. «محمد ک» [حمدالله ک] قبل پیوستن من به داعش، با هم رفاقت داشتیم و اطلاعی از داعشی شدن من نداشت. وقتی اومدم شیراز، گفتم ببینمش. گاهی تلفنی باهاش حرف می زدم.»
زیر لب گفتم مگه نگفت شیراز که اومدم، کسی رو نمی شناختم؟
مستشار سوال چند دقیقه قبلش را دوباره تکرار کرد.
_ لحظه ورود به شاهچراغ عکسی نگرفتی؟
محمد رامز مکثی کرد و با تردید گفت: یادم نیست، روز دوم توی حیاط عکس گرفتم برای عبدالله سعید.
_از لحظه ی ورود حامد چی؟ فیلم نگرفتی؟
_گرفتم. عبدالله سعید گفت گرفتی؟ گفتم نه و نفرستادم.
وکیلِ متهم به جایگاه آمد و گفت: «چند جلسه ملاقات حضوری با متهم داشتم. می گوید از نوع عملیات اطلاعی نداشتم، وقتی با حامد وارد شاهچراغ می شدم،می دیدم با فاصله از من، اطراف را خیلی نگاه می کند که برایم جای تعجب داشت و نمی توانستم سوال کنم. من اسلحه تهیه نکردم فقط تحویل گیرنده بودم، اگر می خواستم برای عملیات برنامه ریزی کنم، برای مدت کمی می رفتم مسافرخانه ولی خانه یک ساله گرفتم و اصلا اطلاع نداشتم. بعد از بازداشت شدن، کاملا همکاری داشته و هیچ موضوعی را کتمان نکردم. من فقط دستور گیرنده و رابط بودم.»
وکیل بر روی صندلی نشست و محمد رامز برای دفاع از خودش به جایگاه آمد.
_از کارم پشیمونم و کاملا از موضوع ناآگاه بودم. اگر می دونستم، اصلا همکاری نمی کردم. از نوع عملیات اطلاعی نداشتم. من محاربه نکردم.
رئیس دادگاه صندلی اش را کمی جلو کشید و گفت: شما از ابتدا تا انتها دست داشتی. خودت اسلحه را تحویل گرفتی، دنبال حامد رفتی، از او بیعت گرفتی، فشنگ ها را شمردی و با اسلحه تحویل حامد دادی، خودت حامد را به شاهچراغ بردی و رساندی.
یکی از مستشارها گفت: اگر پشیمان شده بودی، چرا خودت رو معرفی نکردی؟ چرا دفعه آخر برای عملیات، حامد را بردی؟ چرا روز عملیات رفتی؟ اصلا وقتی مطلع شدی که قصد عملیات داره چرا راهت را جدا نکردی؟ چرا به پلیس اطلاع ندادی؟
و در جواب این همه چرا، محمد رامز فقط یک کلمه گفت.
_می ترسیدم...
روایت زهرا قوامی فر و عبدالرسول محمدی از جلسه دوم دادگاه رسیدگی به اتهامات عاملین حمله تروریستی به حرم مطهر شاهچراغ
انتهای پیام/
نظرات شما