پرونده سربازی بسیجی شهید بلاتکلیف ماند/ شهادت دو بردار بسیجی و ارتشی در یک روز+عکس
سعید 4 اسفندماه سال ۶۴ د سن18 سالگی درعملیات والفجر8 درمنطقه فاو به شهادت رسید و جاویدالاثرگردید برادرش داوداز نیروهای ارتش جمهوری اسلامی متولداسفند سال ۵۴ بود دقیقاً در 14دهمین سالگرد برادرش در4 اسفند سال ۷۸ در سن ۲۴ سالگی در منطقه دهلران در درگیری با منافقان به مقام شهادت نائل آمد.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی قم فردا،در هفته بسیج خبری تلخ بغض فروخورده عاشقان شهادت را شکست و غمی غریب بر دلها نشست مرحومه شهربانو مرادی مادر شهیدان سعید و داود احمدی براثر کهولت سن دارفانی را وداع گفت و به لقاءالله پیوست.
سعید 4 اسفند ماه سال ۶۴ در سن ۱۸ سالگی در عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو به شهادت رسید و جاویدالاثر گردید برادرش داود از نیروهای ارتش جمهوری اسلامی متولد اسفند سال ۵۴ بود 14 سال بعد دقیقاً در 14دهمین سالگرد برادرش در4 اسفند سال ۷۸ در سن ۲۴ سالگی در منطقه دهلران در درگیری با منافقان به مقام شهادت نائل آمد.
سعید از سربازی معاف شده بود اما به جبهه رفت
شهید سعید احمدی در تاریخ 18 اسفند سال 46 در صبح سرد زمستانی در روستای ابراهیم آباد اراک چشم به جهان گشود سعید 3 ساله بود که خانواده عزم سفر به قم کرده و در قم ساکن شدند.
نوجوان بود که در کارخانه فیلتر سازی مشغول کار شد دو سال در کارخانه فیلترسازی مشغول بود تا اینکه رئیس کارخانه اعلام کرد مواد اولیه کارخانه از خارج تأمین می شود و به دلیل نبود مواد اولیه 40 نفر از کارگران را اخراج کرد که سعید نیز جزء آن 40 نفر بود اما سعید از تلاش دست نکشید و به سمت شغل نقاشی ساختمان رفت و دو سال هم در آنجا مشغول کار شد.
سعید برای حضور در جبهه در تکاوری ارتش ثبت نام کرد اما در معاینه پزشکی پزشکان به سعید گفتند بیماری قلبی دارد و نمی تواند استخدام شود سعید هم داوطلبانه در بسیج ثبت نام کرده و به جبهه اعزام شد حدود چهار ماه در جبهه کردستان و حدود دو ماه در جبهه های جنوب بود روزی که به مرخصی آمده بود پدر توصیه می کند که سعید برای خدمت در جبهه به سربازی برود و به عنوان سرباز در جبهه حضور پیدا کند.
پرونده سربازی شهید بلاتکلیف ماند
سعید به توصیه پدر عمل کرد و خودش را به عنوان سرباز معرفی می کند وقتی به معاینه پزشکی رسیده بود پزشک معاینه سربازی به سعید گفته بود که ناراحتی قلبی دارد و نمی تواند به خدمت سربازی برود، چند روز دیگر برای گرفتن نتیجه نهایی برای معافی حضور پیدا کند.
اما سعید دوباره به جبهه بازگشت وقت کافی برای تعیین تکلیف سربازیاش نداشت و پرونده سربازیاش هم بلاتکلیف مانده، اما سعید تکلیف مردانگی خودش را خوب ادا کرد سعید بعد از آن 10 ماه در جبهه حضور داشت تا اینکه سرانجام 4 اسفند سال 64 در عملیات والفجر 8 در منطقه عملیاتی فاو در جاده ام القصر به شهادت رسید و پیکر پاکش هرگز به آغوش خانواده بازنگشت و دیدار مادر و فرزند به قیامت ماند، سعید در وصیت نامه اش از خدا خواسته بود به مرگ طبیعی از دنیا نرد.
