در گفتگو با آزاده جانباز مطرح شد؛

از خالی کردن انبار حرم حضرت علی(ع) توسط اسرا تا شکنجه های دردناک بعثی ها

 اسارت همیشه سخت و دردآور است حتی در حادثه کربلا اسارت حضرت زینب (س) تلخ تر از شهادت ۷۲ تن بود، سختی و شکنجه و مشکلات از یک طرف دوری و بی خبری از خانواده از یک طرف و توهین و زخم زبان از یک طرف به درد و غم اسیران می افزود.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی قم فردا، اسارت همیشه تلخ بوده تا جایی که اسارت آل الله را از شهادت سیدالشهدا و یارانش در عاشورا نیز جانسوز تر بیان می کنند، اما شیعه به تاسی از اهل بیت و سید ساجدین علیه السلام و زینب کبری سلام الله علیه از این ماجرای تلخ نیز حماسه ها خلق می کنند و زیر شکنجه های سخت و دردناک نیز پرچمدار آزادگی می شوند بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و دوران دفاع مقدس یاران آخرالزمانی سیدالشهدا نیز طعم اسارت را چشیدند و حماسه ها خلق کردند از گریه ها و خنده های که در تاریخ ثبت شد.

عبدالله رجبی یکی از این غیور مردان سالهای مردی و مردانگی است که در اردوگاه های اسرای عراق طعم اسارت را چشید تا درد اسیران کربلا را در گوشه دیگر از تاریخ لمس کند، گفتگوی صمیمی با این جانباز و آزاده سرافراز داشتیم که حرف های زیادی برای گفتن داشت.

چطور وارد جنگ شدید؟

رجبی: ۱۵ فروردین سال ۵۹ به خدمت سربازی رفتم در نهایت محل خدمت من نیروی هنگ ژاندارمری سوسنگرد در خوزستان بود، یک ماهی در این منطقه بودیم که اعلام شد عراق فعالیت هایی در منطقه انجام می دهد و نیروی داوطلب می خواهیم تا به شناسایی برود من و چند نفر از دوستانم که یکی از آنها به نام حسین مسلمی بعدها به شهادت رسید داوطلب شدیم تا برای شناسایی برویم،۲۸  شهریور ۵۹ احتمال جنگ پیش بینی شد و حتی جیره جنگی بین همه ژاندارمری ها هم تقسیم کردیم و در گروهان هویزه مستقر شدیم، متاسفانه مسئولین مخصوصا بنی صدر خائن آن زمان این تحرکات را جدی نمی گرفتند، حتی به آقای محمد قرضی که استاندار خوزستان بود نامه نوشتیم که عراق در حال تحرکات نظامی است اما ایشان می گفتند عراق در حدی نیست که به ایران حمله کند.

  از آغاز جنگ بگویید؟

رجبی: سه ساعتی بود که تانک های عراق به خاک ایران تجاوز کرده بودند، یک جیپ نزدیک ژاندارمری توقف کرد و آدرس ژاندارمری کوشک را پرسید می خواست برای تانک های ایرانی سوخت برساند، یکی از هم خدمتی هایم به نام غفاری گفت به استوار بگوییم بعد این ها را راهنمایی کنیم من گفتم نه دیر می شد زودتر با آنها برو  و راهنماییشان کن مجبورش کردم سوار جیپ شود و با آنها برود چند روزی خبر از او نشد و فرمانده مدام سراغش را از ما می گرفت ما جرات نداشتیم ماجرا را بگوییم بعد از چهل روز مصاحبه اش را از رادیو شندیم و  فهمیدم که در مسیر راه با تانک های عراقی برخورد کرده اند و اسیر شده است.

سمت چپ نفر دوم اقای رجبی از شدت لاغری در اسارت پارچه زیر لباسش گذاشته تا وقتی خانواده عکس را می بیند ناراحت نشوند
​​​​​
دوباره با آن هم خدمتی یتان برخورد داشتید؟

رجبی: بله حتی در اسارت به شوخی به  یکی از دوستان گفته بود ان شالله رجبی خودش هم اسیر شود تا خودش از نزدیک ببیند من را به چه روزی انداخته، بعد از اسارت که او را دیدم چیزی به من نگفت گفتم من را حلال کن گفت همین که به آرزیم رسیدم تو هم اسیر شدی کافی است حلالت می کنم.

