یادداشت؛
آموزش یک تجربه آزاد است
عشق به آموختن، مهارت در تفکر نظامدار و افزایش قابلیتها برای انجامدادن آن آموختهها را، باید سرلوحهٔ هدفهای آموزشی قرار دهیم.
فکر تغییردادن سخن فردوسی شهامت غریبی میخواهد؛ ولی بیان واقعیتهای ناب هم شهامت غریبتری طلب میکند.
پرورش انسانهای توانمندی که مهارت خدمات باکیفیت را داشته باشند از ابتداییترین مراحل آموزشوپرورش کودک است. جنبش کیفیت که امروزه در ادبیات مدیریت اهمیت بسزایی یافته است به عقیده صاحبنظران ریشه در آموزش دارد.
مفهوم کنونی کیفیت در این جنبش این است انسانهایی باکفایت میتوانند کیفیتی تولید کنند که از طریق آموزش ملکه وجدان و کردار انسانها شود.
ادوارد دمینگ متفکر برجسته مدیریت کیفیت، معتقد است که مراکز آموزشی با بدآموزیهای خود آموزشهای مناسبی را که منجر به پرورش انسانهای باکیفیت شود خدشهدار میسازند.
دمینگ به دنبال یافتن این حقیقت میگوید: انسان باعلاقه به دانستن و لذتبردن از آموختن زاده میشود.
در واقع این همان جهانبینی اسلامی است که ما انسانها را موجودی تعالیجو شناخته است و نیاز به یادگیری را فطرت انسان قلمداد کرده است. آنچه سبب میشود که در مراحل بعدی زندگی تمایل به یادگیری در انسانها ضعیف شود، آموزشهای نامناسب است.
دمینگ دراینرابطه میگوید: عوامل اختلال و سرکوب غریزهٔ یادگیری در همان آغاز کودکی و نوپایی شروع میشود؛ یک آبنبات برای کسی که بهترین را انجام میدهد نمرهٔ خوب برای شاگردان ممتاز در دبستان و ادامهٔ این قصه تا دانشگاه طبق این گفته کودک در دبستان میآموزد که بازیکردن به معنای آموختن و یادگرفتن نیست؛ بلکه برای گرفتن امتیاز است.
کودک میآموزد که بازیکردن مهم نیست؛ بلکه برندهشدن مهم است. ازآنجاکه معمولاً اشتباهها به تنبیه منجر میشوند و جوابهای صحیح به پاداش منتهی میگردند، اگر جواب صحیح را نمیدانی بهتر است ساکت باشی! چنین است که یادگیرنده با یک اشتباه، بهعنوان یکی از مراحل مهم چرخهٔ یادگیری، از این چرخه حذف میشود.
اگر ما در سالهای اول زندگی خودمان هم تحت تعلیم چنین نظام یادگیری قرار میگرفتیم یقیناً امروز هیچیک از ما قادر به راهرفتن یا سخنگفتن نبودیم.
و همینطور اگر قضایا به همینگونه باقی بمانند و در مدرسهها بهجای آموختن و یادگرفتن، تنها برای خوشایند دیگران تلاش کنند و اگر دانش و دانایی چیزی است که همیشه دیگران دارند و ما نداریم و نیز اگر آموزش همان فروکردن محفوظات و آموختههای دیگران در مغز است و نه یک تجربهٔ آزاد؛ پس نباید انتظار داشته باشیم که نظام آموزشی ما انسانهای باکیفیت تولید کند و نباید طالب یادگیریهای از گهواره تا گور باشیم.
عشق به آموختن، مهارت در تفکر نظامدار و افزایش قابلیتها برای انجامدادن آن آموختهها بهویژه در کارهای گروهی را باید سرلوحهٔ هدفهای آموزشی قرار دهیم.
در واقع آموزشهای ما باید این اصل شناخته شده را پی بگیرند که یاد بدهیم، یاد بگیرند و عمل کنند. پس دانش یا دانایی بدون آنکه چگونگی استفاده از آن در افراد پرورش نیافته باشد. دانشی ابتر است و به توانایی منجر نخواهد شد. انسانهای توانمند انسانهایی هستند که توانایی بهکارگیری داناییها در آنها پرورده شده باشد.
