نتایج آزمایشات روانشناسی که خطاهای ذهن ما را برملا میکنند
در این گزارش ۶ نمونه از نتایج آزمایشات مشهور و الهام بخش روان شناسی که خطاهای شناختی ذهن ما را فاش میکنند را مرور خواهیم کرد.
با اینکه هر سال هزاران تحقیق و آزمایش در این حوزه از علوم انجام میشود، تعداد انگشتشماری از آنها اثر عمیق و الهامبخشی روی این علم گذاشته است. نتایج این بررسیها علم روانشناسی را چند گام بیشتر به جلو برده و کمک شایانی به تشخیص بسیاری از روابط اجتماعی و تعاملات انسان با یکدیگر کرده است. البته برخی از این آزمایشهای روانشناسی خطرناک و غیراخلاقی بودند و این روزها محققان اجازه اینگونه تحقیقات را ندارند. اما آزمایشهای دیگر حد و مرزها را نگهداشته و با درستی انجام شدهاند. در ادامه ۶ نمونه از این آزمایشهای الهامبخش را بررسی میکنیم.
آزمایش نوازنده ویولن در مترو (بررسی توجه ناظران) (سال ۱۳۸۶/ ۲۰۰۷)
محقق: واشنگتنپست
این آزمایش جالب را کارکنان نشریه واشنگتنپست انجام دادند. آنها میخواستند بدانند مردم چقدر به اطراف خود توجه نشان میدهند.هنگام بررسی قرار شد «جاشوآ بل» نوازنده معروف ویولن، رهبر ارکستر ایالات متحده آمریکا و برنده جایزه گرمی، جلوی ورودی مترو ایستاده و نوازندگی کند. این نوازنده فقط دو روز قبل از اجرا در مترو، برنده جایزه گرمی شده بود و تمام بلیتهای کنسرت او با قیمت ۱۰۰ دلار فروخته شده بود. او در مترو یکی از پیچیدهترین قطعات موسیقی را نواخت که تا آن زمان ساخته و با قیمت ۵/۳ میلیون دلار فروخته شده بود. در مدت زمان ۴۵ دقیقه، فقط شش نفر لحظهای کنار او ایستادند تا این اجرا را تماشا کنند.
حدود ۲۰ نفر هم بدون اینکه صبر کنند و کار او را ببینند به او پول دادند و رفتند. او در آن روز توانست ۳۲ دلار کسب کند. این آزمایش که بخشی از یک آزمایش اجتماعی بود، درک، توجه، ذائقه و اولویتهای مردم یک جامعه را بررسی میکند. یکی از ستوننویسان واشنگتنپست میگوید: «آیا زیبایی میتواند در یک مکان پیشپا افتاده و زمان نامناسب، خود را نشان دهد؟» البته برخی از سوالهای دیگری که در این آزمایش مطرح شد، این بود که آیا ما زیبایی را درک میکنیم و کمی تأمل کرده و به آن توجه نشان میدهیم؟ آیا در هر مکانی که باشیم میتوانیم استعدادی را کشف کنیم؟ این آزمایش نشان داد بسیاری از افراد جامعه به آنچه در محیط اطرافشان میگذرد توجه ندارند.
آزمایس عروسک بوبو (سال های ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۲/ ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۳)
محقق: دانشگاه استنفورد
اوائل دهه ۱۳۴۰ در مورد اینکه کدامیک از عوامل ژنتیک، محیطی و یادگیری اجتماعی در تربیت و پرورش کودک مؤثر است موضوع مورد بحث افراد بیشماری بود. البته این بحث همچنان در قالب طبیعت یا تربیت ادامه دارد.