 از نحوه اسارت خود بگویید؟

رجبی: در عملیات های مختلفی شرکت کرده بودم تا اینکه عملیات رمضان در تاریخ ۲۳ تیر ۶۱ آغاز شد اما چندین مرحله داشت تا اینکه در مرحله پنجم در تاریخ ۷ مهر بعد از مجروحیت شدید به دست نیروهای دشمن اسیر شدم،  همین طور زخمی روی زمین بودم دوست نداشتم اسیر شوم دلم می خواست شهید شوم اما تقدیر اینگونه بود که اسیر شوم.

در عملیات ها وقتی شهادت دوستان خودم را می دیدم و وقتی می دیدم که گلوله آرپیچی به کوله پشتی همرزمم اصابت کرد و او را متلاشی کرد عزمم بیشتر می شد و کینه ام نسبت به دشمن بیشتر می شد اما هرگز اسیر کشی نکردم کاری که بعثی ها با اسیران ما انجام دادند.

وضع شما در اسارت چطور بود؟

رجبی: اسارت همیشه سخت و دردآور است حتی در حادثه کربلا اسارت حضرت زینب (س) تلخ تر از شهادت  ۷۲ تن از بهترین های خاندان عصمت و نبوت بود، سختی و شکنجه و مشکلات از یک طرف دوری و بی خبری از خانواده از یک طرف و توهین و زخم زبان از یک طرف به درد و غم اسیران می افزود تا جایی که انسان آرزوی مرگ می کرد، اسلام و انقلاب به آسانی به دست نیامده قدر آن را بدانیم.

هر چند روز  وارد اردوگاه می شدند و اسیران را کتک می زدند و وسایلمان را به هم می ریختند، وقتی هم محرم می شد آب را به رویمان می بستند و می گفتند ما همان هایی هستیم که آب را به روی امام حسین(ع) بستیم پس آب را به روی شما هم می بندیم، ما اسیر کشوری شدیم که خوی وحشی گری داشت این ها با کابل طوری بچه ها را می زدند که قطع عضو می شدند با چشمان خودم دیدم چندین اسیر را چنان با کابل به صورتشان زدند که چشمانشان از حدقه در آمد و به روی زمین افتاد.



خاطره ای از اسارت تعریف کنید؟

رجبی: در ابتدای اسارت ما را به اردوگاه بغداد بردند در آنجا اسیران سالم را کتک می زدند و به مجروحین حرف های رکیک می زدند برای من سخت بود که از یک بعثی فحش بخورم، بخشی از بدنم را حاج آقا ابوترابی گرفته بود که هنوز نمی دانستم آقای ابوترابی است و بخش دیگر را یک سرباز عراقی وقتی به آن مامور بعثی رسیدم فوری به او گفتم سلام جناب سروان و درجه اش را ارتقاء دادم او هم که خوشحال شده بود خیلی غلیظ جواب داد علیکم سلام اینطور بود که ناسزا نشنیدم در عوض ثواب هم بردم ونفر بعدی هم فحش نخورد.


چگونه و به چه نحوی از آزادی خود مطلع شدید؟

رجبی: مذاکرات برای آزادی اسرا  مدام شکست می خورد طارق عزیز از طرف عراق و دکتر ولایتی از طرف ایران برای تبادل اسرا مذاکره می کردند اما بعد از بیش از دو سال مذاکره به نتیجه نمی سید زیرا ایران می خواست اتوبوس ها داخل خاک عراق بیایید اما عراقی ها می گفتند باید اتوبوس های عراق داخل خاک ایران بیاید البته هر دو گروه به دنبال شناسایی در خاک همدیگر بودند. در این دوسال بعد از جنگ به اسرا خیلی سخت گذشت زیرا در زمان جنگ امید به پیروزی بود اما در زمان صلح امیدی وجود نداشت.

