هر روز با یک شهید؛
دوست دارم گمنام بمانم
در بخشی از زندگینامه شهید رفیعی میخوانید: شهید ناراضی نبود؛ همیشه میگفت: مادر برایم دعا کن که شهید شوم و دوست دارم که گمنام بمانم و جنازهام برنگردد.
وی در عملیاتهای خرمشهر خیبر و کربلای 4 شرکت داشت و حضور مثمرثمر در مناطق غرب کشور، همراه با شهید مصطفی چمران را در پرونده خود به ثبت رسانده است و پس از چندی مجاهدت، با جراحت فراوان در عملیات کربلای 4 در دفاع از میهن عزیز اسلامی در برابر تعرض رژیم منحوس بعث عراق به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
گفتنی است پیکر مطهر این شهید والامقام تا امروز تفحص نشده است و در غربت به سر میبرد.
در ادامه زندگینامه و خاطرهای را از زبان مادر شهید میخوانید.
شهید ناراضی نبود؛ همیشه میگفت: مادر برایم دعا کن که شهید شوم و دوست دارم که گمنام بمانم و جنازهام برنگردد.
با مردم خیلی رفیق بود. هرگاه کسی درب منزل را میزد، نمیگذاشت دست خالی از خانهمان رد شود، برای پدر و مادرش، احترام زیادی قائل بود و هیچگاه با صدای بلند با آنها صحبت نمیکرد و حتی جلوتر از آنها راه نمی رفت و وقتی گمنام بود، همیشه به خواب بستگانمان میآمد و میگفت: من شهید نشدهام، من زنده ام چرا میگویید که من شهید شدم؟
حتی وقتی به ما گفتند که مفقود است، ما برای ایشان مراسم گرفتیم. به خواب دختر داییاش آمده بود و گفته بود: چرا برای من مراسم گرفتید؟
ازهمان دوران کودکی فعالیتهای زیادی قبل از انقلاب داشت. خیلی علاقه به جبهه رفتن داشت.
مادرش در خاطرهای دیگر میگوید: من به ماشاءالله گفتم نمیخواهد تو بروی؛ من میخواهم برایت زن بگیرم، گفت: نه باید بروم؛ با شوخ طبعی ادامه داد: من به جبهه نمیروم، میروم تفریح و خودم از اهواز زن میگیرم.
از 7 سالگی به مسجد میرفت که وقتی وارد مسجد میشد امام جماعت میگفت: شیخ ماشاءالله آمد و همه را نیز دعوت به مسجد و نماز خواندن میکرد
انتهای خبر /
نظرات شما