حالا وقت این است که فکر کنیم چرا دانشآموزان در مذمت دروغگویی آن همه انشاهای ناب مینویسند و نمرههای بیست یا نزدیک به بیست میگیرند؛ اما در زندگی روزمرهٔ خود مرتکب
دروغگوییهای آشکار میشوند؟ چرا انسانها گواهینامهٔ رانندگی دارند؛ یعنی همه داناییهای مربوط به رانندگی را یاد گرفتهاند؛ ولی در خیابانها و جادهها این همه مرتکب خلاف میشوند و به
داناییهایشان پشتپا میزنند؟ چرا کودکان نوجوانان و جوانان در امتحاناتی که مربوط به داناییهای مختلف از جمله بهداشت و تغذیه و خوردوخوراک و آداب و ملاحظات آنهاست، نمرههای
قابلقبول میگیرند، اما در اکثر رفتارهای روزمره شأن هیچیک از اصول یاد گرفته را رعایت نمیکنند؟ و داناییهایشان را به فراموشی میسپارند؟ و چرا تحصیلکردگانی که گواهینامه یا سند دانا شدن را دریافت کردهاند، در عمل و اجرا را میمانند و توانایی انجامدادن همه داناییهایشان را ندارند؟
آیا بهراستی، در این عصر و این زمان هم توانا بود هر که دانا بود؟ یا توانا نبود هر که دانا بود؟ راز تواناشدن یا توانا بودن در چیست؟
مدرسه یک موجود زنده است
مدرسه یک موجود زنده است؛ موجودی که متولد میشود، تغذیه میکند، حرکت میکند، رشد میکند، هدف دارد و تکامل مییابد. اعضا و جوارح این موجود زنده عبارتاند از: دانشآموزان، معلمان، مربیان، ادارهکنندگان و در مفهوم نوین و تکاملیافتهاش، پدران و مادران، این اعضا با همپیوندها و ارتباطهای بنیادی و یا ارگانیک دارند.
این موجود زنده پیچیده ترکیبی است از مجموعهها و زیر مجموعههای گوناگون، پر از کنشها و واکنشهایی که هرگز نمیتوان آن را در چارچوب یک ارگان یا سازمان بسته که فعالیتهای درونی و بیرونی محدود و محقر دارد، محصور کرد.
در مدیریت و رهبری این موجود پررمزوراز ناگزیر باید از خود شهامتهایی نشان داد تا بتوان مدرسه را با دنیایی باز و دیگر پذیر، خلاقیتها، سازندگیها، نوخواهیها و نوجوییهای نهفته در فطرتش آشنا کرد.
چه چیزهایی به بچهها یاد میدهیم؟ بچهها چه چیزهایی یاد میگیرند؟
چه چیزهایی به بچهها یاد میدهیم؟ بچهها چه چیزهایی یاد میگیرند؟ یادگیریهای ناپیدا یا ناآشکار یادگیرندگان کداماند؟ این نوع یادگیریها چگونه اتفاق میافتند؟ شما چه خاطره یا تجربههای مثبت یا منفی، از این نوع یادگیریهای واقعی، عمیق و توأم با درک و احساس دارید؟
هوش و هوشمندی به معنی برقرارکردن رابطهای بهتر و بهینهتر، میان فرد و محیطی است که در آن قرار دارد. این گفته به ما پیام میدهد که آنچه در جهان خارج وجود دارد، به همانگونه وارد دنیای درون ما میشود و شکل میگیرد که به آن نگاه میکنیم. نحوه نگاه ما، به آنچه پیرامون ماست، درجه و میزان هوش و هوشمندی ما را آشکار میسازد.
تردیدی نیست که طرز نگاه ما به پدیدههای محیط، نوع و میزان هوش ما را آشکار میکند.
افراد همواره میتوانند رابطه خود را با محیط، به شیوههایی که محیط نگاه میکنند و به آن توجه دارند، تعریف کنند. بر اساس این اصل نمایان، آنچه در جهان خارج وجود دارد، چیزی نیست جز آنچه که هر کس میبیند و میفهمد. نوع نگاه ما به محیط، برابر است با نوع درک و فهم ما از محیط و پدیدههایی که در آن هست؛ بنابراین، هر شخص به همان اندازه که با محیط و زندگی اطراف آشنا میشود، و به آن انطباق فکری و ذهنی برقرار میسازد، باهوش است.