من شهید می شوم
سعید برادر دیگری نیز داشت که سالها بعد قدم در راه برادر شهیدش گذاشت حمید احمدی برادر شهیدان احمدی که خود نیز از رزمندگان دوران دفاع مقدس است، در خصوص برادرش اظهار کرد: داود پسر پنجم خانواده بود، خون گرمی و جذابیتش زبانزد همه بود، همیشه با یک حس و حال خاصی از شهادت صحبت میکرد و با علاقه و درک درستی، بحث جبهه و جنگ را دنبال میکرد.
وی بیان کرد: روزی که به منزل مادر رفته بودم مادرم به من گفت که داود فرم خدمت سربازی را در ارتش پر کرده است. من با تعجب از داود پرسیدم: «تو با این روحیه بسیجی میخواهی به ارتش بروی؟» داود با لبخند گفت: «همه که نباید به سپاه بروند، بعضیها هم باید به ارتش میبروند.»
برادر شهید داود احمدی خاطرنشان کرد: به او میگفتیم: «داود جان! ما زمان جنگ و جبهه تا خط مقدم هم پیش رفتیم و شهید نشدیم، حال که دیگر زمان جنگ نیست و همه چیز در صلح و امنیت است. چطور انتظار داری شهادت نصیب تو شود؟!» داود در پاسخ من لبخند میزود و میگفت: «من شهید میشوم.»
وی با اشاره به نحوه شهادت برادرش، گفت: رفعتی و عسگری از هم رزمان داود برای عملیاتی عازم منطقه دهلران در جنوب ایلام شدند، طبق گفته رفعتی، که در همان عملیات آخر زخمی شد، شب قبل از شهادت، وقتی همه گوشهای نشسته بودند، داود به حالت شوخی از وی چای درخواست کرده و گفته بود: «اگر برایم چای نیاوری، فردا همین موقع که نیستم و شهید شدهام، افسوس میخوری که برایم چای نریختی و از من پذیرایی نکردی.» همه آنها این حرف داود را شوخی تلقی کردند، اما فردا در یک عملیات تعقیب و گریز با منافقین که از مرز عراق برای خراب کاری وارد ایران شده بودند، این سه نفر (رفعتی، برادرم داود و شهید عسگری که راننده خودرو بود)، گرفتار کمین شدند و خودرویشان مورد هجوم منافقین قرار گرفت. سرانجام داود ۴ اسفند ۷۸ بر اثر اصابت ۲ ترکش به سر و قلبش شهید و بعد از مدتی پیکر مطهرش باز گردانده شد.
وصیت نامه شهید جاویدالاثر سعید احمدی
بسمهتعالی
وقاتلوهم حتی لا تکونو فتنه.
ای مؤمنان با کافران جهاد کنید تا در روی زمین فتنه و فسادی نماند.
به نام الله – به یاد الله و برای الله و به یاد شهیدان.
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام درود بر شهیدان مظلوم کربلای ایران، از غرب تا جنوب، که در هر گوشه و کنارش خون شهیدی نقش بسته است.
با سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام امت و یاران باوفایش که در جبهههای حق علیه باطل میجنگند و به امید آزادی اسرا (ان شاءالله)
به خدمت پدر و مادر عزیزم سلام عرض میکنم و امیدوارم سلام من را از راهی دور و قلبی نزدیک بپذیرید که درنهایت خلوص و ارواح پاکی به قلبی دیگر پیوند خورده است و روحی که در طلب کمال است و برای صفای روان میکوشد. پدر جان امیدوارم موال زمانه حزنی بر هالة صورتت نیافکنده باشد و کوچکی دنیا با بزرگی رنج هایت قلب بزرگت را آزار ندهد.
بارالها از تو عاجزانه استدعا دارم که شهدای ما را با شهدای کربلای حسینی محشور بگردانی.