آلبرت باندورا محققی از دانشگاه استنفورد برای اثبات اینکه رفتار انسان عمدتا ناشی از تقلید اجتماعی است و نه ژنتیک، آزمایش عروسک بوبو را انجام داد. او هنگام این آزمایش، کودکان شرکتکننده در آزمایش را به سه گروه تقسیم کرد: برای یک گروه از کودکان فیلم ویدئویی پخش کرد که در آن یک بزرگسال (یکبار مرد و بار دیگر زن) با یک عروسک بوبو، رفتار تهاجمی و خشنی دارد؛ برای گروه دیگر از کودکان فیلمی را پخش کرد که در آن یک بزرگسال رفتاری معمولی دارد و با عروسک بوبو بازی میکند و سرانجام گروه سوم از کودکان را گروه کنترل نامید که فیلمی ندیدند.
کودکان (به غیر از گروه کنترل) بعد از تماشای ویدئو در اتاقی در کنار عروسک بوبو قرار میگرفتند. محققان دریافتند آن دسته از کودکانی که شاهد رفتارهای خشن با عروسکهای بوبو بودند، خودشان هم این رفتارها را تکرار کردند. در حالیکه گروه دوم چنین رفتاری از خود بروز ندادند. همچنین رفتارهای تهاجمی در پسرها بیش از دخترها به نسبت۳۸/۲درصد به ۱۲/۷درصد بود. در ضمن رفتارهای تهاجمی کودکان از ملایم تا شدید متغیر بود. نتایج این بررسی نشان داد پسرها بیشتر از رفتارهای تهاجمی مردها و دخترها از زنها تقلید میکردند. همچنین رفتارهای تهاجمی پسرها بیشتر فیزیکی و دخترها کلامی بود. هیچ یک از این رفتارها در کودکان گروه کنترل که هیچ ویدئویی ندیده بودند مشاهده نشد. نتیجه این آزمایش نشان داد تربیت نقش مهمی در پرورش کودک دارد و اینکه کودکان بیشتر تحتتاثیر رفتارهای افراد همجنس خودشان قرار میگیرند.
آزمایش تصادف خودرو (سال ۱۳۵۳/ ۱۹۷۴)
محقق: دانشگاه کالیفرنیا (الیزابت لوفتوس و جان پالمر)
الیزابت لوفتوس و جان پالمر میخواستند نشان دهند حافظه انسان تا چه اندازه میتواند گمراه شود. آنها در آزمایش تصادف خودرو بررسی کردند آیا وقتی از فردی که شاهد رویداد خاصی است، به روشهایی مختلف و هدفدار پرسشهایی مطرح شود، میتواند تمام جزئیاتی را که دیده همانطور دستنخورده به یاد آورد؟
آنها ابتدا به شرکتکنندگان اسلایدهایی از صحنه یک تصادف خودرو را نشان دادند و سپس از آنها خواستند بهعنوان شاهد این تصادف بگویند چه دیدهاند. شرکتکنندگان آزمایش در دو گروه مجزا قرار داشتند و از هر گروه از آنها با واژههایی متفاوت پرسشهایی مانند «سرعت راننده هنگام برخورد با وسیله نقلیه دیگر چقدر بود؟» یا «خودرو وقتی به خودروی دیگر برخورد کرد چقدر تند میرفت؟» پرسیدند. هر یک از داوطلبان آزمایش در پاسخ به سوالهای تکراری، پاسخهایی میدادند که جزئیاتشان با پاسخهای قبلی متفاوت بود.
این تحقیق نشان داد استفاده از کلمات مختلف در مورد یک رویداد روی حافظه فرد اثر میگذارد و چقدر راحت میتوان حافظه انسان را دستکاری کرد. محققان با انجام این آزمایش دریافتند با استفاده از تکنیک و روشهای سوال پرسیدن بهراحتی میتوان کاری کرد که حافظه فرد دچار خطا شود و اطلاعات نادرست بسازد. امروزه به این ویژگی حافظه که بهشکلی ناخودآگاه فواصل حافظه را با تجارب غیرواقعی و خیالی پر میکند و فرد، آن را بخشی از خاطرات واقعی خود میپندارد افسانهسازی (Confabulation) گفته میشود. این موضوع در زمینه جرمشناسی و زمانی که شاهدی مورد پرسوجو قرار میگیرد، خیلی مهم است.
