هر روز با یک شهید؛

سیری بر زندگی شهید «علیرضا آرام»

در زندگی‌نامه شهید علیرضا آرام می‌خوانید: وی در محیطی اسلامی پرورش یافت. تحصیلات او هم‌زمان با حرکت میلیونی مردم به رهبری امام عزیز بود و در اکثر تظاهرات بر علیه رژیم طاغوت شرکت می‌جست.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «قم فردا» شهید علیرضا آرام فرزند رضا در سال ۱۳۴۴ در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در مورخه ۲۴ در ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلا ۵ در منطقه شلمچه در حین درگیری با قوای کفر صدام بر اثر اصابت ترکش به ناحیه صورت مجروح و پس از انتقال به بیمارستان شهد شهادت را نوشیده و به وصال حق شتافت.

 در ادامه زندگی‌نامه این شهید والامقام را می‌خوانید.

 وی در محیطی اسلامی پرورش یافت. تحصیلات او هم‌زمان با حرکت میلیونی مردم به رهبری امام عزیز بود و در اکثر تظاهرات بر علیه رژیم طاغوت شرکت می‌جست.

 وی تحصیلات متوسطه را در دبیرستان صدوق ادامه داد و در حین تحصیل به عضویت بسیج درآمد؛ عضو یکی از اعضای پایگاه مقاومت گردید. شهید آرام بعد از اتمام تحصیل متوسطه به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و هدفی جز خدمت صادقانه به میهن اسلامی و نگهبانی از مقدسات جمهوری اسلامی نداشت.

 این شهید عزیز مدت دو سال در یگان موشکی در منطقه باختران فعالیت کرد و بعد به مدت یک سال یگان حفاظت ناحیه ویژه قم به‌عنوان راننده شخصیت با آیت‌الله خزعلی و آیت‌الله بنی‌فضل بود. تا این که در جبهه به شهادت رسید.

 حاج غلام‌رضا آرام پدر شهید طی صحبتی می‌گوید: علی خیلی خوش‌اخلاق و رفتار پسندیده‌ای داشت او برای ما الگو بود. رفتار و کردارش بر ما اثر می­گذاشت و خدا را شکر می‌کنم که فرزندم در راه قرآن و دین به شهادت رسید. پیامم به دوستان و هم‌سنگرانش این است که راهش را ادامه دهند و سنگرش را پر کنید.

 مادر شهید زینب‌وار و باروحیه بسیار عالی می‌گوید: علی امانتی بود که خداوند ۲۱ سال پیش به ما داد و حالا از ما گرفت. علی دومین شهید خانواده‌مان است. علیرضا آرام بعد از تمام‌شدن تحصیلاتش در سپاه پاسداران مشغول به خدمت شد. موقع قبل از انقلاب با دایی خویش که ایشان هم به شهادت رسیده‌اند در فعالیت‌های سیاسی و نظامی شرکت می‌کردند و شب‌ها در خیابان امام لاستیک‌ها را آتش زده و بر روی در دیوار شعار می‌نوشتند و در مسجد کامکار فعالیت داشتند.

 بعد از شروع‌شدن جنگ تحمیلی با دایی خویش برای ثبت‌نام به مسجد مراجعه کردند، اول من مخالفِ جبهه رفتن ایشان بودم؛ ولی با اصرار زیاد وی موافقت کردم هر موقع که من سر نماز بودم می‌آمد و چادر مرا می‌کشید و می‌گفت: مادر اگر رضایت ندهی این نمازت قبول نیست و خلاصه من رضایت دادم.

 یک شب که رفته بود جبهه ساعت‌های ۲ نصف‌شب بود، دیدم در می‌زنند رفتم درب‌خانه دیدم علیرضا با ماشین سپاه آمده و گفت: مادر سلام، آمده‌ام شما را ببینم و بروم گفتم: با این عجله؟ گفت: شیشه ماشینم خراب است، شما درب‌خانه بایست تا من بروم و پدر را ببینم. بعدازاین که پدرش را ملاقات کرد آمد که برود گفتم مادر بارِ ماشینت چیست؟ گفت: هیچی؛ کمی هندوانه است که برای بچه‌ها می‌برم؛ ولی بعداً فهمیدم که مهمات بوده است. هیچ موقع از مسئولیتش صحبتی نمی‌کرد، ولی فعالیت زیادی در جبهه داشت و همیشه در کارهای منزل و کارهای پدرش کمک‌حال ما بود.

 در روز ۲۸ دی‌ماه ۱۳۶۸ جزیره بوارین واقع در منطقه شلمچه، شاهد و ناظر عروج خونین شهیدی از یاران سالار شهیدان گردید. شهید آرام، باکمال تواضع و مطمئن، درحالی‌که با معبودش رازونیاز می‌کرد، به لقاءالله پیوست و جاودانه شد.



انتهای خبر /

 
http://qomefarda.ir/50988
اخبار مرتبط

نظرات شما