پدر و مادرم نمیدانم که بعد از رفتن من، من را حلال می کنید یا نه. پدر جان نمیدانم آیا این آزار و اذیت که من در طول عمر بیهوده به تو کردم، آیا مرا ببخشی یا نه و تو مادر نمیدانم پسرت را حلال میکنی یا نه.
پدر و مادرم امیدوارم که بعد از رفتن من از خداوند متعال طلب آمرزش من را بکنید.
و دوست دارم من را در جمع شهیدان به خاک بسپارید.
مرضیه مهدیلو
انتهای پیام/170
سعید 4 اسفند ماه سال ۶۴ در سن ۱۸ سالگی در عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو به شهادت رسید و جاویدالاثر گردید برادرش داود از نیروهای ارتش جمهوری اسلامی متولد اسفند سال ۵۴ بود 14 سال بعد دقیقاً در 14دهمین سالگرد برادرش در4 اسفند سال ۷۸ در سن ۲۴ سالگی در منطقه دهلران در درگیری با منافقان به مقام شهادت نائل آمد.
سعید از سربازی معاف شده بود اما به جبهه رفت
شهید سعید احمدی در تاریخ 18 اسفند سال 46 در صبح سرد زمستانی در روستای ابراهیم آباد اراک چشم به جهان گشود سعید 3 ساله بود که خانواده عزم سفر به قم کرده و در قم ساکن شدند.
نوجوان بود که در کارخانه فیلتر سازی مشغول کار شد دو سال در کارخانه فیلترسازی مشغول بود تا اینکه رئیس کارخانه اعلام کرد مواد اولیه کارخانه از خارج تأمین می شود و به دلیل نبود مواد اولیه 40 نفر از کارگران را اخراج کرد که سعید نیز جزء آن 40 نفر بود اما سعید از تلاش دست نکشید و به سمت شغل نقاشی ساختمان رفت و دو سال هم در آنجا مشغول کار شد.
سعید برای حضور در جبهه در تکاوری ارتش ثبت نام کرد اما در معاینه پزشکی پزشکان به سعید گفتند بیماری قلبی دارد و نمی تواند استخدام شود سعید هم داوطلبانه در بسیج ثبت نام کرده و به جبهه اعزام شد حدود چهار ماه در جبهه کردستان و حدود دو ماه در جبهه های جنوب بود روزی که به مرخصی آمده بود پدر توصیه می کند که سعید برای خدمت در جبهه به سربازی برود و به عنوان سرباز در جبهه حضور پیدا کند.
پرونده سربازی شهید بلاتکلیف ماند
سعید به توصیه پدر عمل کرد و خودش را به عنوان سرباز معرفی می کند وقتی به معاینه پزشکی رسیده بود پزشک معاینه سربازی به سعید گفته بود که ناراحتی قلبی دارد و نمی تواند به خدمت سربازی برود، چند روز دیگر برای گرفتن نتیجه نهایی برای معافی حضور پیدا کند.
اما سعید دوباره به جبهه بازگشت وقت کافی برای تعیین تکلیف سربازیاش نداشت و پرونده سربازیاش هم بلاتکلیف مانده، اما سعید تکلیف مردانگی خودش را خوب ادا کرد سعید بعد از آن 10 ماه در جبهه حضور داشت تا اینکه سرانجام 4 اسفند سال 64 در عملیات والفجر 8 در منطقه عملیاتی فاو در جاده ام القصر به شهادت رسید و پیکر پاکش هرگز به آغوش خانواده بازنگشت و دیدار مادر و فرزند به قیامت ماند، سعید در وصیت نامه اش از خدا خواسته بود به مرگ طبیعی از دنیا نرد.
من شهید می شوم
سعید برادر دیگری نیز داشت که سالها بعد قدم در راه برادر شهیدش گذاشت حمید احمدی برادر شهیدان احمدی که خود نیز از رزمندگان دوران دفاع مقدس است، در خصوص برادرش اظهار کرد: داود پسر پنجم خانواده بود، خون گرمی و جذابیتش زبانزد همه بود، همیشه با یک حس و حال خاصی از شهادت صحبت میکرد و با علاقه و درک درستی، بحث جبهه و جنگ را دنبال میکرد.
