هر روز با یک شهید؛
گفتوگوی معنوی شهید محمدبخت با مادرش
در کتاب سبز قامتان، در بخشی از وصیتنامه شهید محمد بخت این چنین آمده است: مادرم بدان اگر بر دوری من صبر داشته باشی به خدا نزدیکتری. مادر! من واقعاً در اینجا خدا را حس میکنم و یکی از خاطرات شیرینم را برایت مینویسم و از شما تقاضا میکنم که همیشه برایم شهادت را طلب کنی..
محمد خیلی مهربان بود و به دیگران محبت میکرد با اینکه من ازدواج کرده بودم و به خانه خود رفته بودم، هر روز سراغم میآمد وقتی از جبهه بر میگشت پس از دیدار پدر و مادرم بلافاصله با همان لباس رزم به دیدن من میآمد.
شهید محمد بخت نسبت به بچهها خیلی مهربان بود و برای بچههای خواهرش جداگانه نامه مینوشت و همیشه به آنها سفارش میکرد که خوب درس بخوانند.
فرازی از وصیتنامه شهید محمد بخت را میخوانید...
مادر من خیلی افتخار میکنم که خداوند مرا فراخواند و به من بشارت داد که اگر در راه او بکوشم سعادتمند خواهم شد و افتخار فراوان بر تو مادری که عشق به خدا و اسلام را به من آموختی و تا ۱۸ سالگی رساندی و من توانستم به جبهههای حق علیه باطل قدم نهم.
مادرم بدان اگر بر دوری من صبر داشته باشی به خدا نزدیکتری. مادر! من واقعاً در اینجا خدا را حس میکنم و یکی از خاطرات شیرینم را برایت مینویسم و از شما تقاضا میکنم که همیشه برایم شهادت را طلب کنی تا بیشتر از این به خدا نزدیک شوم.
یکی از شبهای سرد منطقه در نگهبانی بودند با این که تمام لباسهای گرم مرا پوشیده بودم؛ ولی باز هم احساس سرما میکردم برای انجام کاری به آسایشگاه رفتم؛ چون آنجا گرم بود لباسهایم را در آوردم و همانطور که اسلحه در دستم بود بیرون آمدم و فراموش کردم که لباسهای گرم را با خود ببرم بهشدت سردم بود و سرمای هوا بیداد میکرد. به خداوند رجوع کردم و در همان حال به یاد ذکر افتادم. ذکر اللهاکبر، سبحانالله و الحمدلله را شروع کردم؛ واقعاً لطف و عنایت خدا را در آنجا احساس کردم.
شهید محمد بخت سرانجام در بیست و نهم مهرماه ۱۳۶۳ در منطقه سردشت در اثر اصابت ترکش خمپاره به ندای حق لبیک گفت و به خیل عظیم شهیدان پیوست و پیکر پاک و مطهر این شهید والامقام در گلزار شهدای علی بن جعفر قم، آرام گرفت.
انتهای پیام/
نظرات شما