هر روز با یک شهید؛
خوابی که از شهادت داود خبر داد
در زندگینامه شهید «داود حاجی حیدری» از زبان پدرش میخوانید: شبی خواب وحشتناکی دیدم و گفتند که داود تیر به سینهاش خورده است و آن روز این خواب به من فهماند که داود شهید شده است.
مادر شهید اهل خمینیشهر اصفهان است. خیلی اهل مطالعه و درس بود؛ چون روزها سرکار میرفت، شبانه درس میخواند. تا سوم متوسطه، رشته اقتصاد خوانده بود و در منزل کتابخانه درست کرده بود و کتاب به مردم و بچهها امانت میداد.
به خواهر و برادر کوچکتر خود خیلی اهمیت میداد و هر شکلی داشتند پا به کار بود. پدرش ۹ سال بود که بچهدار نمیشد؛ با پای پیاده به امامزاده داود متوسل میشود و بعد خدا او را به پدرش داد و اسم او را داود گذاشت.
پدر شهید در خاطراتی اینچنین میگوید: هر سال مادرش تابستان به اصفهان میرفت و ایشان کارهای خانه را انجام میداد؛ غذا درست میکرد و صحبتهای پدرش را گوش میکرد.
روزی شهید به خانه آمد و گفت: به تهران میروم که سری به عمهام بزنم، اما به جبههرفته بود؛ شبی خواب وحشتناکی دیدم و گفتند که داود تیر به سینهاش خورده است و آن روز این خواب به من فهماند که داود شهید شده است.
از زبان مادر شهید میخوانید:
برادرش که قبل از ایشان جبهه رفته بود، مکرر به اصرار میکرد که به جبهه برود و یک ماه برای دوره آموزش به خمینی شهر رفته بود؛ دوستش هم کمک او کرده بود و علاقه زیادی به جبهه داشت تا کلاس سوم متوسطه رشته اقتصاد درس خواند.
او در همه کارها به فامیل و آشنایان خدمت میکرد و در محرم بچهها را جمع میکرد و مجلس عزاداری میگرفت. کمک به پدرش کرد که منزل کوچکش را بفروشد و منزل بزرگتری بخرد و تعمیرات را خودش انجام داد.
خرید خانه را هم انجام میداد. زمانی که مدارس تعطیل بود، او به لولهکشی میرفت و درس را هم شبانه میخواند.
یکی از خواهرهای شهید میگوید: یاد دارم روزی که خواهرش از چرخ افتاده بود، او را به بیمارستان برد و خیلی توجه میکرد و وقتی که چشم خواهرش انحراف داشت، خیلی پیگیر شد که چشم او را عمل کنند؛ در حال حاضر خواهرش درس خوانده و مدرک لیسانس زبان فارسی دارد و از لطف شهید است .
انتهای خبر /
نظرات شما