هر روز با یک شهید؛

مادر است، دلم می‌­سوزد...

در خاطراتی از شهیده نسرین استوان از زبان خواهرش می‌خوانید: هرگاه مادر بچه­‌های آقای گلشن­‌پور به دیدار آنها می‌آمد، با روی باز از او استقبال می­‌کرد، این در حالی بود که این آقا به او گفته بود که نباید مادر بچه‌­ها را به خانه راه دهی. اما ایشان می‌­گفت: «مادر است. دلم می‌­سوزد.»

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «قم فردا»«شهیده نسرین استوان» یکم فروردین ۱۳۴۴ در شهر مقدس قم به دنیا آمد. وی در بمباران هوایی خیابان چهار مردان قم، سال ۱۳۶۵ به درجه رفیع شهادت نائل شد. در ادامه بخشی از خاطرات این شهیده والامقام را با عنوان «مانع از دیدار فرزندانش نمی‌شوم» از زبان خواهرش می‌خوانید.

بسم رب الشهداء

نسرین بسیار مهربان و دلسوز بود. چون پدرمان معلول بود، ایشان مانند یک پسر به همراه مادرم فعالیت می­‌کرد.

14 ساله بود که ازدواج کرد، اما بعد از 7 الی 8 ماه از همسرش جدا شد و به عقد آقای گلشن­‌پور که همسرش را طلاق داده بود درآمد؛ او فرزندان همسرش را به مانند فرزند خودش دوست می­‌داشت. هرگاه مادر بچه­‌های آقای گلشن­‌پور به دیدار آنها می‌آمد، با روی باز از او استقبال می­‌کرد، این در حالی بود که این آقا به او گفته بود که نباید مادر بچه‌­ها را به خانه راه دهی.

اما ایشان می‌­گفت: «مادر است. دلم می‌­سوزد. نمی‌­توانم مانع از او شوم که فرزندانش را نبیند.»

روز حادثه مادرم با او تماس می‌­گیرد که می‌­توانی به روضه بیایی. ایام فاطمیه بود و در همسایگی ما خانواده­‌ای روحانی و سادات بنام مومنی هر ساله در این ایام چندین روز مراسم داشتند؛ شهیده با توجه به علاقه وافری که به این مراسم داشت قبول می­‌کند و با دختر یک ساله‌­اش آرزو و پسر همسرش محمد که پایش شکسته بود، ماشین کرایه کرده و خودش را با سختی تمام با این دو بچه به روضه می­‌رساند.

مدت زمانی بیشتر طول نمی­‌کشد که مکان برپایی مراسم «خانه آقای مومنی» مورد هدف موشک بعثیون قرار می­‌گیرد و در حدود 20 متر از خانم‌­ها که اکثر آنها نام­شان فاطمه و زهرا و با القاب آن حضرت بود به شهادت می‌رسند که نسرین و دخترش آرزو و پسر هشت ساله همسرش در میان فاطمیون بودند.



انتهای پیام/


http://qomefarda.ir/48969
اخبار مرتبط

نظرات شما