آزمایش عواقب نژادپرستی (سال ۱۳۴۷/ ۱۹۶۸)
محقق: جین الیوت (معلم مدرسه)
آزمایش نژادپرستی که با نام «کلاس تقسیمشده» انجام شد یکی از بررسیهای روانشناسی- اجتماعی جین الیوت بود که از ترور مارتین لوترکینگ در سال ۱۳۴۷/ ۱۹۶۸ الهام گرفته شده بود. جین الیوت که معلم کودکان کلاس سوم دبستان بود، آزمایشی ترتیب داد تا بتواند اثرات بد نژادپرستی و تعصب را به دانشآموزان خود یاد بدهد. او کودکان کلاس را به دو دسته چشمآبی و چشمقهوهای تقسیم کرد.
روز اول، دانشآموزان چشمآبی را گروه باهوشتر و برتر نامید و به آنها امتیاز بیشتری داد و دانشآموزان چشمقهوهای را در گروه اقلیتها قرار داد و آنها را با دلایل شبهعلمی، پستتر از گروه دیگر نامید. سپس او به گروه برتر گفت که ارتباطشان را با گروه پستتر قطع کنند. این تقسیمبندی باعث تغییر رفتار سریع دانشآموزان شد تا جاییکه چشمآبیها کارهای درسی آن روز را بهتر از چشمقهوهایها انجام دادند و در عین حال شروع به بدرفتاری با گروه اقلیت کردند. در مقابل چشمقهوهایها اعتماد بهنفسشان را از دست دادند و حتی دانشآموزان باهوش این گروه نتوانستند تکالیف درسی روزانهشان را بهخوبی انجام دهند.
روز بعد، الیوت به دانشآموزان گفت که در انتخاب دانشآموزان باهوش اشتباه کرده است و این دانشآموزان چشمقهوهای هستند که باهوشتر و در نتیجه برترند. این بار چشمآبیها در گروه اقلیت قرار گرفتند و همه چیز برعکس شد و دانشآموزان چشمآبی گرفتار مشکلات تبعیض و تعصب شدند.
در پایان آزمایش وقتی دانشآموزان دریافتند که تمام این تقسیمبندیها صحیح نبوده و وجود گروه اقلیت مفهومی ندارد، خوشحال و از این آزمایش سخت رها شدند. در نتیجه این آزمایش کودکان یاد گرفتند تبعیض میان افراد جامعه عاقبت خوشی ندارد.دو سال بعد مستندی با نام «چشم توفان» (The Eye of the Storm) از این آزمایش تهیه شد و نتیجه آزمایش ۱۵ سال بعد در برنامهای با نام «کلاس تقسیمشده» با حضور همان کودکان که اکنون بزرگسال بودند، مورد بحث و گفتگو قرار گرفت.
آزمایش همنوایی اَش (Asch)
محقق: دکتر سولومون اش (کالج سوارثمور) (سال ۱۳۳۰/ ۱۹۵۱)
دکتر سولومون برای ارزیابی اینکه وقتی افراد تحت فشار قرار میگیرند چقدر احتمال دارد با دیگران و استانداردهایی که تعریف شده همراه شوند، آزمایش فوقالعاده جالبی انجام داد.
او به چند گروه از داوطلبان شرکتکننده در آزمایش تصاویری متشکل از چند خط با طولهای متفاوت نشان داد و از آنها یک سوال ساده پرسید: «کدام یک از این خطها بلندتر از همه است؟» ترفند این آزمایش، آنجا بود که در هر گروه از شرکتکنندهها فقط یک شرکتکننده، واقعی بود. باقی افراد صرفا کاری را انجام میدادند که محقق از آنها خواسته بود. آنها باید به این سوال ساده پاسخ غلط میدادند.