اما در نهایت زمانی که عراق به کویت حمله کرد و اسرای زیادی گرفت صدام مجبور شد یک جانبه اسرا را آزاد کند تا جا برای اسرای کویتی آزاد شود، به همین دلیل هیچ کس نمی تواند منت بر سر آزاده ها بگذارد که ما شما را آزاد کردیم بلکه خداوند ما را آزاد کرد، البته زمانی که عراق به کویت حمله کرد ما در اردوگاه خوشحال شدیم و جشن گرفتیم زیرا در جنگ خیلی به عراق کمک کرد و رزمندگان را آزار داد این را امام خمینی(ره) وعده داده بود.

​​​​
۲۶ مرداد سال ۶۹ وارد خاک ایران شدیم، البته وقتی اتوبوس های اسرا به مرز رسید مذاکرات دکتر ولایتی و طارق عزیز شکست خورد و می خواستند ما را برگردانند ما شعار مرگ بر صدام سر دادیم دکتر ولایتی آمد خواهش کرد شعار ندهیم زیرا اینها اگر بفهمند بر علیه صدام شعار می دهید همه شما را می کشند ما هم گفتیم یا آزاد می شویم یا همین جا کشته می شویم  در نهایت قرار شد اتوبوس های ایرانی وارد خاک عراق شود ۴۰ اتوبوس وارد خاک عراق شد که البته همه رانندگان و کمکی هایشان نیروهای و فرماندهان سپاه بودند حتی پایه یک هم نداشتند که که عراقی ها نفهمیدند، وقتی وارد اتوبوس شدیم یک نفر ایستاده بود دست و صورت رزمندگان را می بوسید وقتی پرسیدیم  این فرد کیست گفتند دکتر حبیبی معاون  اول رئیس جمهور است و که مشتاق دیدار اسرا بوده البته عراق ها نمی داند اگر بفهمند طبق توافق اسیرش می کنند.

وقتی وارد خاک ایران شدیم ۲۶ محرم بود  با اینکه از مردم خواسته بودند به مرز نیایندمردم آمده بودند وقتی خیل عظیم مردم رادیدیم که برای استقبال از ما به مرز آمده اند انگار دوباره متولد شدیم.

تصاویر زیارت حرم امام حسین علیه توسط اسرای اهل سنت 

اتحاد مردم در زمان جنگ ستودنی بود، قبل از اسارت نامه ای از یک دختر مسیحی به دستم رسید که مبلغی پول در آن بود و آرزوی سلامتی و پیروزی رزمندگان را داشت و می گفت هر شب به یاد رزمندگان است و برایشان دعا می کند.

یکبار ما را به زیارت کربلا بردند بعثی ها از حضرت ابوالفضل(ع) ترس داشتند و از صد متری حرم جرأت نداشتند با اسلحه نزدیک شوند.

ما را به زیارت نجف هم بردند در میهمان سرای حضرت علی(ع) مهمان شدیم غذا زیاد بود ما پلاستیک گرفتیم تا غذاها را برای بچه ها در اردوگاه ببریم، حرم حضرت علی (ع) یک انبار بسیار بزرگ و جالب داشت که پر از خرما و نان خشک های تبرکی بود وقتی از مسئول انبار خواستیم چند خرمای تبرکی به ما بدهد قبول نکرد اصرار کردیم قبول نکرد ما هم پلاستیک های بزرگ داشتیم به انبار رفتیم و انبار را خالی کردیم، او فورا به طرف مامور عراقی که همراه ما بود رفت و گفت ایرانی ها انبار را دزدیدند او هم گفت ایرانی دزد نیست، وقتی ماجرا را جویا شد گفتیم از او خواستیم به ما تبرکی بدهد اما نداد ما هم خودمان برداشتیم مامور عراقی طرف ما را گرفت و یک نامه به مسئول انبار داد که انبار به دستور من خالی شد، وقتی به اردوگاه رسیدم تبرکی ها را بین بچه ها تقسیم کردیم.

در مسیر راه برای اولین بار بود که اذان شیعه را شنیدیم زیرا هفت سال اذان بدون نام امام علی(ع) برده می شد جان تازه ای گرفته بودیم انگار دنیا را به ما داده بودند وقتی نام حضرت علی(ع) را شنیدم تنمان می لرزید.

از اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید سپاسگزارم

رجبی: من هم از شما سپاسگزام و برای همه رزمندگان اسلام آرزوی توفیق و سلامتی دارم.

انتهای پیام/170


http://qomefarda.ir/35734
اخبار مرتبط

نظرات شما