شگفت است که خردسالان، به سبب اینکه هنوز دیدنهای تحمیلی را دریافت نکردهاند، وقتی به اطراف نگاه میکنند، چنان به درک عمیق هوشی خود میرسند که نتایج آن را تا زمان درازی دستکم تا زمانی که طرز نگاهکردنهای تحمیلی به آنها القا نشده است در عملکردهای خود حفظ میکنند و رفتاری شأن را بر اساس دیدنهای ژرف خود، به منصه ظهور میرسانند. اما، متأسفانه هر چه بزرگتر میشوند، در برابر انواع موانعی قرار میگیرند که ندیدنها، کم دیدنها و توجهنکردنها را رواج میدهند و آنها را جانشین دیدنیهای هوشی و هشیاری خود میسازند.
چه کس به چه کس یاد میدهد؟
همه یادگیریهای دانشآموزان از طریق معلم کلاس صورت نمیگیرد. ارتباطات درون مدرسه، در برگیرنده روابط مدیران مدرسه و معاونان، و حتی دیگر کارگزارانی که در مدرسهاند، مستقیم و غیرمستقیم، یاددهی و یادگیریهای پنهان و آشکاری را صورت میدهند که به شکل امواج حرکت میکنند و بر درک و استنباط دانشآموزان اثر میگذارند و بر لایههای هوشی و هشیاری آنان تلنگر میزنند.
سرچشمه نحوه نگاه ما به پدیدههای محیط، برخاسته از نحوه یاددادنها و یادگرفتنهایی است که از طریق انواع مختلف یاددهندگانی که در محیط وجود دارند، به ما میرسد. چه چیز دیدن، چگونه دیدن و تا چه عمقی دیدن و درککردن، جز یادگیریهایی است که به ما انتقال مییابند.
بنابراین درست است که هوش مفید یا بهینه در هر یک از قلمروهای هوش، مربوط به طرز نگاهکردن خاص به محیط میشود. طرز نگاهکردن، یا نگاه ما با هر کیفیتی که باشد، سبب میشود عملکردهای بهینه یا غیربهینه در آن قلمرو را به کار گیریم. طرز نگاه به پدیدهها وسیلهای است برای دستیافتن به کردار کارها و عملکردها. هر نتیجه معنیداری که از نگاهمان بگیریم درجه هوش و هشیاری ما را به نمایش میگذارد.
یاددادنهای تحمیلی
یاددادنهای تحمیلی در نظامهای آموزشوپرورش که با بایدها و نبایدها آمیخته شدهاند، فضای مصرف هوش و هوشیاریهای فردی یادگیرندگان را آنچنان اشغال میکنند که جایی برای مصرف هوشهای باطنی و تمایلاتی که ذاتاً وابسته به آنها هستند، باقی نمیگذارند. علت واماندگی از هوشهای ذاتی این است که یاددادنهای تحمیلی، با رفتارها و کردارهای عینی و اجرایی که در معرض دید و مشاهده قرار میگیرند، تفاوت دارند و دچار سرگشتگی میشوند.
در چنین وضعیتی از که درسخواندگان کلاسهای درس و مدرسه، یا مدام درگیر چالشهای فکری و ذهنی میشوند، یا همواره به چالش آفرینی میپردازند. اگر آنچه یاد میدهیم، در کردارها و رفتارهای یادگیرندگان و نیز در طرز نگاهی که به محیط پیرامون خود دارند، انعکاس نیابد یا بازتاب معکوس داشته باشد، در ردیف یاددادنهای تحمیلی قرار میگیرند.