نتیجه خیلی جالب بود؛ تنها فرد واقعی گروه آزمایش همیشه با اکثریت موافقت میکرد حتی اگر همه آنها کوتاهترین خط را بلندترین میگفتند.
این آزمایش هنگام بررسی تعاملات افراد یک جامعه با یکدیگر مهم است و در واقع نمونهای مشهور از وسوسهای است که باعث میشود بدون اینکه به حقیقت چیزی توجه داشته باشیم با دیگران همنوا و همعقیده باشیم. در واقع بیشتر مردم جامعه دوست دارند دقیقا همان کاری را انجام دهند که اکثریت مردم انجام میدهند و درستی یا نادرستی آن کارها برایشان اهمیتی ندارد.
آزمایش خطای هالهای (سال ۱۳۵۶/ ۱۹۷۷)
محقق: ریچارد ایی. نیسبت و تیموتی دیکمپ ویلسون (دانشگاه میشیگان)
خطای هالهای به زمانی گفته میشود که افراد معمولا فردی را که ظاهری زیبا و جذاب دارد، باهوش و صمیمی میدانند و درباره او خوب قضاوت میکنند.
محققان دانشگاه میشیگان برای اثبات اینکه مردم آگاهی کمی از طبیعت و اصل خطای هالهای دارند و این موضوع روی قضاوتهای شخصیشان، سوگیری و رفتارهای پیچیده اجتماعی دیگر آنها اثر منفی بگذارد، دست به آزمایش جالبی زدند.
در این آزمایش، به دو گروه از دانشجویان شرکتکننده در تحقیق دو ویدئو نشان دادند که در آنها یک مربی روانشناس به دانشجویان درس میدهد. این مربی، بلژیکی فرانسویزبان بود که انگلیسی را با لهجه صحبت میکرد. او در یکی از این ویدئوها خود را فردی بسیار دوستداشتنی و باهوش و پرانگیزه نشان داد که دانشجویانش به او احترام میگذاشتند. او هنگام تدریس انعطافپذیر بود و در مورد موضوع مورد بحثشان در کلاس درس با اشتیاق صحبت میکرد. اما در ویدئوی بعدی همین مربی به فردی نچسب، سرد و غیرقابل اعتماد تبدیل شد که هنگام تدریس کوچکترین انعطافی از خود نشان نمیداد. هر گروه از دانشجویان فقط یکی از این ویدئوها را مشاهده کردند. محققان پس از پخش این دو ویدئو، از دانشجویان خواستند در مورد ظاهر، رفتار و لهجه این مربی روانشناس از «بهشدت خوب» تا «بهشدت بد» در یک مقیاس ۸درجهای امتیاز بدهند. همچنین محققان از دانشجویان پرسیدند چقدر علاقه آنها به مربی و البته چقدر از ویژگیهای شخصیتی او در امتیازدهیشان نقش داشته است. پس از تکمیل پرسشنامه، واکنش دانشجویان به نتیجه کار جالب بود. آنها به مربی در ویدئوی اول امتیاز بیشتری داده بودند و در عین حال معتقد بودند علاقهشان به مربی تاثیری روی رتبهبندیشان نداشته است. اما نمیدانستند واقعا چرا به مربی اول رتبه بالاتری داده بودند، در حالیکه در دو ویدئو تدریس یکسان بود و فقط ویژگیهای شخصیتی مربی تفاوت داشت.
این بررسی نشان داد مردم پدیده خطای هالهای را درک میکنند، اما متوجه آن نیستند. در واقع بدون آنکه تشخیص دهند، دچار این خطا میشوند. به دلیل وجود این خطا، انسانها در مورد افراد قضاوتهای نادرست انجام میدهند. مثلا، اگر فردی در نظرمان جذاب نیاید، یا یک ویژگی منفی داشته باشد، ویژگیهای مثبت و خوب او را هرگز نمیبینیم و او را مطلقا بد میدانیم!
انتهای پیام/
نظرات شما