وی بیان کرد: روزی که به منزل مادر رفته بودم مادرم به من گفت که داود فرم خدمت سربازی را در ارتش پر کرده است. من با تعجب از داود پرسیدم: «تو با این روحیه بسیجی میخواهی به ارتش بروی؟» داود با لبخند گفت: «همه که نباید به سپاه بروند، بعضیها هم باید به ارتش میبروند.»
برادر شهید داود احمدی خاطرنشان کرد: به او میگفتیم: «داود جان! ما زمان جنگ و جبهه تا خط مقدم هم پیش رفتیم و شهید نشدیم، حال که دیگر زمان جنگ نیست و همه چیز در صلح و امنیت است. چطور انتظار داری شهادت نصیب تو شود؟!» داود در پاسخ من لبخند میزود و میگفت: «من شهید میشوم.»
وی با اشاره به نحوه شهادت برادرش، گفت: رفعتی و عسگری از هم رزمان داود برای عملیاتی عازم منطقه دهلران در جنوب ایلام شدند، طبق گفته رفعتی، که در همان عملیات آخر زخمی شد، شب قبل از شهادت، وقتی همه گوشهای نشسته بودند، داود به حالت شوخی از وی چای درخواست کرده و گفته بود: «اگر برایم چای نیاوری، فردا همین موقع که نیستم و شهید شدهام، افسوس میخوری که برایم چای نریختی و از من پذیرایی نکردی.» همه آنها این حرف داود را شوخی تلقی کردند، اما فردا در یک عملیات تعقیب و گریز با منافقین که از مرز عراق برای خراب کاری وارد ایران شده بودند، این سه نفر (رفعتی، برادرم داود و شهید عسگری که راننده خودرو بود)، گرفتار کمین شدند و خودرویشان مورد هجوم منافقین قرار گرفت. سرانجام داود ۴ اسفند ۷۸ بر اثر اصابت ۲ ترکش به سر و قلبش شهید و بعد از مدتی پیکر مطهرش باز گردانده شد.
وصیت نامه شهید جاویدالاثر سعید احمدی
بسمهتعالی
وقاتلوهم حتی لا تکونو فتنه.
ای مؤمنان با کافران جهاد کنید تا در روی زمین فتنه و فسادی نماند.
به نام الله – به یاد الله و برای الله و به یاد شهیدان.
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام درود بر شهیدان مظلوم کربلای ایران، از غرب تا جنوب، که در هر گوشه و کنارش خون شهیدی نقش بسته است.
با سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام امت و یاران باوفایش که در جبهههای حق علیه باطل میجنگند و به امید آزادی اسرا (ان شاءالله)
به خدمت پدر و مادر عزیزم سلام عرض میکنم و امیدوارم سلام من را از راهی دور و قلبی نزدیک بپذیرید که درنهایت خلوص و ارواح پاکی به قلبی دیگر پیوند خورده است و روحی که در طلب کمال است و برای صفای روان میکوشد. پدر جان امیدوارم موال زمانه حزنی بر هالة صورتت نیافکنده باشد و کوچکی دنیا با بزرگی رنج هایت قلب بزرگت را آزار ندهد.
بارالها از تو عاجزانه استدعا دارم که شهدای ما را با شهدای کربلای حسینی محشور بگردانی.
پدر و مادرم نمیدانم که بعد از رفتن من، من را حلال می کنید یا نه. پدر جان نمیدانم آیا این آزار و اذیت که من در طول عمر بیهوده به تو کردم، آیا مرا ببخشی یا نه و تو مادر نمیدانم پسرت را حلال میکنی یا نه.
پدر و مادرم امیدوارم که بعد از رفتن من از خداوند متعال طلب آمرزش من را بکنید.
و دوست دارم من را در جمع شهیدان به خاک بسپارید.
مرضیه مهدیلو
انتهای پیام/170
گالری عکس