دانشآموزان کارگرند
واقعیت این است که هیچکس باور ندارد دانشآموزان کارگر هستند برعکس مدرسهها به طور غریزی دانشآموزان شأن را محصولات خود قلمداد میکنند. میدانیم که محصولات در آغاز مواد خاماند. مواد خام در روند تبدیلشدن به محصول از ایستگاههای مختلف کاری عبور داده میشوند پرداخته میشوند، درجهبندی میشوند و به بازار عرضه میگردند. دانشآموزان هم همینطورند از یک در وارد میشوند و از در دیگر خارج میگردند. حال باید به دنبال رابطهای بگردیم که میان کار و محصول وجود دارد و نتایجی را که از این میان به دست میآید مشخص کنیم.
در دنیای کار، تبدیل مواد خام به محصول، اگر به ۷۵ درصد برسد، اندازهٔ کافی خوب و مطلوب نیست. درحالیکه این کیفیت در مدرسهها عالی است.
میتوان گفت به تقریب چهل درصد از مواد خامی که وارد مدرسهها میشوند، کیفیت لازم برای محصول شدن مطلوب و به مصرف رسیدن در بازار ندارند، و دستکم هرگز برای پرداخته شدن بیشتر برگردانده نمیشوند، تا به مرحله مطلوب مصرف برسند، بلکه رها میشوند که روی که خودروی پای خود بایستند.
جامعه آموزش امروز، افراد را در اواخر دوران نوجوانی غربال میکند باهوشترها ادامه تحصیل میدهند، صلاحیتهای بیشتری به دست میآورند. بقیه به امان خدا رها میشوند تا بر پای خود بایستند. در واقع، دستگاه آموزشوپرورش از یک غربال استفاده میکند. غربال موفقیت فکری و ذهنی؛ بدان گونه که در امتحانات اندازهگیری میشود.
مدرسههای وارونه
پژوهشگران مدرسههای وارونه را مدرسههایی میدانند که میتوانند همه مواد خام دریافتی را، با انواع کیفیتها، قابلیتها و تواناییهایی که دارند، تبدیل به محصول مفید و سودمندی کنند که قابلعرضه به بازار باشد.
در چنین مدرسههایی، دانشآموزان نهتنها بیشتر یاد میگیرند، بلکه از دنیایی که میخواهند به آن وارد شوند؛ تصور بهتری خواهند داشت. درحالیکه دانشآموزان امروزی، در شرایطی مدرسهها را ترک میکنند که از دنیایی که به آنها وارد میشوند، تصور عجیبوغریبی دارند.
به عقیده دانشمندان همه هوشها در زندگی انسانها جای خواسته خود را دارند. اگر در میانسالی به اطراف خود و کسانی نگاه کنیم که خوشبخت و موفقاند، متوجه میشویم که آنها دریافتند در چه زمینهای استعداد و هوشبرتر دارند، و در همان زمینه فعالیت کردهاند.
یکی از مهمترین مباحثی که در این حوزه مطرح میشود این است که اولین نوع هوش یا همان هوش زبانی و کلامی بههیچوجه مهمترین هوش نیست. این در حالی است که متأسفانه شش هوش دیگر که احتمالاً تعداد بیشتری هم بر آنها اضافه شده یا خواهد شد، زیر عنوان فعالیتهای فوقبرنامه گروهبندی میشوند که متأسفانه، و در بسیاری از مدرسهها چنین فعالیتهایی وجود ندارند یا اگر وجود داشته باشند به جد گرفته نمیشوند و رسمیت نمییابند.
مدرسههای وارونه یا نوعی دیگر از مدرسههای موجود میتوانند به این نتیجه برسند که سایر انواع هوشها هم باید به رسمیت شناخته شوند، تا بهگونهای سودمند، هر دانشآموزی که مدرسه را ترک میکند، دستکم در یکی از انواع هوش و یقیناً هوشبرتر خود به طرز نمایانی موفق بشوند. آن وقت است که کیفیت محصولات مدرسهها به صددرصد میرسد و میتواند لوح عالی را دریافت کند.
توانایی رویارویی با زندگی و برقراری ارتباط با آن، اهمیت زیادی دارد. به همین دلیل، پذیرش وسیعتر و رسمیتر سایر انواع هوش در مدرسهها، تا این اندازه اهمیت دارد. دریافت اعتمادبهنفس و رسیدن به یک مهارت یا استعداد، قابلخرید است. میتوان آن را از مدرسه خرید.
فاطمه عاطفی
انتهای خبر /
نظرات شما